خطبه 1

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

خُطَبُ أَمير المُؤمنين عليه السلام‏
بابُ المُختارِ مِن خُطَب أمير المُؤمِنينَ عليه السلام وَ أَوامره
وَ يَدخُلُ في ذلکَ المُختار مِن کلامِهُ الجاري مَجرى الخُطَبِ في المَقاماتِ المَحظُورَة وَ المَواقِفِ المَذکورَة وَ الخُطُوب الوارِدَة

در اين بخش علاوه بر خطبه ها قسمت هاي مهمي از منتخبات سخنان آن حضرت
که به منزله خطبه است و به مناسبت حوادث مختلف و پيشامدهاي گوناگون ايراد شده ذکر مي شود.

بخش اوّل

اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِي لا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ وَ لا يُحْصِي نَعْماءَهُ الْعادُّونَ وَ لا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ. اَلَّذِي لا يُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لايَنالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ، اَلَّذي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ، وَ لا نَعْتٌ مَوْجُودٌ، وَ لا وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَ لا اَجَلٌ مَمْدُودٌ، فَطَرَ الْخَلائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّياحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدانَ أرْضِهِ.

ستايش مخصوص خداوندى است که ستايشگران هرگز به مدح و ثناى او نمى رسند و حسابگران (زبردست) هرگز نمى توانند نعمت هايش را شماره کنند و تلاشگران هرگز قادر به اداى حقّ او نيستند. همان خدايى که افکار بلند و ژرف انديش، کنه ذاتش را درک نکنند و غوّاصان هوشمند (درياى علوم و دانش ها) دسترسى به کمال هستى اش پيدا ننمايند. همان کسى که براى صفاتش حدّى نيست و توصيفى براى بيان اوصافش وجود ندارد و براى ذات پاک او، نه وقت معيّنى است و نه سرآمد مشخّصى. مخلوقات را با قدرتش آفريد و بادها را با رحمتش به حرکت درآورد و گسترش داد و لرزش و اضطراب زمين را به وسيله کوه ها آرام ساخت.

بخش دوم

اَوَّلُ الدّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْديقُ بِهِ وَ كَمالُ التَّصْديقِ بِهِ تَوْحيدُهُ وَ كَمالُ تَوْحيدِهِ الْإخْلاصُ لَهُ وَ كَمالُ الْإخْلاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفاتِ عَنْهُ لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أنَّها غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللّهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ وَ مَنْ ثنّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اَشارَ اِلَيْهِ وَ مَنْ اَشارَ اِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ.

سرآغاز دين، معرفت و شناخت اوست و کمال معرفتش تصديق ذات پاک اوست و کمال تصديق او همان توحيد اوست و کمال توحيدش، اخلاص براى اوست و کمال اخلاص براى او، نفى صفات ممکنات از اوست؛ چرا که هر صفتى (از اين صفات) گواهى مى دهد که غير از موصوف است و هر موصوفى (از ممکنات) شهادت مى دهد که غير از صفت است. پس هرکس خداوند سبحان را (با صفاتى همچون صفات مخلوقات) توصيف کند او را با امور ديگرى قرين ساخته و آن کس که او را با چيز ديگرى قرين کند دوگانگى در ذات او قائل شده و کسى که دوگانگى براى او قائل شود اجزايى براى او پنداشته و هر کس براى او اجزايى قائل شود به راستى او را نشناخته است و کسى که او را نشناسد به او اشاره مى کند و هر کس به او اشاره کند او را محدود شمرده و هرکس او را محدود بداند او را به شمارش درآورده است (و در وادى شرک سرگردان شده است)!

بخش سوم

وَ مَننْ قالَ «فِيْمَ»؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ، وَ مَنْ قالَ «عَلامَ»؟ فَقَدْ اَخْلى مِنْهُ. کائِنٌ لا عَنْ حَدَثٍ، مَوْجُودٌ لا عَنْ عَدَمٍ، مَعَ کُلِّ شَيْءٍ لا بِمُقارَنَةٍ، وَغَيْرُ کُلِّ شَيْءٍ لا بِمُزايَلَةٍ، فَاعِلٌ لا بِمَعْنَى الْحَرَکاتِ وَ الاْلَةِ، بَصيرٌ اِذْ لا مَنْظُورَ اِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ، مُتَوَحِّدٌ اِذْ لا سَکَنَ يَسْتَأنِسُ بِهِ وَ لا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ.

