خطبه 33

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ (عليه السلام)
عِندَ خُروجِهِ لِقِتالِ أهْلِ البَصْرَةِ،
وَ فِيها حِکْمَةُ مَبْعَثِ الرُّسُلِ، ثُمَّ يَذکُرُ فَضْلَهُ وَ يَذِمُّ الخَارِجِينَ

از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
که به هنگام خروج براى جنگ با اهل بصره، ايراد فرمود
و در آن فلسفه بعثت انبيا آمده و سپس فضايل خويش را برشمرده و کسانى را که بر ضدّ او قيام کردند، نکوهيده است

بخش اول

إِنَّ آللهَ بَعَثَ مُحَمَّدآ (صلي الله عليه و آله) وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ آلْعَرَبِ يَقْرَأُ کِتَابآ، وَ لاَيَدَّعِي نُبُوَّةً، فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ، وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ، فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ، وَ آطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ.
أَمَا وَاللهِ إنْ کُنْتُ لَفِي سَاقَتِهَا حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا: مَا عَجَزْتُ وَ لاَجَبُنْتُ، وَ إِنَّ مَسِيرِي هذَا لِمِثْلِهَا؛ فَلاَنْقُبَنَّ الْبَاطِلَ حَتّى يَخْرُجَ آلْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ.

خداوند، محمّد (صلي الله عليه و آله) را هنگامى مبعوث کرد که هيچ کس از عرب کتاب آسمانى نمى خواند و ادّعاى نبوّتى نداشت (از دعوت انبيا دور مانده بودند و از کتب آسمانى، محروم.) او مردم را تا سرمنزل سعادتشان سوق داد و به محيط رستگارى و نجات رساند. نيزه هاى آنها صاف و (در مسير صحيح) پابرجا، و جاى پاى آن ها محکم شد (قدرتشان تثبيت گشت و دشمن در برابر آن ها تسليم شد).
به خدا سوگند! من در دنبالِ اين لشکر بودم و آن ها را به پيشروى وامى داشتم؛ تا گروه طرفداران باطل، به طور کامل عقب نشينى کردند (و حقْ، ظاهر و پيروز گشت). من در انجام اين وظيفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم و هم اکنون نيز مسير من (در حرکت به سوى جنگ جمل) به سوى همان هدف است. به خدا سوگند! من پرده باطل را مى شکافم! تا حق از پهلوى آن خارج گردد.

بخش دوم

مَالي وَ لِقُرَيْشٍ؟! وَاللهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ کَافِرِينَ، وَ لاَقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ، وَ إِنِّي لَصَاحِبُهُمْ بِالاْمْسِ، کَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْيَوْمَ! وَاللهِ! ماتَنْقِمُ مِنَّا قُرَيْشٌ اِلاَّ أَنَّ اللهَ اخْتارَنا عَلَيْهِمْ، فَأَدْخَلْناهُمْ فى حَيِّزِنَا، فَکانُوا کَمَا قَالَ الاْوَّلُ:
أَدَمْتَ لَعَمْرِي شُرْبَکَ الْمَحْضَ صابِحآ *** وَ أَکْلَکَ بِالزُّبْدِ الْمُقَشَّرَةَ الْبُجْرَا
وَ نَحْنُ وَ هَبْنَاکَ الْعَلاَءَ وَ لَمْ تَکُنْ *** عَلِيّآ، وَحُطْنَا حَوْلَکَ الْجُرْدَ وَ السُّمْرَا

قريش از من چه مى خواهد؟ به خدا سوگند! هنگامى که کافر بودند باجنگيدم و اکنون که منحرف شده اند باز با آن ها مى جنگم (تا به راه خدا برگردند). من همان کسى هستم که ديروز (در غزوات اسلامى) در برابر آنان بودم، همان گونه که امروز نيز در برابر آن ها هستم، (همان بازوى مردافکن و همان شمشير ذوالفقار در اختيار من است). به خدا سوگند! قريش از ما انتقام نمى گيرد، جز به دليل اين که خداوند ما را از ميان آن ها برگزيده است، ولى (با اين حال) ما آن ها را در زمره خويش داخل کرديم، امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است:
ـ «به جان خودم سوگند، هر صبح از شير خالص صاف نوشيدى و به قدر کافى از سرشير و کره و خرماى بدون هسته خوردى و از غذاهاى لذيذ به طور کامل بهره گرفتى. ـ و ما به تو عظمت بخشيديم، در حالى که بزرگ نبودى! و در اطراف تو با اسب و نيزه پاسدارى داديم (و نگهدارى ات کرديم، ولى تو قدر اين نعمت را نشناختى)».