نامه 28

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن کتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ إلى مُعاوِيَةَ جَوابآ

از نامه هاى امام (عليه السلام) است که در پاسخ معاويه نگاشته است قالَ الشَّريفُ: وَهُوَ مِنْ مَحاسِنِ الْکُتُبِ. شريف رضى مى گويد: اين نامه از نامه هاى بسيار جالب است.

بخش اوّل

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ أَتَانِي کِتَابُکَ تَذْکُرُ فِيهِ اصْطِفَاءَ اللهِ مُحَمَّداً (صلي الله عليه و آله) لِدِينِهِ، وَتَأْيِيدَهِ إِيَّاهُ بِمَنْ أَيَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ؛ فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا الدَّهْرُ مِنْکَ عَجَباً؛ إِذْ طَفِقْتَ تُخْبِرُنَا بِبَلاءِ اللهِ تَعَالَى عِنْدَنَا، وَنِعْمَتِهِ عَلَيْنَا فِي نَبِيِّنَا، فَکُنْتَ فِي ذلِکَ کَنَاقِلِ التَّمْرِ إِلَى هَجَرَ، أَوْ دَاعِي مُسَدِّدِهِ إِلَى النِّضَالِ. وَزَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ فِي الْإِسْلامِ فُلانٌ وَفُلانٌ؛ فَذَکَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اعْتَزَلَکَ کُلُّهُ، وَإِنْ نَقَصَ لَمْ يَلْحَقْکَ ثَلْمُهُ. وَمَا أَنْتَ وَالْفَاضِلَ وَالْمَفْضُولَ، وَالسَّائِسَ وَالْمَسُوسَ! وَمَا لِلطُّلَقَاءِ وَأَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ، وَالتَّمْيِيزَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ، وَتَرْتِيبَ دَرَجَاتِهِمْ، وَتَعْرِيفَ طَبَقَاتِهِمْ! هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا، وَطَفِقَ يَحْکُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُکْمُ لَهَا! أَ لا تَرْبَعُ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِکَ، وَتَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِکَ، وَتَتَأَخَّرُ حَيْثُ أَخَّرَکَ الْقَدَرُ! فَمَا عَلَيْکَ غَلَبَةُ الْمَغْلُوبِ، وَلا ظَفَرُ الظَّافِرِ!

اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، نامه ات به من رسيد نامه اى که در آن يادآور شده اى که خداوند محمد (صلي الله عليه و آله) را براى آيينش برگزيد و با اصحابش او را تأييد کرد به راستى دنيا ازسوى تو براى ما چه شگفتى هايى در خود نهفته است! چراکه مى خواهى ما را از آنچه خداوند به ما عنايت فرموده آگاه سازى و به ما از نعمت وجود پيغمبر ما در ميان ما خبر دهى، کار تو به کسى مى ماند که خرما را (از نقاط ديگر) به سرزمين هَجَر (سرزمينى که مرکز خرما بود) مى برد، و يا همچون شاگرد تيراندازى که بخواهد از طريق دعوت به مبارزه، استادش را بيازمايد. تو گمان کردى که برترين اشخاص در اسلام، فلان و فلان اند! مطلبى را يادآور شده اى که اگر راست باشد به تو مربوط نيست و اگر دروغ باشد زيانى به تو نمى رساند. اساساً تو را با برتر و غير برتر و رئيس و زيردست چه کار؟ اسيران آزادشده از کفار زمان جاهليّت و فرزندان آن ها را با امتياز نهادن ميان مهاجران نخستين و ترتيب درجات و تعريف طبقاتشان چه نسبت؟! هيهات! تو خود را در صفى قرار مى دهى که از آن بيگانه اى، کار به جايى رسيده که محکومى مى خواهد خودش به داورى بنشيند. اى انسان (غافل و بى خبر)! چرا بر سر جاى خود نمى نشينى، و چرا از کوتاهى و ناتوانى خويش آگاه نيستى، و چرا به آن جا که مقدّرات براى عقب راندن تو تعيين کرده بازنمى گردى؟ تو را با غلبه مغلوب و پيروزى پيروزمند (در پيدايش وپيشرفت اسلام و بعد از رحلت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)) چه کار؟ تو همان کسى هستى که همواره در بيابان (گمراهى)، سرگردانى و از راه راست (و حد اعتدال) به اين طرف و آن طرف حرکت مى کنى.

