نامه 36

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِن کِتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
إلَى أخِيهِ عَقِيلِ بن أبي طالبٍ، فِي ذِکْرِ جَيْشٍ أنْفَذَهُ إلَى بَعْضِ الأَعْداءِ وَ هُوَ جَوابُ کِتابٍ کَتَبَهُ إلَيْهِ عَقِيلُ

از نامه هاى امام (عليه السلام) است
که آن را به عنوان پاسخ به برادرش عقيل بن ابى طالب درباره لشکرى که به سوى بعضى از دشمنان گسيل داشته، نوشته است.

بخش اول

فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً کَثِيفاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِکَ شَمَّرَ هَارِباً، نَکَصَ نَادِماً، فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ، وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلإِيَابِ، فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً کَلا وَ لا، فَمَا کَانَ إِلاَّ کَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ، لَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ، فَلأْياً بِلأْيٍ مَا نَجَا. فَدَعْ عَنْکَ قُرَيْشاً وَ تَرْکَاضَهُمْ فِي الضَّلالِ، وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ، وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) قَبْلِي، فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي، فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي، وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي.

(در مورد ضحاک، فرمانده لشکر معاويه توضيح خواسته بودى) من سپاهى انبوه از مسلمانان را به سوى او گسيل داشتم. هنگامى که اين خبر به او رسيد دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشيمانى عقب نشينى کرد؛ ولى سپاهيان من در بعضى از جاده ها به او رسيدند و اين هنگامى بود که خورشيد نزديک غروب بود. مدت کوتاهى اين دو لشکر با هم جنگيدند و اين کار به سرعت انجام شد؛ درست به اندازه توقف ساعتى (و ضحاک ولشکرش درمانده وپراکنده شدند) و در حالى که مرگ به سختى گلويش را مى فشرد نيمه جانى از معرکه به در برد و از او جز رمقى باقى نمانده بود و سرانجام با سختى و مشقت شديد از مهلکه رهايى يافت.
(اما آنچه درباره مخالفت هاى قريش با من گفته اى) قريش را با آن همه تلاشى که در گمراهى و جولانى که در دشمنى و اختلاف، و سرکشى اى که در بيابان ضلالت داشتند، رها کن. آن ها با يکديگر در نبرد با من هم دست شدند همان گونه که پيش از من در مبارزه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) متحد گشته بودند. خدا قريش را به کيفر اعمالشان برساند آن ها پيوند خويشاوندى را با من بريدند و خلافت فرزند مادرم (پيامبر (صلي الله عليه و آله)) را از من سلب کردند.

بخش دوم

وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْيِي فِي الْقِتَالِ، فَإِنَّ رَأْيِي قِتَالُ الْمُحِلِّينَ حَتَّى أَلْقَى اللهَ؛ لا يَزِيدُنِي کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً، وَ لا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً، وَ لا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِيکَ ـ وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ ـ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً، وَ لا مُقِرّاً لِلضَّيْمِ وَاهِناً، وَ لا سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ، وَ لا وَطِيءَ الظَّهْرِ لِلرَّاکِبِ الْمُتَقَعِّدِ، وَ لَکِنَّهُ کَمَا قَالَ أَخُو بَنِي سَلِيمٍ:
فَإِنْ تَسْأَلِينِي کَيْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِي *** صَبُورٌ عَلَى رَيْبِ الزَّمَانِ صَلِيبُ
يَعِزُّ عَلَيَّ أَنْ تُرَى بِي کَآبَةٌ *** فَيَشْمَتَ عَادٍ أَوْ يُسَاءَ حَبِيبُ

و اما آنچه درباره جنگ از من پرسيده اى و رأيم را خواسته اى، عقيده من اين است: با کسانى که پيمان شکنى (و نقض بيعت) و پيکار با ما را حلال مى شمرند مبارزه کنم تا آن گاه که خدا را ملاقات نمايم (و چشم از جهان بپوشم). (در اين راه) نه کثرت جمعيّت مردم در اطرافم بر عزت و قدرت من مى افزايد و نه پراکندگى آن ها از اطراف من موجب وحشتم مى شود. (برادر!) هرگز گمان مبر که فرزند پدرت ـ هر چند مردم او را رها کنند ـ از در تضرع و خشوع (در برابر دشمن) درآيد، يا در برابر ظلم و ستم سستى به خرج دهد، يا زمام خويش را به دست هرکس بسپارد، و يا به اين و آن سوارى دهد؛ ولى وضع من همان گونه است که شاعر بنى سليم گفته است:
هرگاه از من بپرسى چگونه اى؟ مى گويم: در برابر مشکلات زمان صبور و بااستقامتم! بر من سخت است که غم و اندوه در چهره ام ديده شود که موجب شماتت دشمن يا ناراحتى دوست گردد».