خطبه 191

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن خُطبَةٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
يَحْمَدُاللهَ وَيَثْنِي عَلى نَبِيِّهِ وَيُوصي بِالزُّهْدِ وَالتَّقْوى

از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
که در آن خداوند را حمد و پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) را ستايش مى کند و به رعايت زهد و تقوا توصيه مى فرمايد.

بخش اوّل

ألْحَمْدُ لِلّهِ آلْفَاشِى فِي آلْخَلْقِ حَمْدُهُ، وَآلْغَالِبِ جُنْدُهُ، وَآلْمُتَعَالِي جَدُّهُ أَحْمَدُهُ عَلَى نِعَمِهِ آلتُّؤَامِ، وَآلائِهِ آلْعِظَامِ. الَّذِي عَظُمَ حِلْمُهُ فَعَفَا، وَعَدَلَ فِي کُلِّ مَا قَضَى، وَعَلِمَ مَا يَمْضِي وَمَا مَضَى، مُبْتَدِعِ آلْخَلائِقِ بِعِلْمِهِ، وَمُنْشِئِهِمْ بِحُکْمِهِ، بِلا آقْتِدَاءٍ وَلا تَعْلِيمٍ، وَلا آحْتِذَاءٍ لِمِثَالِ صَانِعٍ حَکِيمٍ، وَلا إِصَابَةِ خَطَإٍ، وَلا حَضْرَةِ مَلَإٍ.
وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، ابْتَعَثَهُ وَآلنَّاسُ يَضْرِبُونَ فِي غَمْرَةٍ، وَيَمُوجُونَ فِي حَيْرَةٍ. قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ آلْحَيْنِ، وَآسْتَغْلَقَتْ عَلَى أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ آلرَّيْنِ.

ستايش، ويژه خداوندى است که حمد و ثنايش همه خلايق را فراگرفته، سپاهش پيروز و مجد و عظمتش متعالى است، او را به سبب نعمت هاى به هم پيوسته و برکات و فيض عظيمش مى ستايم، همان خداوندى که حلمش عظيم است و به همين دليل (از خطاکاران) درمى گذرد و در آنچه حکم کرده وفرمان داده، دادگر است و از آينده و گذشته باخبر.
خداوندى که به علم خود، آفريدگان را ابداع کرده و با فرمانش آن ها را ايجاد فرموده است، بى آن که (در اين کار) از کسى پيروى کند و يا آموزشى ببيند و يا از نمونه اى که از آفريننده حکيمى صادر شده باشد، الگو پذيرد و يا خطايى براى او پيش آيد (و از خطاى خود تجربه آموزد) و بى آن که جمعيّتى حضور داشته باشند (که با آن ها مشورت کند يا از آنان کمک بگيرد). و گواهى مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده اوست، او را زمانى مبعوث کرد که مردم غرق گناه و جهل بودند و در ميان امواج حيرت و سرگردانى دست و پا مى زدند. افسار هلاکت، آن ها را به هر سو مى کشيد و قفل هاى گناه و گمراهى بر قلب هايشان زده شده بود.

بخش دوم

عِبَادَآللهِ! أُوصِيکُمْ بِتَقْوَى آللهِ فَإِنَّهَا حَقُّ آللهِ عَلَيْکُمْ، وَآلْمُوجِبَةُ عَلَى آللهِ حَقَّکُمْ، وَأَنْ تَسْتَعِينُوا عَلَيْهَا بِاللهِ، وَتَسْتَعِينُوا بِهَا عَلَى آللهِ: فَإِنَّ آلتَّقْوَى فِي آلْيَوْمِ آلْحِرْزُ وَآلْجُنَّةُ، وَفِي غَدٍ آلطَّرِيقُ إِلَى آلْجَنَّةِ. مَسْلَکُهَا وَاضِحٌ، وَسَالِکُهَا رَابِحٌ، وَمُسْتَوْدَعُهَا حَافِظٌ. لَمْ تَبْرَحْ عَارِضَةً نَفْسَهَا عَلَى آلاُْمَمِ آلْمَاضِينَ مِنْکُمْ وَآلْغَابِرِينَ، لِحَاجَتِهِمْ إِلَيْهَا غَداً، إِذَا أَعَادَ آللهُ مَا أَبْدَى، وَأَخَذَ مَا أَعْطَى، وَسَأَلَ عَمَّا أَسْدَى. فَمَا أَقَلَّ مَنْ قَبِلَهَا، وَحَمَلَهَا حَقَّ حَمْلِهَا! أُولئِکَ آلاَْقَلُّونَ عَدَداً، وَهُمْ أَهْلُ صِفَةِ آللهِ سُبْحَانَهُ إِذْ يَقُولُ: (وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ آلشَّکُورُ).