بخش دوم

أَلا تَرَى غَيْرَ مُخْبِرٍ لَکَ، وَلَکِنْ بِنِعْمَةِ اللهِ أُحَدِّثُ ـ أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ تَعَالَى مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، وَلِکُلٍّ فَضْلٌ، حَتَّى إِذَا اسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا قِيلَ: سَيِّدُالشُّهَدَاءِ، وَخَصَّهُ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) بِسَبْعِينَ تَکْبِيرَةً عِنْدَ صَلاتِهِ عَلَيْهِ! أَ وَلا تَرَى أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَيْدِيهِمْ فِي سَبِيلِ اللهِ ـ لِکُلٍّ فَضْلٌ ـ حَتَّى إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِيلَ : «الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ وَذُو الْجَنَاحَيْنِ!» وَلَوْ لا مَا نَهَى اللهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ، لَذَکَرَ ذَاکِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُوْمِنِينَ، وَلاتَمُجُّهَا آذَانُ السَّامِعِينَ. فَدَعْ عَنْکَ مَنْ مَالَتْ بِهِ الرَّمِيَّةُ فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا، وَالنَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا.

من نمى خواهم (درباره فضايل بنى هاشم) به تو خبر دهم بلکه به عنوان سپاس و شکرگزارى نعمت خداوند بازگو مى کنم: آيا تو نمى بينى گروهى از مهاجران وانصار که در راه خداوند شربت شهادت نوشيدند هرکدام داراى مقام و مرتبتى شدند، اما هنگامى که شهيد ما حمزه به شهادت رسيد به او «سيّدالشّهدا» (سرور شهيدان راه خدا) گفته شد و رسول الله (صلي الله عليه و آله) هنگام خواندن نماز بر او (به جاى پنج تکبير) هفتاد تکبير گفت؟ آيا نمى بينى گروهى دستشان در ميدان جهاد قطع شد و هرکدام (در اسلام) مقام و منزلتى پيدا کردند، ولى هنگامى که اين جريان درباره يکى از ما رخ داد، لقب «طيار، پروازکننده در آسمان بهشت با دو بال» به او داده شد؟ و اگر خداوند نهى از خودستايى نکرده بود، گوينده اى (اشاره به خود امام (عليه السلام) است) فضايلى را برمى شمرد که دل هاىِ مؤمنان آگاه با آن آشناست وگوش هاى شنوندگان از شنيدن آن ابا ندارد، بنابراين دست از اين سخنان بردار وگمراهان را از خود دور کن (و بدان) ما برگزيده و پرورش يافته و رهين منّت پروردگار خويش هستيم و مردم پرورش يافتگان و تربيت شدگان و رهين هدايت ما هستند.

بخش سوم

لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا وَلا عَادِيُّ طَوْلِنَا عَلَى قَوْمِکَ أَنْ خَلَطْنَاکُمْ بِأَنْفُسِنَا؛ فَنَکَحْنَا وَأَنْکَحْنَا، فِعْلَ الْأَکْفَاءِ، وَلَسْتُمْ! هُنَاکَ وَأَنَّى يَکُونُ ذلِکَ وَمِنَّا النَّبِيُّ مِنْکُمُ الْمُکَذِّبُ، وَمِنَّا أَسَدُ اللهِ وَمِنْکُمْ أَسَدُ الْأَحْلافِ، وَمِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَمِنْکُمْ صِبْيَةُ النَّارِ، وَمِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ، وَمِنْکُمْ حَمَّالَةُ الْحَطَبِ، فِي کَثِيرٍ مِمَّا لَنَا وَعَلَيْکُمْ! فَإِسْلامُنَا قَدْ سُمِعَ، وَجَاهِلِيَّتُنَا لا تُدْفَعُ، وَکِتَابُ اللهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا، وَهُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى: (وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي کِتابِ اللهِ) وَقَوْلُهُ تَعَالَى: (إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللهُ وَلِيُّ الْمُوْمِنِينَ) فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ، وَتَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ. وَلَمَّا احْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ عَلَى الاَْنْصَارِ يَوْمَ السَّقِيفَةِ بِرَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) فَلَجُوا عَلَيْهِمْ، فَإِنْ يَکُنِ الْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَکُمْ، وَإِنْ يَکُنْ بِغَيْرِهِ فَالاَْنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُمْ.

