خطبه 101

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن خُطبَةٍ لَهُ عَلَيهِ السِّلامُ وَ هِيَ إحْدى الخُطَبِ المُشْتَمِلَةِ على المَلاحِمِ

از خطبه هاى امام (عليه السلام) است که در آن از حوادث آينده پرده برمى دارد

بخش اوّل

الْحَمْدُ لِلهِ الأَوَّلِ قَبْلَ کُلِّ أَوِّلٍ، وَ الاْخِرِ، بَعْدَ کُلِّ آخِرٍ، وَ بِأَوَّلِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لا أَوَّلَ لَهُ، وَ بِآخِرِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لا آخِرَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ شَهَادَةً يُوَافِقُ فِيهَا السِّرُّ الإِعْلاَنَ، وَ الْقَلْبُ اللِّسَانَ.

ستايش مخصوص خداوندى است که نخستين هستى است پيش از همه نخستين ها، و آخرين هستى است بعد از همه آخرها؛ به دليل نخست بودنش، لازم است آغازى نداشته باشد و به دليل آخر بودنش، واجب است پايانى برايش نباشد. و شهادت مى دهم که معبودى جز (ذات پاک) الله نيست؛ شهادتى که در آن، درون و برون، هماهنگ و دل با زبان هم صداست.

بخش دوم

أَيُّهَا النَّاسُ، لا يَجْرِمَنَّکُمْ شِقَاقِي، وَلا يَسْتَهْوِيَنَّکُمْ عِصْيَانِي، وَ لا تَتَرَامَوْا بِالأَبْصَارِ عِنْدَ مَا تَسْمَعُونَهُ مِنِّي. فَوَالِّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، إِنَّ الَّذِي أُنَبِّئُکُمْ بِهِ عَنَ النَّبِىِّ الأُمِّيِّ 9، مَا کَذَبَ الْمُبَلِّغُ، وَ لا جَهِلَ السَّامِعُ.

اى مردم! دشمنى و مخالفت با من، شما را وادار به گناه نسازد، و نافرمانى دربرابر من شما را به پيروى از هواى نفس نکشاند، و به هنگام شنيدن سخنانم با ديده انکار به يکديگر نگاه نکنيد. سوگند به آن کس که دانه را (در دل خاک) شکافت و بشر را آفريد! آنچه به شما خبر مى دهم، از پيامبر امّى (صلي الله عليه و آله) است. نه آن کس که (اين حقايق را) به من ابلاغ کرده، دروغ گفته و نه شنونده جاهل بوده است (که نتواند سخنان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را به درستى حفظ کند).

بخش سوم

لَکَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى ضِلِّيلٍ قَدْ نَعَقَ بِالشَّامِ، وَ فَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي کُوفَانَ. فَإِذَا فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ، وَ اشْتَدَّتْ شَکِيمَتُهُ، وَ ثَقُلَتْ فِي الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ، عَضَّتِ الْفِتْنَةُ أَبْنَاءَهَا بِأَنْيَابِهَا، وَ مَاجَتِ الْحَرْبُ بِأَمْوَاجِهَا، وَ بَدَا مِنَ الأَيَّامِ کُلُوحُهَا، وَ مِنَ اللَّيَالِي کُدُوحُهَا. فَإِذَا أَيْنَعَ زَرْعُهُ، وَ قَامَ عَلَى يَنْعِهِ، وَ هَدَرَتْ شَقَاشِقُهُ، وَ بَرَقَتْ بَوَارِقُهُ، عُقِدَتْ رَايَاتُ الْفِتَنِ الْمُعْضِلَةِ، وَ أَقْبَلْنَ کاللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، وَ الْبَحْرِ الْمُلْتَطِمِ. هذا، وَ کَمْ يَخْرِقُ الْکُوفَةَ مِنْ قَاصِفٍ وَ يَمُرُّ عَلَيْهَا مِنْ عَاصِفٍ! وَ عَنْ قَلِيلٍ تَلْتَفُّ الْقُرُونُ بِالْقُرُونِ، وَ يُحْصَدُ الْقَائِمُ، وَ يُحْطَمُ الْمَحْصُودُ!

گويا مى بينم شخصى بسيار گمراه و گمراه کننده، بر مردم شام مسلّط شده، وهمچون حيوانات بر آن ها بانگ مى زند و (آن قدر پيشروى مى کند که) پرچم هاى خويش را در اطراف کوفه نصب مى کند. هنگامى که او دهان مى گشايد وطغيانش به اوج مى رسد و جاى پايش در زمين محکم مى گردد وفتنه، فرزندان خود را با دندان هايش مى گزد، و امواج جنگ، به حرکت درمى آيد؛ چهره عبوس روزها ظاهر مى شود و درد و رنج و مشقّت شب ها نمايان مى گردد و هنگامى که کِشت (آن ظالم گمراه) به مرحله درو مى رسد، براى چيدنش به پا مى خيزد، به هيجان مى آيد و برق شمشيرش مى درخشد؛ در آن هنگام، پرچم هاى فتنه هاى پيچيده (بر ضدّ او) به اهتراز درمى آيد و (دشمنانش) همچون شب تار، و درياى متلاطم روى مى آورند. چه طوفان هاى سختى شهر کوفه را مى شکافد! و چه تندبادهايى که بر آن مى گذرد، و به زودى گروه هاى مختلف به جان هم مى افتند؛ آنان که سر پا هستند درو مى شوند و آن ها که از پا افتاده اند، لگدمال مى گردند!.