خطبه 17

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ (عليه السلام)
فِي صِفَةِ مَنْ يَتَصَدَّى لِلْحُکْمِ بَيْنَ الاُمَّةِ وَلَيْسَ لِذلِکَ بِأهْلٍ،
وَفِيها: أبْغَضُ الخَلائقِ إلى اللهِ صِنْفَانِ:

از سخنان امام (عليه السلام) است
درباره کسى که بدون شايستگى و لياقت، متصدّى مقام قضاوت در ميان مردم مى شود و در اين خطبه آمده است:
مبغوض ترين خلايق نزد خدا دو گروه اند

بخش اول

اِنَّ اَبْغَضَ الْخَلائِقِ اِلَى اللهِ رَجُلانِ: رَجُلٌ وَکَلَهُ اللّهُ اِلى نَفْسِهِ؛ فَهُوَ جائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبيلِ، مَشْغوفٌ بِکَلامِ بِدْعَةٍ، وَ دُعاءِ ضَلالَةٍ، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضَالٌّ عَنْ هَدْىِ مَنْ کان قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقتْدَى بِهِ في حَياتِهِ وَ بَعْدَ وَفاتِهِ، حَمّالٌ خَطايا غَيْرِهِ، رَهْنٌ بِخَطيئَتِهِ.

مبغوض ترين خلايق نزد خدا دو نفرند: کسى که خداوند وى را به حال خود واگذشته و از راه راست منحرف مى گردد. او به سخنان بدعت آميز خويش و دعوت به گمراهى ها سخت دل بسته است، به همين دليل مايه انحراف کسانى است که فريبش را خورده اند! از مسير هدايت پيشينيان، گمراه شده و کسانى را که در زندگى اش يا پس از مرگش به او اقتدا کنند گمراه مى سازد! او بار گناه کسانى را که گمراه ساخته به دوش مى کشد و همواره در گروى گناهان خويش است

بخش دوم

وَ رَجُل قَمَشَ جَهْلا، مُوضِعٌ في جُهّالِ الاُمَّةِ، عادٍ في اَغْباشِ الْفِتْنَةِ، عَمٍ بِما في عَقْد الْهُدْنَةِ؛ قَدْ سَمّاهُ اَشْباهُ النّاسِ عالِمآ وَ لَيْسَ بِهِ، بَکَّرَ فَاسْتَکْثَرَ مِنْ جَمْعٍ؛ ما قَلَّ مِنْهُ خَيْر مِما کَثُرَ، حَتّى اِذا ارْتَوى مِنْ ماءٍ آجِنٍ، وَ اَکْتَثَرَ مِنْ غَيْرِ طائِلٍ، جَلَسَ بَيْنَ النّاسِ قاضِيآ ضامِنآ لِتَخْليص مَا الْتَبَسَ عَلى غَيْرِهِ، فَاِنْ نَزَلَتْ بِهِ اِحْدَى الْمُبْهَماتِ هَيَّأ لَها حَشْوآ رَثّآ مِنْ رَأيِهِ، ثُمَّ قَطَعَ بِهِ، فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهاتِ في مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْکَبُوتِ: لايَدْرى اَصابَ اَمْ اَخْطَأ؛ فَاِنْ اَصابَ خافَ اَنْ يَکُونَ قَدْ اَخْطأَ وَ اِنْ اَخْطَأَ رَجا اَنْ يَکُونَ قَدْ اَصابَ. جاهِل خَبّاطُ جَهالاتٍ، عاشٍ رَکّابُ عَشَواتٍ، لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قاطِعٍ، يَذْرُو الرِّواياتِ ذَرْوَ الرّيحِ الْهَشيمَ. لامَلِيّ ـ وَ اللهِ ـ بِاِصْدارِ ما وَرَدَ عَلَيْهِ، وَ لا اَهْل لِما قُرِّظَ بِهِ، لا يَحْسَبُ الْعِلْمَ في شَيءٍ مِمّا اَنْکَرَهُ، وَ لا يَرى اَنَّ مِنْ وَراءِ ما بَلَغَ مَذْهَبآ لِغَيْرهِ، وَ اِنْ اَظْلَمَ عَلَيْهِ اَمْر اکْتَتَمَ بِهِ لِما يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ، تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضائِهِ الدِّماء، و تَعَجُّ مِنْهُ الْمَواريثُ.