و هرکس بگويد: خدا در چيست؟ او را در ضمن چيزى پنداشته و هرکس بپرسد: بر روى چه قرار دارد؟ جايى را از او خالى دانسته است. همواره بوده و از چيزى به وجود نيامده است. وجودى است که سابقه عدم براى او نيست. با همه چيز همراه است، امّا نه اين که قرين آن باشد و با همه چيز مغاير است، امّا نه اين که از آن بيگانه و جدا باشد. او انجام دهنده (هرکارى) است، امّا نه به آن معنا که حرکات و ابزارى داشته باشد.
بيناست حتّى در آن زمانى که موجود قابل رؤيتى از خلقش وجود نداشته است. يگانه و تنهاست زيرا کسى نيست که او با آن کس انس گيرد و از فقدانش ناراحت و متوحّش شود.

بخش چهارم

أَنْشَأ الْخَلْقَ إنْشاءً وَ ابْتَدأَهُ اِبْتِداءً بِلا رَوِيَّةٍ أَجَالَها وَ لا تَجْرِبَةٍ اسْتَفادَهَا وَ لا حَرَکَةٍ أَحْدَثَها وَ لا هَمامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِيهَا أَحَالَ الاْشياءَ لاِوْقَاتِهَا وَ لامَ بَيْنَ مُخْتَلِفاتِها وَ غَرَّزَ غَرائِزَها وَ أَلْزَمَها أَشْبَاحَهَا عَالِمآ بِهَا قَبْلَ ابْتِدائِها مُحيطآ بِحُدُودِها وَ انْتِهائِها عارِفآ بِقَرائِنِها وَأَحْنَائِها.

آفرينش را بدون نياز به انديشه و فکر و استفاده از تجربه، و بى آن که حرکتى ايجاد کند و درباره تصميمى بينديشد ايجاد کرد و آغاز نمود. خلقت هر موجودى را به وقت خاصّش موکول کرد موجودات گوناگون را با يکديگر التيام داد و به هرکدام طبيعتى مخصوص و غريزه اى ويژه بخشيد و صفات ويژه آن ها را همراهشان ساخت و پيش از آن که آن ها را بيافريند از همه آن ها آگاه بود و به حدود و پايان آن ها احاطه داشت و از جميع لوازم و تمام جوانب آن ها باخبر بود.

بخش پنجم

ثُمَّ أَنشَأَ ـ سُبْحانَهُ ـ فَتْقَ الاْجْواءِ وَ شَقَّ الاْرْجاءِ وَ سَکائِکَ الْهَواءِ.

سپس خداوند سبحان طبقات جوّ را از هم گشود و اطراف آن را باز کرد و فضاهاى خالى ايجاد نمود!

بخش ششم

فَاَجْرَى فِيهَا مَاءً مُتَلاطِمآ تَيّارُهُ مُتَراکِمآ زَخّارُهُ، حَمَلَهُ عَلى مَتْنِ الرّيحِ الْعاصِفَةِ وَ الزَّعْزَعِ الْقاصِفَةِ، فَاَمَرَهَا بِرَدِّهِ، وَ سَلَّطَهَا عَلَى شَدِّهِ، وَ قَرَنَها إِلَى حَدِّهِ، الْهَواءُ مِنْ تَحْتِها فَتِيقٌ، وَ الْماءُ مِنْ فَوْقِها دَفيقٌ.

سپس خداوند در آن (فضاى عظيم) آبى جارى ساخت که امواج متلاطم و متراکم داشت و اين درحالى بود که امواج از اين درياى خروشان برمى خواست و بريکديگر سوار مى شد، و آن را بر پشت تندبادى شديد و طوفانى کوبنده و شکننده سوار کرد سپس باد را به بازگرداندن آن امواج فرمان داد و بر نگهدارى اش مسلّط ساخت و تا حدّى که لازم بود، آن دو را با هم مقرون کرد، فضاى خالى در زير آن گشوده شده بود و آب در بالاى آن در حرکت سريع قرار داشت.

