خطبه 224

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن کلامٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
يَتَبَرَّأُ مِنَ الظُّلْمِ

از سخنان امام (عليه السلام) است
که در آن از ظلم و ستم تبرّى مى جويد (و داستان معروف عقيل و آهن تفتيده را بيان مى کند).

بخش اوّل

وَآللّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَکِ آلسَّعْدَانِ مُسَهَّداً، أَوْ أُجَرَّ فِي آلْأَغْلاَلِ مُصَفَّداً، أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى آللّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ آلْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ آلْعِبَادِ، وَ غَاصِباً لِشَىْءٍ مِنَ آلْحُطَامِ، وَ کَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَى آلْبِلَى قُفُولُهَا، وَ يَطُولُ فِي الثَّرَى حُلُولُهَا؟!

به خدا سوگند! اگر شب را روى خارهاى (جانگداز) سعدان، بيدار به سر برم و يا (روزها) در غل و زنجيرها دست و پا بسته کشيده شوم، براى من محبوب تر از آن است که خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم. چگونه بر کسى ستم روا دارم، آن هم براى جسمى که پيوندهاى اعضايش به سرعت به سوى کهنگى بازمى گردد (و به زودى از هم متلاشى مى شود) و توقفش در ميان خاک بسيار طولانى خواهد بود؟

بخش دوم

وَ آللّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلاً وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى آسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّکُمْ صَاعاً، وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ آلشُّعُورِ، غُبْرَ آلْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، کَأَنَّما سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ، وَ عَاوَدَنِي مُؤَکِّداً، وَ کَرَّرَ عَلَيَّ آلْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي، فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي، وَأَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي، فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً، ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا، فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا، وَ کادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيْسَمِهَا، فَقُلْتُ لَهُ: ثَکِلَتْکَ آلثَّوَاکِلُ، يَا عَقِيلُ! أَتَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ، وَتَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ! أتَئِنُّ مِنَ آلْأَذَى وَ لا أَئِنُّ مِنْ لَظىً؟!

به خدا سوگند (برادرم) عقيل را ديدم که فقير شده بود و از من درخواست کرد يک صاع (حدود سه کيلو) از گندم بيت المال شما را به او ببخشم (و اين را بر سهميه او بيفزايم). کودکانش را ديدم که براثر فقر، موهايشان پريشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود. گويى صورتشان را با نيل به رنگ تيره درآورده بودند. عقيل مکرر به من مراجعه و سخنش را چند بار تکرار کرد، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرامى دادم. گمان کرد من دينم را به او مى فروشم و به دلخواه او گام برمى دارم و از راه و رسم خويش جدا مى شوم. در اين هنگام قطعه آهنى را براى او در آتش داغ کردم، سپس آن را به بدنش نزديک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گيرد (و از آتش آخرت که با آن قابل مقايسه نيست بپرهيزد. همين که حرارت آهن داغ به دستش نزديک شد) ناگهان ناله اى همچون بيمارى که از شدت درد به خود مى پيچد و مى نالد سرداد و نزديک بود از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: اى عقيل! عزاداران همچون مادران فرزندمرده، به عزاى تو بنشينند و گريه کنند، آيا از قطعه آهنى که انسانى آن را به صورت بازيچه داغ کرده ناله مى کنى، امّا مرا به سوى آتشى مى کشانى که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است؟ تو از اين رنج مختصر مى نالى، من از آن شعله هاى سوزان ننالم؟!

بخش سوم

وَ أَعْجَبُ مِنْ ذلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا، وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا،کَأَنَّمَاعُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْقَيْئِها،فَقُلْتُ: أَصِلَةٌ، أَمْ زَکَاةٌ، أَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ آلْبَيْتِ! فَقَالَ: لا ذَا وَ لا ذَاکَ، وَ لکِنَّهَا هَدِيَّةٌ. فَقُلْتُ: هَبِلَتْکَ آلْهَبُولُ! أَعَنْ دِينِ آللّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي؟ أَمُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُوجِنَّةٍ، أَمْ تَهْجُرُ؟ وَ آللّهِ لَوْ أُعْطِيتُ آلْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاکِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِيَ آللّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ، وَإِنَّ دُنْيَاکُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا. مَا لِعَلِيٍّ وَلِنَعِيمٍ يَفْنَى، وَ لَذَّةٍ لا تَبْقَى! نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ سُبَاتِ آلْعَقْلِ، وَ قُبْحِ الزَّلَلِ. وَبِهِ نَسْتَعِينُ.

از اين شگفت انگيزتر داستان کسى است (اشعث بن قيس منافق) که نيمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشيده اى (پر از حلواى خوش طعم و شيرين) براى من هديه آورد. معجونى بود که من از آن متنفر شدم، گويى با آب دهان مار يا استفراغ او خمير شده بود. به او گفتم: آيا اين هديه است، يا زکات يا صدقه؟ که اين دو بر ما اهل بيت حرام است. او گفت: نه اين است و نه آن، ولى هديه است! گفتم: زنان بچه مرده بر تو گريه کنند، آيا از طريق آيين خدا به سراغ من آمده اى تا مرا بفريبى؟ آيا تعادل فکرى خود را از دست داده اى يا جن زده اى يا براثر شدت بيمارى هذيان مى گويى؟ به خدا سوگند! اگر اقليم هاى هفت گانه (ى روى زمين) با آنچه در زير آسمان هايش قرار دارد به من داده شود که خدا را با گرفتن پوست جويى از دهان مورچه اى نافرمانى کنم هرگز نخواهم کرد. به يقين دنياى شما نزد من از برگ درختى در دهان ملخى که در حال جويدن آن باشد پست تر وبى ارزش تر است. على را با نعمتهاى فانى دنيا و لذت هاى ناپايدار آن چه کار؟! به خدا پناه مى بريم از خواب رفتن عقل و لغزش هاى قبيح و زشت، و در اين راه از او يارى مى طلبيم.