نامه 64

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن کتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ إلَى مُعاوِيَةَ جَوابآ

نامه اى از امام (عليه السلام) است که در پاسخ نامه اى از معاويه نگاشته است.

بخش اوّل

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّا کُنَّا نَحْنُ وَأَنْتُمْ عَلَى مَا ذَکَرْتَ مِنَ الْأُلْفَةِ وَالْجَمَاعَةِ، فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَبَيْنَکُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَکَفَرْتُمْ، وَالْيَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَفُتِنْتُمْ، وَمَا أَسْلَمَ مُسْلِمُکُمْ إِلاَّ کَرْهاً، وَبَعْدَ أَنْ کَانَ أَنْفُ الْإِسْلامِ کُلُّهُ لِرَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) حِزْباً. وَذَکَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ، وَشَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ، وَنَزَلْتُ بَيْنَ الْمِصْرَيْنِ! وَذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ، فَلا عَلَيْکَ، وَلا الْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْکَ. وَذَکَرْتَ أَنَّکَ زَائِرِي فِي الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، وَقَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوکَ، فَإِنْ کَانَ فِيهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ، فَإِنِّي إِنْ أَزُرْکَ فَذَلِکَ جَدِيرٌ أَنْ يَکُونَ اللهُ إِنَّمَا بَعَثَنِي إِلَيْکَ لِلنِّقْمَةِ مِنْکَ! وَإِنْ تَزُرْنِي فَکَمَا قَالَ أَخُو بَنِي أَسَدٍ:
مُسْتَقْبِلِينَ رِيَاحَ الصَّيْفِ تَضْرِبُهُمْ *** بِحَاصِبٍ بَيْنَ أَغْوَارٍ وَجُلْمُودِ
وَعِنْدِي السَّيْفُ الَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّکَ وَخَالِکَ وَأَخِيکَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ.

اما بعد (از حمد وثناى الهى)، همان گونه که گفته اى ما و شما با هم الفت و اجتماع داشتيم؛ ولى در گذشته آنچه ميان ما و شما جدايى افکند اين بود که ما ايمان (به خدا و پيغمبرش) آورديم و شما بر کفر خود باقى مانديد و امروز هم ما در راه راست گام برمى داريم و شما منحرف شده ايد. آن هايى که از گروه شما مسلمان شدند مسلمان شدنشان از روى ميل نبود، بلکه در حالى بود که همه بزرگان عرب دربرابر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) تسليم شدند و به حزب او درآمدند. و نيز گفته اى که من طلحه و زبير را کشته ام و عايشه را آواره کرده ام و در ميان کوفه و بصره اقامت گزيده ام (و دارالهجرة؛ يعنى مدينه پيغمبر را رها ساخته ام) ولى اين امرى است که تو در آن حاضر نبوده اى و مربوط به تو نيست و لزومى ندارد عذر آن را از تو بخواهم (به علاوه تو خود پاسخ اين ها را به خوبى مى دانى) و نيز گفته اى که با گروهى از مهاجران و انصار به مقابله با من خواهى شتافت (کدام مهاجر و انصار؟) هجرت از آن روزى که برادرت (يزيد بن ابى سفيان در روز فتح مکه) اسير شد پايان يافت. با اين حال اگر براى اين رويارويى و ملاقات شتاب دارى (کمى) دست نگه دار، زيرا اگر من به ديدار تو آيم سزاوارتر است، چراکه خداوند مرا به سوى تو فرستاده تا از تو انتقام بگيرم و اگر تو به ديدار من آيى (با نيروى عظيم کوبنده اى روبرو خواهى شد و) چنان است که شاعر بنى اسد گفته است:
«آن ها به استقبال تندباد تابستانى مى شتابند که آنان را در ميان سراشيبى ها و تخته سنگ ها با سنگريزه هايش درهم مى کوبد».
و (بدان که) همان شمشيرى که با آن بر پيکر جد و دايى و برادرت در يک ميدان نبرد (در ميان جنگ بدر) زدم هنوز نزد من است.

بخش دوم

وَإِنَّکَ وَاللهِ مَا عَلِمْتُ الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ، الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ؛ وَالْأَوْلَى أَنْ يُقَالَ لَکَ: إِنَّکَ رَقِيتَ سُلَّماً أَطْلَعَکَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَيْکَ لا لَکَ، لِأَنَّکَ نَشَدْتَ غَيْرَ ضَالَّتِکَ، وَرَعَيْتَ غَيْرَ سَائِمَتِکَ، وَطَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَلا فِي مَعْدِنِهِ، فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَکَ مِنْ فِعْلِکَ!! وَقَرِيبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَأَخْوَالٍ! حَمَلَتْهُمُ الشَّقَاوَةُ، وَتَمَنِّي الْبَاطِلِ، عَلَى الْجُحُودِ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه وآله وسلم فَصُرِعُوامَصَارِعَهُمْ حَيْثُ عَلِمْتَ،لَمْ يَدْفَعُوا عَظِيماً، وَلَمْ يَمْنَعُوا حَرِيماً، بِوَقْعِ سُيُوفٍ مَا خَلا مِنْهَا الْوَغَى، وَلَمْ تُمَاشِهَا الْهُوَيْنَى وَقَدْ أَکْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ عُثْمَانَ، فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ، ثُمَّ حَاکِمِ الْقَوْمَ إِلَيَّ، أَحْمِلْکَ وَإِيَّاهُمْ عَلَى کِتَابِ اللهِ تَعَالَى؛ وَأَمَّا تِلْکَ الَّتِي تُرِيدُ فَإِنَّهَا خُدْعَةُ الصَّبِيِّ عَنِ اللَّبَنِ فِي أَوَّلِ الْفِصَالِ، وَالسَّلامُ لِأَهْلِهِ.

به خدا سوگند، مى دانم تو مردى پوشيده دل و ناقص العقل هستى و سزاوار است درباره تو گفته شود: از نردبانى بالا رفته اى که تو را به پرتگاه خطرناکى کشانده و به زيان توست نه به سودت، زيرا تو به دنبال غير گمشده خود هستى و گوسفندان ديگرى را مى چرانى و مقامى را مى طلبى که نه سزاوار آن هستى و نه در معدن و کانون آن قرار دارى. چقدر گفتار و کردارت از هم دور است! و چقدر به عموها و دايى ها (ى بت پرستت) شباهت نزديک دارى! همان ها که شقاوت و تمناى باطل وادارشان کرد که (آيين) محمد (صلي الله عليه و آله) را انکار کنند و همان گونه که مى دانى (با او ستيزه کردند تا) به خاک و خون غلطيدند و دربرابر شمشيرهايى که ميدان نبرد هرگز از آن خالى نبوده و سستى در آن راه نمى يافته و نيز در مقابل بلاى بزرگ نتوانستند از خود دفاع کنند و يا از حريم خود حمايت نمايند. تو درباره قاتلان عثمان زياد سخن گفتى بيا نخست همچون ساير مردم با من بيعت کن سپس درباره آن ها (قاتلان عثمان) نزد من طرح شکايت نما تا من بر طبق کتاب الله ميان تو و آن ها داورى کنم؛ اما آنچه تو مى خواهى همچون خدعه وفريب دادن طفلى است که در آغازِ از شير گرفتن است. سلام و درود بر آن ها که لياقت آن را دارند.