هرگز عزت ديرين ما و عطاياى پيشينِ ما بر قوم و قبيله شما (بنى اميه) مانع نشد که ما با شما آميزش و اختلاط داشته باشيم به همين دليل ما از طايفه شما همسر گرفتيم و از دختران قبيله خويش به شما همسر داديم همچون اقوامى که هم طراز هم اند، در حالى که شما هرگز در اين پايه نبوديد. چگونه مى توان اين دو گروه را با هم يکسان دانست در حالى که از ميان ما پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) برخاست و از ميان شما تکذيب کننده (اى همچون ابوجهل)، از ميان ما شير خدا (حمزه) و از ميان شما شير پيمان هاى ضد اسلامى (ابوسفيان)، از ميان ما دو سرور جوانان بهشت (حسن و حسين (عليهما السلام)) و از ميان شما کودکان آتش (اولاد مروان يا فرزندان عقبة بن ابى معيط)، از ما بهترين زنان جهان (فاطمه (عليها السلام)) و از شما حمالة الحطب (ام جميل، همسر ابولهب و خواهر ابوسفيان) و امور فراوان ديگر از فضايلى که ما داريم و رذايلى که شما داريد. بنابراين (وضعيت) دوران اسلام ما به گوش همه رسيده و کارها و شرافت ما در عصر جاهليّت نيز بر کسى مخفى نيست. کتاب خدا آنچه را که (دشمن) از ما دور ساخته براى ما جمع کرده است و شاهد آن، سخن خداوند متعال است که فرموده: «خويشاوندان، در احکامى که خدا در کتاب خود مقرر داشته، نسبت به يکديگر (از ديگران) سزاوارترند» و نيز فرموده است: «سزاوارترين (و نزديک ترين) مردم به ابراهيم کسانى هستند که از او پيروى کردند، و همچنين اين پيامبر (که راه پرافتخار او را ادامه داد) و کسانى که به او ايمان آورده اند، و خداوند، سرپرست و ياور مؤمنان است»، پس ما از يک سو به سبب قرابت و خويشاوندى (با پيامبر (صلي الله عليه و آله)) از ديگران سزاوارتريم وازسوى ديگر به سبب اطاعت (از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله)). آن روز که مهاجران، در سقيفه دربرابر انصار (براى اثبات حقانيّت خود براى خلافت) استدلال به قرابت و خويشاوندى با پيامبر (صلي الله عليه و آله) کردند، بر آن ها پيروز شدند. اگر اين دليلِ پيروزى است پس حق با ماست نه با شما (چراکه ما از همه به پيامبر (صلي الله عليه و آله) نزديک تريم) واگر دليل ديگرى دارد ادعاى انصار بر جاى خود باقى است (زيرا آن ها هم در خلافت حقى دارند که آن را به عنوان «مِنّا أميرٌ وَمِنْکُمْ أميرٌ» مطالبه مى کردند)».

بخش چهارم

وَزَعَمْتَ أَنِّي لِکُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ، وَعَلَى کُلِّهِمْ بَغَيْتُ، فَإِنْ يَکُنْ ذلِکَ کَذلِکَ فَلَيْسَتِ الْجِنَايَةُ عَلَيْکَ، فَيَکُونَ الْعُذْرُ إِلَيْکَ.
وَتِلْکَ شَکَاةٌ ظَاهِرٌ عَنْکَ عَارُهَا
وَقُلْتَ: إِنِّي کُنْتُ أُقَادُ کَمَا يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ؛ وَلَعَمْرُ اللهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ، وَأَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ! وَمَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِي أَنْ يَکُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَکُنْ شَاکّاً فِي دِينِهِ، وَلا مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ! وَهَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِکَ قَصْدُهَا، وَلَکِنِّي أَطْلَقْتُ لَکَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِکْرِهَا.

تو چنين پنداشتى که من به خلفاى پيشين حسد ورزيدم و به آن ها ستم کردم! اگر اين گونه باشد جنايتى درباره تو نشده است که از تو عذرخواهى کنم (و ابدا به تو مربوط نيست. به گفته شاعر:) «اين عيبى است (اگر عيب باشد) که گرد عار آن بر تو نمى نشيند».
تو گفته اى که مرا همچون شتر افسارزده اى مى کشيدند تا بيعت کنم. به خدا سوگند! خواسته اى مذمت کنى ولى (ناخودآگاه) مدح و ثنا گفته اى و خواسته اى رسوا کنى ولى خودت رسوا شده اى. اين امر براى يک مسلمان عيب نيست که مظلوم واقع شود مادام که در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شک نکند. اين دليل و حجت من است دربرابر غير تو و من براى تو به همين مقدار که بيان آن پيش آمد اشاره کردم.

بخش پنجم

ثُمَّ ذَکَرْتَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِي وَأَمْرِ عُثْمَانَ، فَلَکَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِکَ مِنْهُ، فَأَيُّنَا کَانَ أَعْدَى لَهُ، وَأَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ! أَمَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ اسْتَکَفَّهُ، أَمْ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَبَثَّ الْمَنُونَ إِلَيْهِ، حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ. کَلاَّ اللهِ لـَ(قَدْ يَعْلَمُ اللهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْکُمْ وَالْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَلا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلّا قَلِيلاً). وَمَا کُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي کُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْدَاثاً؛ فَإِنْ کَانَ الذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَهِدَايَتِي لَهُ؛ فَرُبَّ مَلُومٍ لا ذَنْبَ لَهُ.
وَقَدْ يَسْتَفِيدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ
وَمَا أَرَدْتُ (إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفِيقِي إِلّا بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ).

