خطبه 87

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِن خُطبَةٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ وَ هِيَ فِي بَيانِ صِفَاتِ المُتَّقِينَ وَ صِفَاتِ الفُسَّاقِ وَ التَّنْبِيهِ إلى مَکانِ العِتْرَةِ الطَّيِّبَةِ وَ الظَّنِّ الخَاطِىءِ لِبَعْضِ النَّاسِ.

از خطبه هاى امام (عليه السلام) است که درباره صفات پرهيزکاران و فاسقان، و آگاه سازى درباره موقعيت اهل بيت در ميان مردم و نيز گمان هاى نادرستى که براى بعضى پيدا شده، بيان گرديده است

بخش اول

عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ، وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ؛ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ، وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ، فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ، وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ. نَظَرَ فَأَبْصَرَ [فأَقصر]، وَ ذَکَرَ فَاسْتَکْثَرَ، وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ، فَشَرِبَ نَهَلًا، وَ سَلَکَ سَبِيلًا جَدَداً. قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ، وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ، إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ، فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى، وَ مُشَارَکَةِ أَهْلِ الْهَوَى، وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى، وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى. قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ، وَ سَلَکَ سَبِيلَهُ، وَ عَرَفَ مَنَارَهُ، وَ قَطَعَ غِمَارَهُ، وَ اسْتَمْسَکَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا، وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا، فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ.

اى بندگان خدا! از محبوب ترين بندگان نزد خداوند، کسى است که خدا او را در راه پيروزى بر (هوس هاى سرکش) نفسش يارى کرده است؛ از اين رو حزن و اندوه را شعار [=لباس زيرين] و ترس از خدا را جلباب [= لباس رويين] خود قرار داده است. در نتيجه، چراغ هدايت، در قلبش روشن شده و وسيله پذيرايى روزى را که در پيش دارد (روز مرگ و رستاخيز)، براى خود فراهم ساخته است.
او، دور را براى خود نزديک و سختى را آسان کرده است (با ديده حق بين) نگاه کرده و (حقايق هستى و عظمت پروردگار را) ديده است؛ به ياد خدا بوده وبه همين دليل، اعمال نيک فراوان به جا آورده است. از آب گوارايى که به آسانى (با امدادهاى الهى) در اختيارش قرار گرفته، سيراب گشته و يک باره آن را سرکشيده است و راه هموار و مستقيمى را (که خدا به او نشان داده) پيموده است. جامه شهوات را از تن برون کرده و از تمام همّوغم ها ـ جز يک اندوه ـ خود را تهى ساخته و تنها به آن مى انديشد (همّ و غم او، تنها وصال محبوب و قرب پروردگار است).
اين زهد و اخلاص، او را از نابينايى ها رهايى بخشيده و از زمره هوى پرستان خارج ساخته است؛ (بدين سبب) کليد درهاى هدايت و قفل درهاى ضلالت گرديده است. راه هدايت را با بصيرت دريافته و در آن گام نهاده و نشانه هاى اين راه را به خوبى شناخته و از امواج متلاطم شهوات، گذشته است. از ميان دستگيره هاى هدايت، به مطمئن ترين آن ها چنگ زده و از رشته ها(ى نجات) به محکم ترين آن ها متمسّک شده است؛ به همين دليل، در مقام يقين به آن جا رسيده که (حقايق را) همانند نور آفتاب مى بيند.

بخش دوم

قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ - سُبْحَانَهُ - فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ، مِنْ إِصْدَارِ کُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ، وَ تَصْيِيرِ کُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ، مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ، کَشَّافُ‏ عَشَوَاتٍ [غشوات] مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ، دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ، دَلِيلُ فَلَوَاتٍ، يَقُولُ فَيُفْهِمُ، وَ يَسْکُتُ فَيَسْلَمُ، قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ، فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ، وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ. قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ، فَکَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ، يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ، لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا، وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا، قَدْ أَمْکَنَ الْکِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ، فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ، يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ، وَ يَنْزِلُ حَيْثُ کَانَ مَنْزِلُهُ‏.

