خطبه 119

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن کَلامٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
وَقَدْ جَمَعَ النَّاسَ وَحَضَّهُمْ عَلى الجِهَادِ فَسَکَتُوا مَلِيّاً

از سخنان امام (عليه السلام) است
هنگامى که مردم را گردآورده بود و به جهاد تشويق مى کرد، و آن ها در پاسخ امام (عليه السلام) مدتى سکوت کردند.

بخش اوّل

فقال (عليه السلام): مَا بَالُکُمْ أَمُخْرَسُونَ أَنْتُمْ؟
فقال قوم منهم: يا أميرالمومنين، إن سرت سرنا معک.
فقال (عليه السلام): مَا بَالُکُمْ! لا سُدِّدْتُمْ لِرُشْدٍ! وَلا هُدِيتُمْ لِقَصْدٍ! أَفِي مِثْلِ هذَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَخْرُجَ؟ وَإنَّمَا يَخْرُجُ فِي مِثْلِ هذَا رَجُلٌ مِمَّنْ أَرْضَاهُ مِنْ شُجْعَانِکُمْ وَذَوِي بَأْسِکُمْ، وَلا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَالْمِصْرَ وَبَيْتَ الْمَالِ وَجِبَايَةَ الاَْرْضِ، وَالْقَضَاءَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ، وَالنَّظَرَ فِي حُقُوقِ الْمُطَالِبِينَ، ثُمَّ أَخْرُجَ فِي کَتِيبَةٍ أَتْبَعُ أُخْرَى، أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِي الْجَفِيرِ الْفَارِغِ، وَإِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَا، تَدُورُ عَلَيَّ وَأَنَا بِمَکَانِي، فَإذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا، وَاضْطَرَبَ ثِفَالُهَا. هذَا لَعَمْرُ اللهِ الرَّأْيُ السُّوءُ.

(امام (عليه السلام) ياران خود را تشويق به جهاد و مقابله با غارتگران شام کرد، ولى آن ها ساکت ماندند) فرمود: شما را چه شده است؟ مگر لال شده ايد؟! (چرا جواب نمى دهيد؟!).
گروهى عرض کردند: اى اميرمومنان! اگر تو حرکت کنى، ما هم در رکابت خواهيم بود! (امام (عليه السلام) از اين سخن برآشفت و) فرمود: شما را چه شده است؟ هرگز به راه راست موفق نشويد، و هيچ گاه به مقصد نرسيد! آيا در چنين شرايطى سزاوار است که من شخصاً (براى مقابله با گروهى از اشرار و غارتگران شام) حرکت کنم؟! (نه) در اين موقع مى بايست مردى از شما که من از شجاعت ودلاورى اش راضى باشم، (به سوى دشمن) حرکت کند، و براى من شايسته نيست که لشکر و شهر و بيت المال و جمع آورى خراج و ماليات و قضاوت ميان مسلمين ونظارت بر حقوق مطالبه کنندگان را رها سازم و با جمعى از لشکر، به دنبال جمع ديگرى خارج شوم، و همچون تيرى که در يک جعبه خالى قرار دارد از اين طرف به آن طرف بيفتم.
من همچون قطب و محور سنگ آسياب هستم، که بايد در محل خود بمانم (وامور کشور اسلام به وسيله من گردش کند) هرگاه من، (در اين شرايط) ازمرکز خود دور شوم، مدار همه چيز به هم مى ريزد و نتيجه ها دگرگون مى شود.
به خدا سوگند! پيشنهاد شما پيشنهاد بد و نادرستى است (که براى خاموش کردن آتش هر فتنه کوچک يا بزرگى من مستقيماً وارد عمل شوم و مرکز حکومت را خالى کنم).

بخش دوم

وَاللهِ لَوْلا رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ ـ وَلَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاوُهُ ـ لَقَرَّبْتُ رِکَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فَلا أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ؛ طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ، حَيَّادِينَ رَوَّاغِينَ. إنَّهُ لا غَنَاءَ فِي کَثْرَةِ عَدَدِکُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِکُمْ. لَقَدْ حَمَلْتُکُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتي لا يَهْلِکُ عَلَيْهَا إلاَّ هَالِکٌ، مَنِ اسْتَقَامَ فَإلَى الْجَنَّةِ، وَمَنْ زَلَّ فَإلَى النَّارِ!

به خدا سوگند! اگر اميدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن نبود ـ اگر چنين توفيقى نصيبم شود ـ مرکب خويش را آماده مى کردم و از شما دور مى شدم، و مادامى که نسيم هاى جنوب و شمال در حرکت اند (هرگز) شما را طلب نمى کردم، چراکه شما بسيار طعنه زن، عيب جو، روى گردان از حق و پرمکر وحيله هستيد.
کثرت جمعيّت شما با قلّت اجتماع افکارتان، سودى نمى بخشد (من وظيفه خود را درباره شما انجام دادم:) شما را به راه روشنى واداشتم که جز افراد ناپاک در آن هلاک نمى شوند. آن کس که در اين راه استقامت کرد، به بهشت شتافت و آن کس که پايش لغزيد (و از جادّه منحرف گرديد) به جهنّم واصل شد!