اى بندگان خدا! شما را به تقوا و پرهيزکارى توصيه مى کنم، زيرا تقوا حق خداوند بر شماست و سبب حق شما بر خداوند نيز مى شود! و نيز توصيه مى کنم که با استعانت از خداوند به تقوا دست يابيد و به يارى تقوا، بر خداوند حق (پاداش) پيدا کنيد، زيرا پرهيزکارى، امروز پناهگاه وسپر بلاى شماست و فردا راه رسيدن به بهشت است.
جادّه تقوا واضح و روشن، و پوينده آن صاحب سود فراوان، و امانت دارش (خداوند) حافظ آن است. تقوا همواره خود را به امت هاى پيشين و آينده عرضه کرده و مى کند، زيرا فرداى قيامت همه به آن نيازمندند، در آن روز که خدا آنچه را آفريده بازمى گرداند و آنچه را عطا کرده، بازمى ستاند و از همه (صاحبان نعمت) نعمت هايش را بازخواست مى کند (که با نعمت هاى او چه کردند؟). اما چقدر کم اند کسانى که تقوا را پذيرا شدند و حق آن را ادا کردند (آرى) آن ها عددشان کم است و شايسته توصيفى هستند که خداوند (در قرآن مجيد) درباره آنان فرموده است: «اندکى از بندگان من سپاس گزارند».

بخش سوم

فَأَهْطِعُوا بِأَسْمَاعِکُمْ إِلَيْهَا، وَأَلظُّوا بِجِدِّکُمْ عَلَيْهَا، وَآعْتَاضُوهَا مِنْ کُلِّ سَلَفٍ خَلَفاً، وَمِنْ کُلِّ مُخَالِفٍ مُوَافِقاً. أَيْقِظُوا بِهَا نَوْمَکُمْ، وَآقْطَعُوا بِهَا يَوْمَکُمْ، وَأَشْعِرُوهَا قُلُوبَکُمْ، وَآرْحَضُوا بِهَا ذُنُوبَکُمْ، وَدَاوُوا بِهَا آلْأَسْقَامَ، وَبَادِرُوا بِهَا آلْحِمَامَ، وَآعْتَبِرُوا بِمَنْ أَضَاعَهَا، وَلا يَعْتَبِرَنَّ بِکُمْ مَنْ أَطَاعَهَا. أَلا فَصُونُوهَا وَتَصَوَّنُوا بِهَا، وَکُونُوا عَنِ آلدُّنْيَا نُزَّاهاً، وَإِلَى آلاْخِرَةِ وُلاَّهاً. وَلاتَضَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ آلتَّقْوَى، وَلا تَرْفَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ آلدُّنْيا. وَلا تَشِيمُوا بَارِقَهَا، وَلاتَسْمَعُوا نَاطِقَهَا، وَلا تُجِيبُوا نَاعِقَهَا وَلاتَسْتَضِيئُوا بِإِشْرَاقِهَا، وَلا تُفْتَنُوا بِأَعْلاقِهَا، فَإِنَّ بَرْقَهَا خَالِبٌ، وَنُطْقَهَا کاذِبٌ، وَأَمْوَالَهَا مَحْرُوبَةٌ، وَأَعْلاقَهَا مَسْلُوبَةٌ. أَلا وَهِيَ آلْمُتَصَدِّيَةُ آلْعَنُونُ، وَآلْجَامِحَةُ آلْحَرُونُ، وَآلْمَائِنَةُ آلْخَؤُونُ، وَآلْجَحُودُ آلْکَنُودُ، وَآلْعَنُودُ آلصَّدُودُ، وَآلْحَيُودُ آلْمَيُودُ.

گوش جان خود را براى شنيدن نداى تقوا باز کنيد، و با جديّت ملازم و همراه آن باشيد، تقوا را به جاى آنچه از دست رفته است قرار دهيد، و آن را در عوض هر کار مخالفى (که انجام مى داديد) پذيرا شويد، خواب خود را با تقوا به بيدارى مبدّل سازيد و روز خود را با آن طى کنيد، قلوب خود را با آن همراه سازيد، گناهان خويش را با آن شست وشو دهيد و بيمارى جان و دل را با آن مداوا کنيد.
به وسيله تقوا بر مرگ خود پيشى گيريد (و با آن آماده سفر آخرت شويد). از کسانى که تقوا را بر باد دادند (و گرفتار انواع بدبختى ها شدند) عبرت بگيريد. مبادا مطيعان تقوا از بى تقوايى شما عبرت گيرند. به هوش باشيد! تقوا را حفظ کنيد و خويشتن را نيز در پرتو آن محافظت نماييد. در برابر زرق و برق دنيا خويشتن دار، و به آخرت دلباخته و مشتاق باشيد.
آن کس را که تقوا او را بلندمرتبه ساخته، خوار مشمريد و آن کس را که دنيا عزيزش کرده، ارجمند ندانيد. به زرق و برق دنيا چشم ندوزيد و به سخن کسى که شما را به آن ترغيب مى کند گوش فراندهيد و به ندايش پاسخ مگوييد.
از درخشندگى ظاهرى اش روشنايى مخواهيد و فريفته اشياى (به ظاهر) نفيس آن نگرديد، زيرا زرق و برقش نيرنگ و سخنش دروغ و اموال گران قيمتش غارت شده و متاعش به سرقت رفته است.
آگاه باشيد! دنيا همچون زن هرزه عشوه گر و خودنمايى است که مردم را به سوى خود فرامى خواند و يا همچون حيوان سرکشى است که صاحبش را از خود مى راند، دروغگويى است پرخيانت، ناسپاسى است حق نشناس، دشمنى است بازدارنده و پشت کننده اى است مضطرب و نگران!

