خطبه 5

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِن خُطبَةٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
لَمّا قُبِضَ رَسولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) وَ خَاطَبَهُ العَبّاسُ وَ أبوسُفْيَانَ بْنُ حَرْبٍ فِي أنْ يُبَايِعَا لَهُ بِالْخِلاَفَةِ (و ذلِکَ بَعْدَ أن تَمَّتِ الْبَيْعَةُ لاِبي بَکْرٍ فِي السَّقِيفَةِ وَ فِيها يَنْهى عَنِ الفِتْنَةِ وَيُبَيِّنُ عَنْ خُلُقِهِ وَعِلْمِهِ)

از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
هنگامى که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) رحلت فرمود، عباس و ابوسفيان به على (عليه السلام) عرض کردند که آماده اند با او براى خلافت بيعت کنند (و اين در زمانى بود که بيعت در «سقيفه» براى «ابوبکر» پايان يافته بود ـ حضرت نپذيرفت و اين خطبه را ايراد فرمود ـ و در آن، نهى از فتنه و آشوب مى کند و از روحيه و آگاهى هاى خود پرده برمى دارد)

بخش اوّل

اَيُّهَا النّاسُ شُقُّوا اَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ، وَ عَرِّجُوا عَنْ طَريقِ الْمُنافَرَةِ، وَ ضَعُوا تِيْجانَ الْمُفاخَرَةِ. اَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناحٍ، اَوِ اسْتَسْلَمَ فَاَراحَ. هَذا ماءٌ آجِنٌ، وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِها آکِلُها. وَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ ايناعِها کَالزّارِعِ بِغَيْرِ اَرْضِهِ.

اى مردم! امواج سهمگين فتنه ها را با کشتى هاى نجات بشکافيد و از راه اختلاف و پراکندگى و دشمنى کنار آييد و تاج هاى تفاخر و برترى جويى را از سر بيندازيد! رستگار شده است آن کس که با داشتن بال و پر (يار و ياور) قيام کند يا در صورت نداشتن نيروى کافى، راه مسالمت پيش گيرد در نتيجه آسوده گشته است. اين (زمامدارى بر مردم) آبى متعفّن و لقمه اى گلوگير است (و اگر فرمان الهى نباشد تن به آن درنمى دهم! اين را نيز بدانيد) کسى که ميوه را پيش از رسيدن بچيند همانند کسى است که بذر را در زمين نامناسب (همچون کوير وشوره زار) بپاشد (که در واقع سرمايه و نيروى خود را تلف کرده و نتيجه اى عايد وى نمى شود!).

بخش دوم

فَاِنْ اَقُلْ، يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ، وَاِنْ اَسْکُتْ، يَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمُوْتِ! هَيْهاتَ بَعْدَ اللَّتَيّا وَ الَّتي! وَ اللهِ لاَبْنُ اَبي طالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ اُمِّهِ، بَلِ انْدَمَجْتُ عَلى مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَضْطَرَبْتُمُ اضْطِرابَ الاْرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعيدَةِ.

اگر (درباره خلافت و شايستگى هايم براى آن و وضعيّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) در اين زمينه نسبت به من) سخن بگويم مى گويند: او به حکومت بر مردم و زمامدارى آن ها حريص است! و اگر سکوت کنم مى گويند: از مرگ مى ترسد! عجيب است، بعد از آن همه حوادث گوناگون (جنگ هاى بدر، احد، حنين، خيبر و احزاب و بعد از آن همه رشادت هايى که در غزوات اسلامى از من ديده يا شنيده اند چگونه ممکن است مرا به ترس از مرگ نسبت دهند؟) به خدا سوگند انس و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ (و شهادت در راه خدا و اطاعت از اوامر الهى) از انس و علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است! (ولى اگر من سکوت مى کنم) به دليل آن است که اسرارى در درون دارم که اگر آن ها را اظهار کنم شما همچون طناب هاى داخل چاه هاى عميق به لرزه درمى آييد!