فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً کَثِيفاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِکَ شَمَّرَ هَارِباً، نَکَصَ نَادِماً، فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ، وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلإِيَابِ، فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً کَلا وَ لا، فَمَا کَانَ إِلاَّ کَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ، لَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ، فَلأْياً بِلأْيٍ مَا نَجَا. فَدَعْ عَنْکَ قُرَيْشاً وَ تَرْکَاضَهُمْ فِي الضَّلالِ، وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ، وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) قَبْلِي، فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي، فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي، وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي.
(در مورد ضحاک، فرمانده لشکر معاويه توضيح خواسته بودى) من سپاهى انبوه از مسلمانان را به سوى او گسيل داشتم. هنگامى که اين خبر به او رسيد دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشيمانى عقب نشينى کرد؛ ولى سپاهيان من در بعضى از جاده ها به او رسيدند و اين هنگامى بود که خورشيد نزديک غروب بود. مدت کوتاهى اين دو لشکر با هم جنگيدند و اين کار به سرعت انجام شد؛ درست به اندازه توقف ساعتى (و ضحاک ولشکرش درمانده وپراکنده شدند) و در حالى که مرگ به سختى گلويش را مى فشرد نيمه جانى از معرکه به در برد و از او جز رمقى باقى نمانده بود و سرانجام با سختى و مشقت شديد از مهلکه رهايى يافت.
(اما آنچه درباره مخالفت هاى قريش با من گفته اى) قريش را با آن همه تلاشى که در گمراهى و جولانى که در دشمنى و اختلاف، و سرکشى اى که در
بيابان ضلالت داشتند، رها کن. آن ها با يکديگر در نبرد با من هم دست شدند همان گونه که پيش از من در مبارزه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) متحد گشته بودند. خدا قريش را به کيفر اعمالشان برساند آن ها پيوند خويشاوندى را با من بريدند و خلافت فرزند مادرم (پيامبر (صلي الله عليه و آله)) را از من سلب کردند.