خطبه 210

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن کلامٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ وَ قَدْ سَأَلَهُ سَائِلٌ عَنْ أحَاديثِ الْبِدَعِ، وَ عَمَّا فِي أيْدِي النَّاسِ مِنِ اخْتِلافِ الْخَبَرِ، فَقالَ (عليه السلام):

از سخنان امام (عليه السلام) است آن را در پاسخ کسى فرمود که از او درباره احاديث بدعت زا و روايات مختلفى که در بين مردم است پرسش کرد.

بخش اوّل

إِنَّ فِي أَيْدِي آلنَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلاً، وَصِدْقاً وَکَذِباً، وَنَاسِخاً وَمَنْسُوخاً، وَعَامّاً وَ خَاصّاً، وَ مُحْکَماً وَ مُتَشَابِهاً، وَ حِفْظاً وَ وَهْماً، وَلَقَدْ کُذِبَ عَلَى رَسُولِ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) عَلَى عَهْدِهِ، حَتَّى قَامَ خَطِيباً، فَقَالَ: «مَنْ کَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ آلنَّارِ».

آنچه در دست مردم است گاه حقّ است و گاه باطل، گاه صدق است و گاه کذب، گاه ناسخ است و گاه منسوخ، گاه عام است و گاه خاص، گاه محکم است وگاه متشابه، گاه احاديثى است که با دقّت حفظ و نقل شده، گاه رواياتى است که با ظنّ و گمان روايت شده است، و (بدانيد) در زمان حيات رسول خدا9 آن قدر دروغ بر آن حضرت بسته شد که حضرت به پا خاست و خطبه اى خواند وفرمود: هرکس عمدآ به من دروغى ببندد بايد جايگاه خويش را در آتش دوزخ مهيّا سازد!

بخش دوم

وَإِنَّما أَتَاکَ بِالْحَدِيثِ أَرْبَعَةُ رِجَالٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ:
رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلْإِيمَانِ، مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلامِ، لا يَتَأَثَّمُ وَ لا يَتَحَرَّجُ، يَکْذِبُ عَلَى رَسُولِ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) مُتَعَمِّداً، فَلَوْ عَلِمَ آلنَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کاذِبٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ، وَ لَمْ يُصَدِّقُوا قَوْلَهُ، وَ لکِنَّهُمْ قَالُوا: صَاحِبُ رَسُولِ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) رَآهُ، وَ سَمِعَ مِنْهُ، وَ لَقِفَ عَنْهُ، فَيَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ، وَ قَدْ أَخْبَرَکَ آللّهُ عَنِ آلْمُنَافِقِينَ بِما أَخْبَرَکَ، وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ بِهِ لَکَ، ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ، فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ آلضَّلالَةِ، وَ آلدُّعَاةِ إِلَى آلنَّارِ بِالزُّورِ وَ آلْبُهْتَانِ، فَوَلُّوهُمُ آلْأَعْمَالَ، وَ جَعَلُوهُمْ حُکَّاماً عَلَى رِقَابِ آلنَّاسِ، فَأَکَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا، وَ إنَّمَا آلنَّاسُ مَعَ آلْمُلُوکِ وَ آلدُّنْيَا، إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ، فَهذَا أَحَدُ آلْأَرْبَعَةِ.

