أَدْحَضُ مَسْؤُولٍ حُجَّةً، وَ أَقْطَعُ مُغْتَرٍّ مَعْذِرَةً، لَقَدْ أَبْرَحَ جَهَالَةً بِنَفْسِهِ.
يَا أَيُّهَا آلْإِنْسَانُ، مَا جَرَّأَکَ عَلَى ذَنْبِکَ، وَ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ، وَ مَا أَنَّسَکَ بِهَلَکَةِ نَفْسِکَ؟ أَمَا مِنْ دَائِکَ بُلُولٌ، أَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِکَ يَقَظَةٌ؟ أَمَا تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَرْحَمُ مِنْ غَيْرِکَ؟ فَلَرُبَّمَا تَرَى آلضَّاحِيَ مِنْ حَرِّ آلشَّمْسِ فَتُظِلُّهُ، أَوْ تَرَى آلْمُبْتَلِي بِأَلَمٍ يُمِضُّ جَسَدَهُ فَتَبْکِي رَحْمَةً لَهُ! فَمَا صَبَّرَکَ عَلَى دَائِکَ، وَ جَلَّدَکَ عَلَى مُصَابِکَ، وَ عَزَّاکَ عَنِ آلْبُکَاءِ عَلَى نَفْسِکَ وَ هِيَ أَعَزُّ آلْأَنْفُسِ عَلَيْکَ! وَ کَيْفَ لا يُوقِظُکَ خَوْفُ بَيَاتِ نِقْمَةٍ، وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعَاصِيهِ مَدَارِجَ سَطَوَاتِهِ! فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ آلْفَتْرَةِ فِي قَلْبِکَ بِعَزِيمَةٍ، وَ مِنْ کَرَى آلْغَفْلَةِ فِي نَاظِرِکَ بِيَقَظَةٍ، وَ کُنْ لِلّهِ مُطِيعاً، وَ بِذِکْرِهِ آنِساً.
اين انسان (دربرابر گناهانى که انجام مى دهد) نادرست ترين دليل را براى خود اقامه مى کند و اين بى خبر مغرور به بدترين عذر متوسّل مى شود، چراکه درباره خود بيشترين جهالت را دارد! اى انسان! چه چيز تو را به گناهت جسور ساخته و چه چيز تو را در مقابل پروردگارت مغرور کرده و چه چيز تو را به هلاکت خويش علاقه مند نموده است؟ آيا درد تو درمان ندارد يا براى اين خوابت بيدارى نيست؟ چرا آن گونه که به ديگران رحم مى کنى به خودت رحم نمى کنى؟! کسى را در دل آفتاب سوزان مى بينى و دربرابر حرارت آن بر او سايه مى افکنى يا بيمارى را مشاهده مى کنى که درد جانکاهى بدنش را سخت آزرده
واز روى ترحّم بر او مى گريى (پس چرا درباره خود بى تفاوت هستى؟). چه چيز تو را دربرابر اين بيمارى ات شکيبا ساخته و دربرابر مصائب خود صبور کرده واز گريه بر خويشتن بازداشته است؟! در حالى که هيچ چيز براى تو عزيزتر از نفس خودت نيست. چگونه ترس از بلاها و عذاب هاى شبانه تو را بيدار نکرده در حالى که براثر معصيت الهى، هر روز، خود را به مرحله شديدترى از خشم خدا مى افکنى؟! حال که چنين است بيمارى سستى دل خود را با داروى تصميم وعزم راسخ مداوا کن و اين خواب غفلتى را که چشمت را فروگرفته با بيدارى برطرف ساز، بنابراين مطيع خداوند باش و با ياد او انس گير!