خطبه 2

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

بَعْدَ آنْصِرَافِهِ مِنْ صِفِّينَ وَفِيها حَالُ النَّاسِ قَبْلَ البِعْثَةِ وَصِفَةُ
آلِ النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله) ثُمَّ صِفَةُ قَوْمٍ آخَرِينَ

از خطببه هاى امام (عليه السلام) است
که هنگام بازگشت از صفّين ايراد فرمود و در آن، وضع حال مردم پيش از
بعثت و اوصاف اهل بيت پيامبر اسلام (عليهم السلام) و سپس اوصاف
گروه ديگرى را بيان فرموده است.

بخش اوّل

اَحْمَدُهُ اسْتِتْمامآ لِنِعْمَتِهِ وَ اسْتسْلامآ لِعِزَّتِهِ وَ اسْتِعْصامآ مِنْ مَعْصيَتِهِ. وَ اَسْتَعِينُهُ فاقةً اِلى کِفايَتِهِ اِنَّهُ لا يَضِلُّ مَنْ هَداهُ وَ لا يَئِلُ مَنْ عاداهُ وَ لايَفْتَقِرُمَنْ کَفاهُ فَاِنَّهُ اَرْجَحُ ماوُزِنَ وَ اَفْضَلُ ماخُزِنَ. وَ اَشْهَدُاَنْ لااِلهَ اِلّا اللهُ وَحْدَهُ لاشَرِيکَ لَهُ شَهادَةً مُمْتَحَنآ اِخْلاصُها، مُعْتَقَدآ مُصاصُها نَتَمَسَّکُ بِها اَبَدآ ما اَبْقانا، وَ نَدَّخِرُها لاِهاوِيلِ ما يَلْقانا فَاِنَّها عَزيمةُ الاْيمانِ، وَ فاتِحَةُ الاْحْسانِ، وَ مَرْضاةُ الرَّحْمنِ، وَ مَدْحَرَةُ الشَّيْطانِ. وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدآ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ وَ الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ وَ الْکِتابِ الْمَسطُورِ، وَ النُّورِ السّاطِعِ وَ الضِّياءِ اللاَّمِعِ، وَ الاْمْرِ الصَّادِعِ، اِزاحَةً لِلشُّبُهاتِ، وَ احْتِجاجآ بِالْبَيِّناتِ، وَ تَحْذيرآ بِالاْياتِ وَ تَخْويفآ بِالْمَثُلاتِ.

حمد و ستايش مى کنم او را براى جلب اتمام نعمتش و اظهار تسليم بودن در برابر عزّتش و تقاضاى حفظ و نگهدارى از معصيتش، از او يارى مى جويم چرا که نيازمند به کمک و کفايت او هستم، چرا که آن کس را که او هدايت فرمايد هيچ گاه گمراه نمى شود و آن کس را که او دشمن دارد هرگز رهايى نمى يابد، و هر کس را او کفايت کند، هرگز نيازمند نخواهد شد، زيرا ستايش او در ترازوى سنجش، از همه چيز سنگين تر است و براى ذخيره کردن، از هر گنجى برتر، و گواهى مى دهم که جز خداوند معبودى نيست؛ يگانه و بى شريک است، همان گواهى اى که خلوص آن آزموده شده و عصاره و جوهره آن را در عمق عقيده خود جاى داده ام، شهادتى که تا خدا ما را زنده دارد به آن پايبنديم و آن را براى صحنه هاى هولناکى که در پيش داريم ذخيره کرده ايم زيرا اين (شهادت به توحيد) پايه اصلى ايمان و ريشه و قوام آن و سرآغاز همه نيکى ها و سبب جلب خشنودى خداوند و موجب طرد و دورى شيطان است.
و نيز گواهى مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده اوست؛ او را با دين و آيين آشکار، و نشانه روشن، و کتاب نوشته شده، و نور درخشان و روشنايى تابنده، و امر و فرمان قاطع و بى پرده، فرستاد تا شبهات را از ميان بردارد و با دلايل و منطق روشن استدلال کند و به وسيله آيات الهى مردم را از مخالفت خدا بر حذر دارد و از کيفرهايى که به دنبال مخالفت، دامن گيرشان مى شود بترساند.

بخش سوم

و منها يعنى آل النّبيّ عليه الصلاة و السّلام
هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ، وَ لَجَأُ اَمْرِهِ، وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ، وَ مَوْئِلُ حُکْمِهِ، وَ کُهُوفُ کُتُبِهِ، وَ جِبالُ دينِهِ، بِهِمْ اَقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ، وَ اَذْهَبَ ارْتِعادَ فَرائِصِهِ.

آن ها (آل پيامبر (عليهم السلام) ) محل اسرار خدايند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احکامش و جايگاه حفظ کتاب هاى (آسمانى) او هستند و کوه هاى استوار دين اند. به وسيله آنان قامت دين را راست کرد و لرزش و تزلزل و وحشتِ آن را از ميان برد.

