خطبه 163

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِن خُطبَةٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ

از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
که در آن درباره توحيد و اسرار آفرينش مطالبى مى فرمايد.

بخش اول

الْحََمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ آلْعِبَادِ، وَ سَاطِحِ آلْمِهَادِ، وَ مُسِيلِ آلْوِهادِ، وَ مُخْصِبِ النِّجَادِ. لَيْسَ لِأَوَّلِيَّتِهِ آبْتِدَاءٌ، وَ لا لِأَزَلِيَّتِهِ آنْقِضَاءٌ. هُوَ الْأَوَّلُ وَ لَمْ يَزَلْ، وَ آلْبَاقِي بِلاأَجَلٍ.خَرَّتْ لَهُ آلْجِبَاهُ، وَ وَحَّدَتْهُ الشِّفَاهُ. حَدَّ الْأَشْيَاءَ عِنْدَ خَلْقِهِ لَهَا إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا. لا تُقَدِّرُهُ الْأَوْهَامُ بِالْحُدُودِ وَ آلْحَرَکَاتِ، وَ لا بِالْجَوَارِحِ وَ الْأَدَوَاتِ. لا يُقَالُ لَهُ: «مَتَى؟» وَ لا يُضْرَبُ لَهُ أَمَدٌ «بِحَتَّى». الظَّاهِرُ لا يُقَالُ: «مِمَّ؟» وَ آلْبَاطِنُ لا يُقَالُ: «فِيمَ؟» لا شَبَحٌ فَيُتَقَصَّى، وَ لا مَحْجُوبٌ فَيُحْوَى. لَمْ يَقْرُبْ مِنَ الْأَشْيَاءِ بِالْتِصَاقٍ، وَ لَمْ يَبْعُدْ عَنْهَا بِافْتِرَاقٍ، وَ لا يَخْفَى عَلَيْهِ مِنْ عِبَادِهِ شُخُوصُ لَحْظَةٍ، وَ لا کُرُورُ لَفْظَةٍ، وَ لا آزْدِلافُ رَبْوَةٍ، وَ لا آنْبِسَاطُ خُطْوَةٍ، فِي لَيْلٍ دَاجٍ، وَ لا غَسَقٍ سَاجٍ، يَتَفَيَّأُ عَلَيْهِ آلْقَمَرُ آلْمُنِيرُ، وَ تَعْقُبُهُ الشَّمْسُ ذَاتُ النُّورِ فِي الْأُفُولِ وَ الْکُرُور، وَ تَقَلُّبِ الْأَزْمِنَةِ وَ الدُّهُورِ، مِنْ إِقْبَالِ لَيْلٍ مُقْبِلٍ، وَ إِدْبَارِ نَهَارٍ مُدْبِرٍ. قَبْلَ کُلِّ غَايَةٍ وَ مُدَّةٍ، وَ کُلِّ إِحْصَاءٍ وَ عِدَّةٍ، تَعَالَى عَمَّا يَنْحَلُهُ آلْمُحَدِّدُونَ مِنْ صِفَاتِ الْأَقْدَارِ، وَ نِهَايَاتِ الْأَقْطَارِ، وَ تَأَثُّلِ آلْمَسَاکِنِ، وَ تَمَکُّنِ الْأَمَاکِنِ. فَالْحَدُّ لِخَلْقِهِ مَضْرُوبٌ، وَ إِلَى غَيْرِهِ مَنْسُوبٌ.

ستايش، مخصوص خداوندى است که آفريدگار بندگان است؛ خداوندى که گستراننده زمين، جارى کننده سيل در رودخانه ها و روياننده گياهان بر کوه ها و تپّه هاست. نه براى اوّل بودن او آغازى است و نه براى ازليّتش پايانى. آغازى است که همواره بوده و پايانى است که سرآمدى ندارد. پيشانى ها در برابر عظمتش به خاک افتاده و لب ها به يگانگى اش گشوده شده است. براى هر مخلوقى به هنگام آفرينش، حدّى قرار داد تا با وجود مقدّسش شباهت نيابد. افکار و انديشه ها هرگز نمى توانند با حدود و حرکات و نه با اعضا و ابزار، اندازه و حدّى براى او بيان کنند. هرگز درباره او نتوان گفت: کى (به وجود آمده)؟ و برايش سرآمدى نيست که گفته شود. تا کى (باقى است)؟ آشکارى است که درباره اش نتوان گفت: از چه چيز عيان شده است؟ و مخفى و پنهانى است که نمى توان گفت: در چه چيز پنهان شده است؟ او نه جسم قابل رؤيت است که بتوان انتهايش را جست وجو کرد و نه پوشيده و پنهان است که چيزى بر آن محيط باشد. نزديکى او به موجودات آن چنان نيست که به آن ها چسبيده باشد و دورى او از آن ها آن گونه نيست که از آن ها جدا گردد! نگاه هاى خيره بندگان از او پنهان نيست و نه تکرار الفاظ (بر زبان آن ها)، نه نزديک شدن به تپّه ها و بالا رفتن از آن ها و نه برداشتن گام هاى بلند در شب هاى ظلمانى. شب هايى که (سرانجام) ماه درخشان بر آن مى تابد (و از ظلمت آن مى کاهد) و خورشيد نورانى در غروب و طلوع، ماه را تعقيب مى کند علم او در تغييرات و دگرگونى هاى زمان ها و روزگاران از روى آوردن شب و پشت کردن روز نافذ است. (و دامنه علمش به قدرى گسترده است که) پيش از پايان و سرآمد هر چيز و قبل از احصا و شمارش آن ها از همه آگاهى داشته و دارد، و چيزى بر او مخفى وپنهان نيست، از آنچه محدودکنندگانش به او نسبت مى دهند از نظر اندازه و ابعاد و استقرار در مسکن و جايگزين شدن در مکان، برتر است (چرا که) حدّ و اندازه مخصوص آفريده هاى اوست و مربوط به غير او.