ناقلان حديث چهار گروه اند و پنجمى ندارد: نخست شخص منافقى است که اظهار ايمان مى کند و نقاب اسلام بر چهره زده، نه از گناه باکى دارد و نه از آن دورى مى جويد و از روى عمد به پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) دروغ مى بندد؛ (به يقين) اگر مردم مى دانستند او منافق و دروغگوست از وى نمى پذيرفتند و سخنش را تصديق نمى کردند؛ ولى (چون از واقعيت آگاه نبودند) مى گفتند: او از صحابه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است، آن حضرت را ديده و از او حديث شنيده و مطالب را دريافت کرده است به همين دليل به گفته اش ترتيب اثر مى دادند، در حالى که خداوند از وضع منافقان آنچه را که لازم بوده خبر داده و اوصاف آنان را برشمرده است. قطعاً اين گروه منافقان (بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) همگى از ميان نرفتند بلکه) بعد از آن حضرت باقى ماندند (و به کار خود ادامه دادند) و به پيشوايان ضلالت و دعوت کنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان، تقرّب جستند (واحاديثى در فضيلت آن ها جعل کردند) آن ها نيز (در مقابل) مقامات کشور اسلامى را به آن منافقان سپردند و آنان را حاکمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار کردند و با کمک آن ها به خوردن دنيا مشغول شدند. البته مردم نيز (غالبآ) همراه سلاطين و دنيا هستند مگر کسى که خداوند او را از لغزش بازداشته است. اين يکى از چهار گروه است.

بخش سوم

وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ آللّهِ شَيْئاً لَمْ يَحْفَظْهُ عَلَى وَجْهِهِ، فَوَهِمَ فِيهِ، وَ لَمْ يَتَعَمَّدْ کَذِباً، فَهُوَ فِي يَدَيْهِ، وَ يَرْوِيهِ وَ يَعْمَلُ بِهِ، وَ يَقُولُ: أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ آللّهِ (صلي الله عليه و آله)، فَلَوْ عَلِمَ آلْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِيهِ لَمْ يَقْبَلُوهُ مِنْهُ، وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ کَذلِکَ لَرَفَضَهُ!
وَ رَجُلٌ ثَالِثٌ، سَمِعَ مِنْ رَسُولِ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) شَيْئاً يَأْمُرُ بِهِ، ثُمَّ إِنَّهُ نَهَى عَنْهُ، وَ هُوَ لا يَعْلَمُ، أَوْ سَمِعَهُ يَنْهَى عَنْ شَيْءٍ، ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لا يَعْلَمُ، فَحَفِظَ آلْمَنْسُوخَ، وَ لَمْ يَحْفَظِ آلنَّاسِخَ، فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ، وَلَوْ عَلِمَ آلْمُسْلِمُونَ إذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ.

(يکى ديگر از نقل کنندگان احاديث) کسى (است که) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چيزى را شنيده، امّا به صورت صحيح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه کرده است، هر چند از روى علم و عمد به آن حضرت دروغ نبسته است. اين حديثِ آميخته با خطا در اختيار اوست و آن را روايت مى کند و به آن عمل مى نمايد و مى گويد: من آن را از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيده ام. اگر مسلمانان مى دانستند او درمورد آن حديث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمى پذيرفتند و اگر خود او نيز مى دانست که چنين است، آن را رها مى کرد.
سوم کسى است که حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) شنيده که در آن به چيزى امر فرموده است، سپس (در حديث ديگرى) از آن نهى کرده (و حکم اوّل را نسخ فرموده) در حالى که آن شنونده از حکم دوم باخبر نبوده است (و نمى دانسته که حکم ناسخ جاى منسوخ را گرفته است) يا از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نهى درباره چيزى شنيده است که بعدآ به آن امر فرموده، در حالى که اين شخص (از حکم دوم) آگاه نشده است. به اين ترتيب در حقيقت اين شخص منسوخ را فراگرفته و حفظ کرده، ولى ناسخ را حفظ نکرده است. اگر او مى دانست آنچه شنيده است نسخ شده آن را رها مى ساخت و اگر مسلمانان هنگامى که آن حکم را از وى شنيدند مى دانستند نسخ شده است آن را ترک مى کردند.