سپس تو وضع مرا دربرابر عثمان يادآور شدى (و مرا به علت ترک يارى او سرزنش کردى)؛ حق توست که با اين گفتار (نادرست) از خويشاوندت دفاع کنى؛ ولى کدام يک از ما دشمنى اش با او بيشتر بود و راه را براى کشتنش هموار ساخت؟ آيا کسى که آماده يارى او بود، ولى (او يارى اش را نپذيرفت و) از او خواست که بر جاى خود بنشيند و دست از اين کار بکشد و يا کسى که (عثمان) از او يارى خواست و او تأخير کرد و مرگ را به سوى او فرستاد تا زندگانى اش به سر آمد؟ هرگز چنين نيست که تو مى گويى (و همه کسانى که در جريان قتل عثمان حضور داشتند اين حقيقت را به خوبى مى دانند). به خدا سوگند! (به شهادت قرآن مجيد) «خداوند کسانى را که مردم را (از جنگ) بازمى داشتند و کسانى را که به برادران خود مى گفتند: «به سوى ما بياييد (و خود را از معرکه بيرون کشيد)» به خوبى مى شناسد؛ آن ها (مردمى ضعيف اند و) جز اندکى پيکار نمى کنند».
ولى هرگز سزاوار نبود که من از اين موضوع عذرخواهى کنم که بر عثمان به سبب بدعت هايى که (در تقسيم بيت المال و مناصب کشور اسلامى در ميان نااهلان) گذاشته بود عيب گرفتم و او را براى (اين کارها) سرزنش کردم. اگر گناه من ارشاد و هدايت او باشد (هيچ مانعى ندارد و اگر براى اين کار ملامت شوم افتخار مى کنم). چه بسيار کسانى که ملامت مى شوند و بى گناه اند (و به گفته شاعر:) گاه شخص ناصح و خيرخواه از بس بر نصيحت اصرار مى کند متهم مى شود. «من جز اصلاح ـ تا آن جا که توانايى دارم ـ هدفى نداشته و ندارم و توفيق من (در اين کار)، جز به (يارى) خدا نيست. تنها بر او توکل کردم و به سوى او بازمى گردم».

بخش ششم

وَذَکَرْتَ أَنَّهُ لَيْسَ لِي وَلِأَصْحَابِي عِنْدَکَ إِلاَّ السَّيْفُ، فَلَقَدْ أَضْحَکْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَارٍ! مَتَى أَلْفَيْتَ بَنِي عَبْدِالْمُطَّلِبِ عَنِ الْأَعْدَاءِ نَاکِلِينَ وَبِالسَّيْفِ مُخَوَّفِينَ
فـَ لَبِّثْ قَلِيلاً يَلْحَقِ الْهَيْجَا حَمَلْ
فَسَيَطْلُبُکَ مَنْ تَطْلُبُ، وَيَقْرُبُ مِنْکَ مَا تَسْتَبْعِدُ، وَأَنَا مُرْقِلٌ نَحْوَکَ فِي جَحْفَلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، وَالتَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ، شَدِيدٍ زِحَامُهُمْ، سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ، مُتَسَرْبِلِينَ سَرَابِيلَ الْمَوْتِ؛ أَحَبُّ اللِّقَاءِ إِلَيْهِمْ لِقَاءُ رَبِّهِمْ، وَقَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّيَّةٌ بَدْرِيَّةٌ، وَسُيُوفٌ هَاشِمِيَّةٌ، قَدْ عَرَفْتَ مَوَاقِعَ نِصَالِهَا فِي أَخِيکَ وَخَالِکَ وَجَدِّکَ وَأَهْلِکَ (وَما هِيَ مِنَ الظّالِمِينَ بِبَعِيدٍ).

تو (در نامه خود) گفته اى که نزد تو براى من و يارانم جز شمشير چيزى نيست (و مرا به جنگ تهديد کردى) به راستى بعد از گريه مرا به خنده آوردى! چه زمانى را به ياد دارى که فرزندان عبدالمطلب به دشمن پشت کرده باشند و از شمشير بترسند؟ (و به گفته شاعر:) «پس کمى صبر کن که حريفت به ميدان مى آيد»، آرى، به زودى آن کس که او را دنبال مى کنى به تعقيب تو برمى خيزد وآنچه را که از آن فرار مى کنى در نزديکى خود خواهى يافت و من در ميان سپاهى عظيم از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوى تو خواهم آمد، لشکرى که جمعيتشان به هم فشرده است و به هنگام حرکت غبارشان آسمان را تيره وتار مى کند، آن ها لباس شهادت به تن دارند و بهترين ملاقات براى آن ها ملاقات با پروردگارشان است و همراه آن ها لشکرى از فرزندان بدرند با شمشيرهاى هاشمى که مى دانى لبه تيز آن ها با پيکر برادر و دايى و جد و خاندانت چه کرد؟ «و آن (مجازات) از ساير ستمکاران دور نيست».