بخش دوم

لَمْ يَخْلُقِ الْأَشْيَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِيَّةٍ، وَ لا مِنْ أَوَائِلَ أَبَدِيَّةٍ، بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ فَأَقَامَ حَدَّهُ، وَ صَوَّرَ مَا صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ. لَيْسَ لِشَيْءٍ مِنْهُ آمْتِنَاعٌ، وَ لا لَهُ بِطَاعَةِ شَيْءٍ آنْتِفَاعٌ. عِلْمُهُ بِالأَمْوَاتِ آلْمَاضِينَ کَعِلْمِهِ بِالْأَحْيَاءِ آلْبَاقِينَ، وَ عِلْمُهُ بِمَا فِي السَمَاوَاتِ آلْعُلَى کَعِلْمِهِ بِمَا فِي الْأَرَضِينَ آلسُّفْلَى.

خداوند، اشيا را از اصول و موادى که ازلى و ابدى باشند نيافريد، بلکه آنچه آفريد (همه بى سابقه بود و) براى هر يک حدّى قرار داد و به آنچه صورت بخشيد، تصوير زيبايى داد. هيچ چيز در برابر قدرتش ياراى مقاومت ندارد و از اطاعت کسى يا چيزى نفعى عايد او نمى شود، علم او به مردگان پيشين همچون علمش به زندگان باقى است و دانش او به آنچه در آسمان هاى بالاست همچون دانش اوست به آنچه در طبقات پايين زمين است.

بخش سوم

أَيُُّهَا آلْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ، وَ آلْمُنْشَأُ آلْمَرْعِيُّ، فِي ظُلُمَاتِ اَلْأَرْحَامِ، وَ مُضَاعَفَاتِ اَلْأَسْتَارِ. بُدِئْتَ (مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ)، وَ وُضِعْتَ (فِي قَرَارٍ مَکِينٍ * إِلَى قَدَرٍ مَعْلُومٍ) وَ أَجَل مَقْسُومٍ. تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّکَ جَنِينآ لا تُحِيرُ دُعَاءً، وَ لا تَسْمَعُ نِدَاءً؛ ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّکَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا، وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا. فَمَنْ هَدَاکَ لاِجْتِرَارِ آلْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّکَ، وَ عَرَّفَکَ عِنْدَ آلْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِکَ وَ إِرَادَتِکَ! هَيْهَاتَ، إِنَّ مَنْ يَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِي آلْهَيْئَةِ وَ اَلْأَدَوَاتِ فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ، وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ آلْمَخْلُوقِينَ أَبْعَدُ!

اى مخلوقى که با اندام متناسب آفريده شده اى و در محيط محفوظى، در تاريکى هاى رحم و در پرده هاى تودرتوى متعدّد پرورش يافته اى، آفرينش تو از عصاره گِل آغاز شد و در جايگاه مطمئن و محفوظى تا حدّ معيّن و سرآمد مشخصى قرار داده شدى، در آن هنگام که در شکم مادر مشغول حرکت بودى در حالى که نه قدرت پاسخ گويى داشتى و نه توانايى شنيدن سخنى. سپس از جايگاه خود به سرايى که هرگز آن را مشاهده نکرده بودى و راهِ به دست آوردن منافعش را نمى شناختى فرستاده شدى (بگو:) چه کسى تو را براى به دست آوردن غذا به مکيدن پستان مادرت هدايت کرد؟ و چه کسى موارد نيازها و مقصودت را به تو معرفى نمود؟ هيهات! آن کس که از وصف موجوداتى که داراى شکل و اندام و اعضاى پيکرند ناتوان است از وصف خالق خويش ناتوان تر مى باشد و از شناخت او از طريق صفات مخلوقات دورتر است.