بخش چهارم

زَرَعُوا الْفُجُورَ، وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ، وَ حَصَدوا الثُّبُورَ، لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ مِنْ هذِهِ الاْمَّةِ اَحَدٌ، وَ لا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ اَبَدآ. هُمْ اَساسُ الدِّينِ، وَ عِمادُ الْيَقينِ. اِلَيْهِمْ يَفِيىءُ الْغالي، وَ بِهِمْ يَلْحَقُ التَّالي. وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ، وَ فِيْهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِراثَةُ؛ اَلاْنَ اِذْ رَجَعَ الْحَقُّ اِلَى اَهْلِهِ وَ نُقِلَ اِلَى مُنْتَقَلِهِ!

آن ها بذر فجور را افشاندند و با آب غرور و نيرنگ، آن را آبيارى کردند و سرانجام، بدبختى و هلاکت را درو نمودند. هيچ کس از اين امّت را با آل محمّد (عليهم السلام) نمى توان مقايسه کرد و آن ها که از خوان نعمت آل محمد (عليهم السلام) بهره گرفتند با خود آنان برابر نخواهند بود؛ چراکه آن ها اساس دين و ستون استوار بناى يقين اند. غلوّ کننده، به سوى آنان بازمى گردد و عقب مانده به آنان ملحق مى شود و ويژگى هاى ولايت و حکومت، از آن آن هاست و وصيّت و وراثت (پيامبر (صلي الله عليه و آله)) تنها در آن هاست؛ ولى هم اکنون که حق به اهلش بازگشته و به جايگاه اصلى اش منتقل شده است (چرا کوتاهى و سستى مى کنند و قدر اين نعمت عظيم را نمى شناسند؟).

بخش دوم

وَ النّاسُ فِي فِتَنٍ انْجَذَمَ فيها حَبْلُ الدِّينِ، وَ تَزَعْزَعَتْ سَوارِي الْيَقينِ، وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الاْمْرُ وَ ضاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ فَالْهُدى خامِلٌ وَ الْعَمَى شامِلٌ عُصِيَ الرَّحْمنُ وَ نُصِرَ الشَّيْطانُ وَ خُذِلَ الاْيمانُ فَانْهارَتْ دَعائِمُهُ وَ تَنَکَّرَتْ مَعالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُکُهُ اَطاعُوا الشَّيْطانَ فَسَلَکُوا مَسالِکَهُ وَ وَرَدُوا مَناهِلَهُ، بِهِمْ سارَتْ اَعْلامُهُ، وَ قامَ لِواؤُهُ، فِي فِتَنٍ داسَتْهُمْ بِاخْفافِها وَ وَطِئَتْهُمْ بِاَظْلافِها، وَ قامَتْ عَلى سَنابِکِها، فَهُمْ فيها تائِهُونَ حائِرُونَ جاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِي خَيْرِ دارٍ وَ شَرِّ جيرانٍ، نَوْمُهُمْ سُهُودٌ، وَ کُحْلُهُمْ دُمُوعٌ، بِاَرْضٍ عالِمُها مُلجَمٌ وَ جاهِلُها مُکْرَمٌ.

(خداوند پيامبرش را در زمانى فرستاد که) مردم در فتنه ها گرفتار بودند؛ فتنه هايى که رشته دين در آن گسسته و ستون هاى ايمان و يقين متزلزل شده بود. اصول اساسى فطرت و ارزش ها دگرگون گشته و امور مردم پراکنده و متشتّت، و راه هاى فرار از فتنه ها بسته و پناهگاه و مرجع، ناپيدا بود. (در چنين محيطى) هدايت، فراموش شده و گمراهى و نابينايى، همه را فراگرفته بود. (در چنين شرايطى) خداوند رحمان معصيت مى شد و شيطان يارى مى گرديد و ايمان، بدون يار و ياور مانده بود. ارکان ايمان فرو ريخته و نشانه هاى آن ناشناخته مانده و راه هاى آن ويران و شاهراه هايش ناپيدا بود. مردم از شيطان پيروى مى کردند و در مسير خواسته هاى او گام برمى داشتند. در آبشخور شيطان وارد شده بودند
و به وسيله آن ها (=مردمى که در دام شيطان گرفتار بودند) نشانه هاى او آشکار شده و پرچم وى به اهتزاز درآمده بود. اين در حالى بود که مردم در فتنه اى گرفتار بودند که (اين فتنه) با پاى خويش آنان را لگدمال و با سُم خود، آن ها را له کرده بود (و همچنان اين هيولاى فتنه) بر روى پاى خود ايستاده بود. به همين دليل آن ها در ميان فتنه ها گم گشته و سرگردان و جاهل و فريب خورده بودند (و اين ها همه در حالى بود که مردم آن زمان) در کنار بهترين خانه (خانه خدا) زندگى مى کردند (ولى) با همسايگانى که بدترين همسايگان بودند؛ خوابشان بى خوابى و سرمه چشم هايشان اشک ها بود. در سرزمينى که دانشمندش به حکم اجبار، لب فرو بسته و جاهلش گرامى بود.