او خود را براى خداوند سبحان، در بالاترين امور (براى انجام رسالت ها و وظايف) قرار داده (و عزم خود را بر اين کار جزم کرده است) که به هر مشکلى پاسخ گويد و فروع را به اصول بازگرداند. او چراغ روشن تاريکى ها و برطرف کننده نابينايى ها و کليد حلّ مبهمات و دورکننده مشکلات و راهنماى گم شدگانِ بيابان هاى زندگى است. آن جا که لازم است، سخن مى گويد و (حق را به مخاطبان، به خوبى) تفهيم مى کند و آن جا که لازم نيست، سکوت مى کند و سالم مى ماند. خويش را براى خدا خالص کرده و خداوند، خلوص او را پذيرفته (و خالص ترش ساخته است) از اين رو، او از معادن و گنجينه هاى دين خداست و از ارکان زمينِ اوست. خود را ملزم به عدالت کرده و نخستين گام عدالتش، بيرون راندن هوا و هوس از دل خويش است. حق مى گويد و به حق عمل مى کند. هيچ کار خيرى نيست جز آن که (در برنامه زندگى او قرار دارد و) آهنگ آن مى کند و در هيچ جا گمان خيرى نمى رود، جز اين که به سوى آن گام برمى دارد (و تا به آخر نرسد از تلاش نمى ايستد)؛ زمام اختيار خود را به دست قرآن سپرده و قرآن، رهبر و پيشواى اوست؛ هرجا قرآن فرود آيد، او بار خويش را همان جا افکَنَد و هرجا قرآن منزل کند، آن را منزلگاه خويش سازد.

بخش سوم

وَ آخخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ، وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ، وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاکاً مِنْ حَبَائِلِ [حبال] غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ؛ قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَى آرَائِهِ [رأيه] وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ، يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَ يُهَوِّنُ کَبِيرَ الْجَرَائِمِ، يَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ، وَ فِيهَا وَقَعَ، وَ يَقُولُ: أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ، وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ، فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ، وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ. لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ، وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ. وَ ذَلِکَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ!

ديگرى خويش را عالم خوانده، در صورتى که عالم نيست. او يک سلسله از نادانى ها را از جمعى نادان، اقتباس کرده و مطالبى گمراه کننده، از گمراهانى آموخته است و دام هايى از طناب هاى فريب و گفته هاى باطل، بر سر راه مردم نصب کرده است (تا ناآگاهان را به دام افکند) قرآن را بر اميال و خواسته هاى خود تطبيق داده و حق را مطابق هوس هاى خويش تفسير کرده است. مردم را در برابر گناهان بزرگ ايمنى مى بخشد و جرايم سنگين را در نظرها سبک جلوه مى دهد. ادّعا مى کند که من از شُبهات اجتناب مى ورزم، در حالى که در آن غوطه ور است! و مى گويد که من از بدعت ها دورى مى کنم، در حالى که در ميان آن ها آرميده است! بنابراين، چهره او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حيوان. راه هدايت را نمى شناسد، تا از آن پيروى کند، و طريق گمراهى را درک نمى کند، تا از آن بپرهيزد. (در حقيقت) او مرده اى است در ميان زندگان!

بخش چهارم

فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ؟ «وَ أَنَّى تُؤْفَکُونَ»! وَ الْأَعْلَامُ قَائِمَةٌ، وَ الْآيَاتُ وَاضِحَةٌ، وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ. فَأَيْنَ يُتَاهُ بِکُمْ! وَ کَيْفَ تَعْمَهُونَ، وَ بَيْنَکُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّکُمْ! وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ، وَ أَعْلَامُ الدِّينِ، وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ! فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ، وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِيمِ الْعِطَاشِ.