بخش چهارم

حَالُهَا آنْتِقَالٌ، وَوَطْأَتُهَا زِلْزَالٌ، وَعِزُّهَا ذُلٌّ، وَجِدُّهَا هَزْلٌ، وَعُلْوُهَا سُفْلٌ. دَارُ حَرَبٍ وَسَلَبٍ، وَنَهْبٍ وَعَطَبٍ. أَهْلُهَا عَلَى سَاقٍ وَسِيَاقٍ، وَلَحَاقٍ وَفِرَاقٍ. قَدْ تَحَيَّرَتْ مَذَاهِبُهَا، وَأَعْجَزَتْ مَهَارِبُهَا، وَخَابَتْ مَطَالِبُهَا؛ فَأَسْلَمَتْهُمُ آلْمَعَاقِلُ، وَلَفَظَتْهُمُ آلْمَنَازِلُ، وَأَعْيَتْهُمُ آلْمَحَاوِلُ: فَمِنْ نَاجٍ مَعْقُورٍ، وَلَحْمٍ مَجْزُورٍ، وَشِلْوٍ مَذْبُوحٍ، وَدَمٍ مَسْفُوحٍ، وَعَاضٍّ عَلَى يَدَيْهِ، وَصَافِقٍ بِکَفَّيْهِ، وَمُرْتَفِقٍ بِخَدَّيْهِ، وَزَارٍ عَلَى رَأْيِهِ، وَرَاجِعٍ عَنْ عَزْمِهِ؛ وَقَدْ أَدْبَرَتِ آلْحِيلَةُ، وَأَقْبَلَتِ آلْغِيلَةُ، (وَلاتَ حِينَ مَنَاصٍ) هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ! قَدْ فَاتَ مَا فَاتَ، وَذَهَبَ مَا ذَهَبَ، وَمَضَتِ آلدُّنْيَا لِحَالِ بَالِهَا، (فَمَا بَکَتْ عَلَيْهِمُ آلسَّمَآءُ وَآلْأَرْضُ وَمَا کَانُوا مُنْظَرِينَ).

حالِ دنيا دگرگونى (دائمى) است و گام هاى محکمش لرزان، عزّتش ذلّت، برنامه هاى جدى اش شوخى و بلندى اش عين سقوط است.
دنيا سراى غارت و دزدى و ربودن (اموال و مقامات يکديگر) و تباهى وهلاکت است و اهل آن همواره آماده حرکت (به سوى پايان زندگى) و پيوستن (به پيشينيان) و جدايى (از دوستان و عزيزان) هستند.
راه هايش حيرت زا، گريزگاه هايش ناتوان کننده و مقاصدش يأس آور ونوميدى زاست (هنگامى که فرمان مرگ دنياپرستان صادر مى شود) دژهاى محکم، صاحبان خود را تسليم مى کنند و خانه هايشان آنان را بيرون مى افکنند و تدبيرشان آن ها را خسته و ناکام مى سازد. در اين حال آن ها يا نجات يافته اى مجروح اند يا مرده اى پاره پاره، يا سر از تن جدا شده، يا غرق به خون، يا پشيمانى که هر دو دستش را به دندان مى گزد، يا حسرتمندى که دست ها را به هم مى سايد، يا حيرت زده اى که سر را به دست ها تکيه داده (و به فکر فرو رفته) يا پشيمانى که بر اشتباهات خويش تأسف مى خورد (و خود را شايسته سرزنش مى بيند) و يا از تصميم برگشته اى (که راه چاره را در برابر خويش مسدود مى بيند. آرى!) اين در حالى است که راه چاره بسته شده، حوادث غافلگيرکننده فرارسيده «و هنگام فرار و نجات نيست». هيهات هيهات! (در اين هنگام کار از کار گذشته) آنچه بايد از دست برود از دست رفته، گذشته ها گذشته و دنيا همچنان به راه خود ادامه مى دهد (و کسى از آنان ياد نمى کند) «نه آسمان بر آن ها گريست و نه زمين، و نه به آن ها مهلتى داده شد!».