(دومين گروهى که مبغوض ترين خلايق نزد خدا هستند، جاهلان عالم نما مى باشند که امام (عليه السلام) آن ها را چنين توصيف مى کند):
او مردى است که انبوهى از جهل و نادانى را در خود جمع کرده است؛ و در ميان مردم نادان، به هر سو مى شتابد و در تاريکى هاى فتنه ها به پيش مى دود؛ از ديدن منافع پيمان صلح در ميان مردم، نابيناست؛ انسان نماها او را عالم ودانشمند مى نامند در حالى که چنين نيست. او صبح (که از خواب برمى خيزد) کارى جز انباشتن چيزهايى که اندکش بهتر از بسيار است، ندارد؛ تا اين که از آب هاى گنديده (زشتى ها و پليدى ها)، سيراب مى شود و انبوهى از مسائل بيهوده را (در مغز و فکر خود) جمع مى کند؛ آنگاه بر مسند قضا و داورى در ميان مردم مى نشيند (و عجب اين که اين بينواى نالايق)، تضمين مى کند حقايقى را که بر ديگران مشتبه شده است روشن و خالص سازد و هرگاه با مسئله مبهمى روبرو گردد، براى تبيين آن، افکار بيهوده و حرف هاى پوچ و توخالى را پيش خود آماده مى سازد و (از اين مقدمات نادرست نتيجه مى گيرد و) به نتيجه نادرست آن حکم مى کند. او در برابر شبهات فراوانى که وى را احاطه کرده همانند عنکبوتى است که تارهايى مى تند و بر آن تکيه مى کند (تارهايى سُست و بى اساس!) او نمى داند درست حکم کرده يا به خطا رفته است. به همين دليل اگر (از روى تصادف) راه صحيحى رفته باشد از اين بيم دارد که خطا کرده باشد و اگر راه خطا را پيموده است اميد دارد که (تصادفآ) صحيح از آب درآيد.
او نادانى است که در تاريکى هاى جهالت سرگردان و حيران است و همچون نابينايى است که در ظلمات پرخطر به راه خود ادامه مى دهد. هرگز علوم و دانش ها را به طرز صحيحى فرانگرفته است (و به همين دليل در هيچ مسئله اى با اطمينان و يقين داورى نمى کند).
او همانند تندبادى که گياهان درهم شکسته را بى هدف و به هر سو پراکنده مى کند، روايات پيامبر (صلي الله عليه و آله) را درهم مى ريزد (تا به گمان خويش از آن نتيجه اى به دست آورد)؛ به خدا سوگند (اين نادان مغرور) نه براى حل مسائلى که بر او وارد مى شود قابل اعتماد است، نه براى مدحى که (مدّاحان چاپلوس) درباره او سرمى دهند شايستگى دارد!
او باور نمى کند که وراى آنچه شناخته است علم و دانشى باشد و جز آنچه او فهميده است نظريه ديگرى در کار باشد. هرگاه مطلبى براى او مبهم شود کتمان مى کند، چراکه از جهالت خويش آگاه است!
خون ها (يى که به ناحق ريخته شده) از داورى ظالمانه اش فرياد مى کشند و ميراث ها (ى بر باد رفته) از قضاوت او صيحه مى زنند!

بخش سوم

اِلَى اللهِ اَشْکُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعيشونَ جُهّالا، وَ يَمُوتُونَ ضُلّالا، لَيْسَ فيهِمْ سِلْعَة اَبْوَرُ مِنَ الْکِتابِ اِذا تُلِىَ حَقَّ تِلاوَتِهِ، وَ لا سِلْعَةٌ اَنْفَقُ بَيْعآ وَ لا اَغْلى ثَمَنآ مِنَ الْکِتابِ اِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ، وَ لا عِنْدَهُمْ اَنْکَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ، وَ لااَعْرَفُ مِنَ الْمُنْکَرِ! ترجمه
به خدا شکايت مى برم از گروهى که در جهل و نادانى زندگى مى کنند و در گمراهى جان مى دهند و مى ميرند! گروهى که در ميان آن ها متاعى کسادتر از قرآن مجيد نيست، اگر درست خوانده و تفسير شود! و متاعى بهتر و گران بهاتر از آن، نزد آن ها وجود ندارد، اگر آن را از مفاهيم اصلى اش تحريف کنند (و مطابق هواى نفسشان تفسير نمايند)! نزد آن ها چيزى زشت تر و ناشناخته تر از معروف نيست! و (چيزى) نيکوتر و آشناتر از منکر وجود ندارد (چراکه تمام وجود زشتشان هماهنگ با منکرات است و بيگانه از نيکى و معروف)!

به خدا شکايت مى برم از گروهى که در جهل و نادانى زندگى مى کنند و در گمراهى جان مى دهند و مى ميرند! گروهى که در ميان آن ها متاعى کسادتر از قرآن مجيد نيست، اگر درست خوانده و تفسير شود! و متاعى بهتر و گران بهاتر از آن، نزد آن ها وجود ندارد، اگر آن را از مفاهيم اصلى اش تحريف کنند (و مطابق هواى نفسشان تفسير نمايند)! نزد آن ها چيزى زشت تر و ناشناخته تر از معروف نيست! و (چيزى) نيکوتر و آشناتر از منکر وجود ندارد (چرا که تمام وجود زشتشان هماهنگ با منکرات است و بيگانه از نيکى و معروف)!