کجا مى رويد و رو به کدام طرف مى کنيد! در حالى که پرچم هاى حق برپاست، نشانه هاى آن آشکار و چراغ هاى هدايت نصب شده است؟! شما را به کدام وادى گمراهى مى برند و چگونه سرگردان مى شويد، در حالى که عترت پيامبرتان در ميان شماست؟! آنان زمامدار حق اند و پرچم هاى دين، و زبان هاى گوياى صدق و راستى. حال که چنين است، آن ها را در بهترين جايى که قرآن را در آن حفظ مى کنيد (در درون جان و روحتان) قرار دهيد و همچون تشنگان، براى سيراب شدن، به سرچشمه هاى (زلالِ علومِ) آنان روى آوريد.

بخش پنجم

أَيُّّهَا النَّاسُ! خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ ٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ َ سَلَّم‏َ: «إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ، وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ» فَلَاتَقُولُوا بِمَا لَا تَعْرِفُونَ، فَإِنَّ أَکْثَرَ الْحَقِّ فِيمَا تُنْکِرُونَ، وَ اعْذِرُوا مَنْ لَا حُجَّةَ لَکُمْ عَلَيْهِ - وَ هُوَ أَنَا - أَلَمْ أَعْمَلْ فِيکُمْ بِالثَّقَلِ الْأَکْبَرِ! وَ أَتْرُکْ فِيکُمُ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ! قَدْ رَکَزْتُ فِيکُمْ رَايَةَ الْإِيمَانِ، وَ وَقَفْتُکُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ، وَ أَلْبَسْتُکُمُ الْعَافِيَةَ مِنْ عَدْلِي، وَ فَرَشْتُکُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي، وَ أَرَيْتُکُمْ کَرَائِمَ الْأَخْلَاقِ مِنْ نَفْسِي، فَلَا تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْيَ فِيمَا لَا يُدْرِکُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ، وَ لَا تَتَغَلْغَلُ إِلَيْهِ الْفِکَرُ.

اى مردم! اين حقيقت را از خاتم پيامبران (صلي الله عليه و آله) بگيريد که فرمود: «کسانى از ما که مى ميرند، در حقيقت نمرده اند و آن کس از ما که جسدش کهنه شده، در واقع کهنه نشده است.» پس آنچه را نمى دانيد، نگوييد؛ چرا که بسيارى از حقايق، در امورى است که انکار مى کنيد و کسى را که دليلى بر ضدّ او نداريد، معذور داريد، ـ و آن کس منم ـ آيا من به ثقلِ اکبر [= قرآن مجيد] در ميان شما عمل نکردم؟ و آيا در ميان شما، ثقلِ اصغر [=عترت پيامبر (صلي الله عليه و آله)] را باقى نگذاشتم (و پاسدارى نکردم)؟ پرچم ايمان را در ميان شما نصب کردم و پايه هاى آن را محکم نمودم وشما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم، و جامه عافيت را با عدل خود، بر شما پوشاندم؛ و بساط کارهاى نيک را با سخن و عمل خود، در ميان شما گستردم؛ و فضايل اخلاقى را از سوى خود، به شما نشان دادم. بنابراين، وهم و گمان خود را در آن جا که چشم، ژرفاى آن را نمى بيند و فکر، توانايى جولان را در آن ندارد، به کار نبريد.

بخش ششم

و منها: حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ؛ تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا، وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا، وَ لَا يُرْفَعُ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ سَوْطُهَا وَ لَا سَيْفُهَا، وَ کَذَبَ الظَّانُّ لِذَلِکَ، بَلْ هِيَ مَجَّةٌ مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً، ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَة!

امام (عليه السلام) در بخش ديگرى از اين خطبه مى فرمايد: تا آن جا که بعضى گمان کردند دنيا به کام بنى اميّه است و همه خوبى هايش را به آنان مى بخشد و آن ها را از سرچشمه زلال خود، سيراب مى سازد و (نيز گمان کردند که) تازيانه و شمشير آن ها از سر اين امّت برداشته نخواهد شد؛ کسانى که چنين گمان مى کنند، دروغ مى گويند (و در اشتباه اند). زيرا سهم آنان از زندگىِ لذّت بخش، جرعه اى بيش نيست، که زمان کوتاهى آن را مى چشند، سپس (قبل از آن که آن را فرو برند) به کلّى بيرون مى افکنند!