بخش چهارم

وَ آخَرُ رَابِعٌ، لَمْ يَکْذِبْ عَلَى آللّهِ، وَ لا عَلَى رَسُولِهِ، مُبْغِضٌ لِلْکَذِبِ خَوْفاً مِنَ آللّهِ، وَ تَعْظِيماً لِرَسُولِ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) وَلَمْ يَهِمْ، بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ، فَجَاءَ بِهِ عَلَى مَا سَمِعَهُ، لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَلَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ، فَهُوَ حَفِظَ النَّاسِخَ فَعَمِلَ بِهِ، وَ حَفِظَ آلْمَنْسُوخَ فَجَنَّبَ عَنْهُ، وَ عَرَفَ آلْخَاصَّ وَ آلْعَامَّ، وَ آلْمُحْکَمَ وَ آلْمُتَشَابِهَ، فَوَضَعَ کُلَّ شَيْءٍ مَوْضِعَهُ.
وَ قَدْ کَانَ يَکُونُ مِنْ رَسُولِ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) آلْکَلامُ لَهُ وَجْهَانِ: فَکَلامٌ خَاصٌّ، وَ کَلامٌ عَامٌّ، فَيَسْمَعُهُ مَنْ لا يَعْرِفُ مَا عَنَى آللّهُ، سُبْحَانَهُ، بِهِ، وَ لا مَا عَنَى رَسُولُ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) فَيَحْمِلُهُ السَّامِعُ، وَ يُوَجِّهُهُ عَلَى غَيْرِ مَعْرِفَةٍ بِمَعْنَاهُ، وَ مَا قُصِدَ بِهِ، وَ مَاخَرَجَ مِنْ أَجْلِهِ،وَلَيْسَ کُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ آلله (صلي الله عليه و آله) مَنْ کَانَ يَسْأَلُهُ وَيَسْتَفْهِمُهُ، حَتَّى إِنْ کانُوا لَيُحِبُّونَ أَنْ يَجِيءَ آلْأَعْرَابِيُّ وَالطَّارِيءُ، فَيَسْأَلَهُ (عليه السلام) حَتَّى يَسْمَعُوا، وَ کَانَ لا يَمُرُّ بِي مِنْ ذلِکَ شَيْءٌ إِلاَّ سَأَلْتُهُ عَنْهُ وَ حَفِظْتُهُ، فَهذِهِ وُجُوهُ مَا عَلَيْهِ آلنَّاسُ فِي آخْتِلافِهِمْ، وَعِلَلِهِمْ فِي رِوَايَاتِهِمْ.

چهارمين شخص (ناقل حديث) کسى است که نه دروغ به خدا بسته، نه به پيامبرش (و به طور کلى) او همواره دروغ را به سبب خوف از خدا و تعظيم پيامبر (صلي الله عليه و آله) دشمن مى دارد و در آنچه (از پيامبر اکرم) شنيده، اشتباهى (براثر سهل انگارى) براى او پيش نيامده است، بلکه آنچه را که شنيده است به طور کامل حفظ نموده و همان گونه که شنيده بى کم و کاست آن را نقل کرده است او ناسخ را حفظ کرده و به آن عمل مى کند و از منسوخ آگاه است و از آن دورى مى گزيند، خاص و عام و محکم و متشابه را شناخته و هرکدام را در جايگاه خود قرار داده است (زيرا) گاه سخنى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) صادر مى شد که دو گونه بود: گاه کلامى بود که جنبه خصوصى داشت و گاه کلامى که داراى جنبه عمومى بود، در اين ميان بعضى از کسانى که مقصود خدا و رسول الله (صلي الله عليه و آله) را نمى دانستند آن را مى شنيدند و حفظ مى کردند و بدون توجّه، آن را برخلاف معنا و مقصود و هدف واقعى آن تفسير مى کردند و چنان نبود که همه صحابه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) (پيوسته) از او پرسش کنند و مسائل مختلف را جويا شوند، تا آن جا که عدّه اى دوست مى داشتند مرد عرب يا سؤال کننده تازه واردى بيايد و مطلبى از آن حضرت بپرسد تا آن ها جواب آن را بشنوند و فراگيرند. من (اين گونه نبودم، بلکه) هرچه از خاطرم مى گذشت از آن حضرت سؤال مى کردم و حفظ مى نمودم (به همين دليل چيزى از فروع و اصول اسلام بر من مخفى نماند). اين است علل اختلاف رواياتى که در ميان مردم وجود دارد و علل اختلاف روايات در نقل حديث.