نامه 10
بخش اوّل
وَکَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَکَشَّفَتْ عَنْکَ جَلابِيبُ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِهَا، وَخَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا. دَعَتْکَ فَأَجَبْتَهَا، وَقَادَتْکَ فَاتَّبَعْتَهَا، وَأَمَرَتْکَ فَأَطَعْتَهَا. وَإِنَّهُ يُوشِکُ أَنْ يَقِفَکَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لا يُنْجِيکَ مِنْهُ مِجَنٌّ، فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ، وَخُذْ أُهْبَةَ الْحِسَابِ، وَشَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِکَ، وَلا تُمَکِّنِ الْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِکَ، وَإِلاَّ تَفْعَلْ أُعْلِمْکَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِکَ، فَإِنَّکَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ الشَّيْطَانُ مِنْکَ مَأْخَذَهُ، وَبَلَغَ فِيکَ أَمَلَهُ، وَجَرَى مِنْکَ مَجْرَى الرُّوحِ وَالدَّمِ.
چه خواهى کرد آن گاه که لباس هاى (پر زرق وبرق) اين دنيا را که در آن فرو رفته اى از تنت برگيرند، دنيايى که با زينت هايش خود را جلوه داده و با لذت هايش (تو را) فريب داده است؟!
اين دنيا تو را فراخواند و اجابتش کردى، و زمامت را به دست گرفت و به دنبالش رفتى، و فرمانت داد و اطاعتش کردى. (ولى بدان) اين دنياى فريبنده به زودى تو را وارد ميدان نبردى مى کند که هيچ سپرى در آن جا تو را نجات نخواهد داد. حال که چنين است از اين امر (حکومت) کناره گير و آماده حساب الهى شو و دامن را دربرابر حوادثى که بر تو نازل مى شود در هم پيچ و به سخن گمراهان فرومايه گوش فرانده. اگر به اين دستور و رهنمود عمل نکنى به تو اعلام مى کنم که خود را در غفلت فرو برده اى، زيرا فزونى نعمت تو را به طغيان واداشته (به همين دليل) شيطان بر تو مسلّط شده و به آرزوى خود درباره تو رسيده و همچون روح و خون در سراسر وجودت جريان يافته است.
بخش دوم
وَمَتَى کُنْتُمْ يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ الرَّعِيَّةِ، وَوُلاةَ أَمْرِ الاُْمَّةِ؟ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ، وَلا شَرَفٍ بَاسِقٍ، وَنَعُوذُ بِاللهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ الشَّقَاءِ. وَأُحَذِّرُکَ أَنْ تَکُونَ مُتَمَادِياً فِي غِرَّةِ الاُْمْنِيِّةِ، مُخْتَلِفَ الْعَلانِيَةِ وَالسَّرِيرَةِ.
اى معاويه! چه زمانى شما، حاکمان و مدبران رعيّت و واليان امر امّت اسلامى بوده ايد، آن هم بدون پيشى گرفتن در اسلام و شرافت والاى معنوى؟ پناه به خدا مى بريم از اين که ريشه هاى شقاوت گذشته آثار پايدار بگذارد و تو را برحذر مى دارم از اين که در طريق غفلت ناشى از آمال و آرزوهاى دراز همچنان به راه خود ادامه دهى. تو را برحذر مى دارم از اين که آشکار و نهانت يکسان نباشد (در ظاهر دم از اسلام بزنى ولى در باطن در افکار جاهليّت غوطه ور باشى).
بخش سوم
وَقَدْ دَعَوْتَ إِلَى الْحَرْبِ، فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَاخْرُجْ إِلَيَّ، وَأَعْفِ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْقِتَالِ، لِتَعْلَمَ أَيُّنَا الْمَرِينُ عَلَى قَلْبِهِ وَالْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ! فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّکَ وَأَخِيکَ وَخَالِکَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ، وَذلِکَ السَّيْفُ مَعِي،وَبِذلِکَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي، مَا اسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَلا اسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً. وَإِنِّي لَعَلَى الْمِنْهَاجِ الَّذِي تَرَکْتُمُوهُ طَائِعِينَ، وَدَخَلْتُمْ فِيهِ مُکْرَهِينَ.
تو مرا به جنگ دعوت کردى، (اگر راست مى گويى) مردم را کنار بگذار وخودت تنها به ميدان بيا و هر دو لشکر را از جنگ معاف کن تا بدانى چه کسى گناهان بر قلبش زنگار نهاده و چه کسى پرده بر ديده او افتاده است؟! من ابوالحسن هستم، قاتل جد و برادر و دايى تو در روز بدر، و بر مغز آن ها کوبيدم وهمان شمشير اکنون با من است و با همان قلب (و همان جرأت و شهامت) با دشمنم روبه رو مى شوم. من نه بدعتى در دين گذاشته ام نه پيامبر جديدى انتخاب کرده ام. من بر همان طريقى هستم که شما پس از آن که با اکراه آن را پذيرفتيد با ميل خود ترکش کرديد!
بخش چهارم
وَزَعَمْتَ أَنَّکَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ. وَلَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاکَ إِنْ کُنْتَ طَالِباً، فَکَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُکَ تَضِجُّ مِنَ الْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْکَ ضَجِيجَ الْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ، وَکَأَنِّي بِجَمَاعَتِکَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ الضَّرْبِ الْمُتَتَابِعِ، وَالْقَضَاءِ الْوَاقِعِ، وَمَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ، إِلَى کِتَابِ اللهِ، وَهِيَ کَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ، أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَةٌ.
تو گمان کردى براى انتقام خون عثمان آمده اى، در حالى که خوب مى دانى خون او کجا (و به دست چه کسى) ريخته شد و اگر به راستى طالب خون او هستى، از همان جا که ميدانى آن را طلب کن، گويا تو را مى بينم که از رويارويى در جنگ ضجه و ناله مى کنى همچون شتران سنگين بار، و گويا تو را مشاهده مى کنم که با جمعيّت خود براثر ضربات پى درپى و فرمان حتمى شکست وکشتگانى که پشت سر هم روى زمين مى افتند، ناله و فرياد برآورده اى و مرا به کتاب خدا دعوت مى کنى و اين در حالى است که جمعيّت تو به آن کافرند و منکر آن اند يا بيعت خود را شکسته اند.