بخش هفتم

ثُمَّ اَنْشَأَسُبْحانَهُ رِيْحآ اعْتَقَمَ مَهَبَّها وَ أَدَامَ مُرَبَّهَا وَ أَعْصَفَ مَجْراها وَ أَبْعَدَ مَنْشَأها فَأَمَرَها بِتَصْفيقِ الْماءِ الزَّخّارِ وَ إثارَةِ مَوْجِ الْبِحارِ فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ السِّقاءِ وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَها بِالْفَضاءِ. تَرُدُّ أَوَّلَهُ اِلَى آخِرِهِ وَ سَاجِيَهُ اِلَى مَائِرِهِ حَتَّى عَبَّ عُبابُهُ وَ رَمَى بِالزَّبَدِ رُکامُهُ فَرَفَعَهُ فِي هَواءٍ مُنْفَتِقٍ وَ جَوٍّ مُنْفَهِقٍ فَسَوَّى مِنْهُ سَبْعَ سَمواتٍ جَعَلَ سُفْلاهُنَّ مَوْجآ مَکْفُوفآ وَ عُلْياهُنَّ سَقْفآ مَحْفُوظآ وَ سَمْکآ مَرْفُوعآ بِغَيْرِ عَمَدٍ يَدْعَمُها وَ لا دِسارٍ يَنْظِمُها ثُمَّ زَيَّنَها بِزينَةِ الْکَواکِبِ وَ ضِيَاءِ الثَّواقِبِ وَ أَجْرَى فِيهَا سِراجآ مُسْتَطيرآ وَ قَمَرآ مُنيرآ في فَلَکٍ دائِرٍ وَ سَقْفٍ سائِرٍ وَ رَقيمٍ مائِرٍ.

سپس خداوند پاك و منزّه، طوفانى برانگيخت كه (داراى ويژگى ‌هايى بود كه آن را از باد و طوفان ‌هاى معمولى كره زمين جدا مى ‌كرد) بادى نازا بود و همراه و ملازم آب بود و از آن جدا نمى‌ شد و از نقطه ‌اى دور، سرچشمه مى‌ گرفت. پس به آن فرمان داد كه آب‌ هاى متراكم را برهم زند و امواج درياها را به هر سو بفرستد! در نتيجه، همچون مشك سقّايى، آن‌ ها را به ‌هم زد و با همان شدّت كه در فضا مى ‌وزيد، به آن امواج حمله ‌ور شد. آغازش را بر آخرش فرو مى ‌ريخت و قسمت ‌هاى ساكن آن را به امواج متحرّك پيوند مى ‌داد. تا آب ‌ها روى هم انباشته شد و همچون قلّه كوه بالا آمد و امواج، كف ‌هايى را بيرون فرستاد و در هواى باز و جوّى وسيع، پراكنده ساخت و از آن، هفت آسمان را پديد آورد. آسمان پايين را همچون موج مهار شده‌اى قرار داد و آسمان برترين را همچون
سقفى محفوظ و بلند. بى آن که ستونى براى نگاهدارى آن باشد و نه ميخ هايى که آن را محکم کند. سپس آسمان پايين را به وسيله کواکب و نور ستارگان درخشنده زينت بخشيد و چراغى روشنى بخش و ماهى نورافشان در آن به جريان انداخت، در مدارى متحرّک و سقفى گردان و صفحه اى جنبنده.

بخش هشتم

ثُمَّ فَتَقَ ما بَينَ السَّمواتِ الْعُلا فَمَلاَهُنَّ اَطْوارآ مِنْ مَلائِکَتِهِ، مِنْهُمْ سُجُودٌ لايَرْکَعُونَ، وَ رُکُوعٌ لا يَنْتَصِبُونَ، وَ صافُّونَ لا يَتَزايَلُونَ، وَ مُسَبِّحُونَ لايَسْأمُونَ، لا يَغْشاهُمْ نَوْمُ الْعُيُونِ، وَ لا سَهْوُ الْعُقُولِ، وَ لافَتْرَةُ الاَبْدانِ، وَ لاغَفْلَةُ النِّسْيانِ، وَ مِنْهُمْ اُمَناءُ عَلى وَحْيِهِ، وَ الْسِنَةٌ اِلى رُسُلِهِ، وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضائِهِ وَ اَمْرِهِ، وَ مِنْهُمُ الْحَفَظَةُ لِعِبادِهِ وَ السَّدَنَةُ لاَبْوابِ جِنانِهِ، وَ مِنْهُمُ الثّابِتَةُ فِي الاْرَضينَ السُّفْلى اَقْدامُهُمْ، وَ المارِقَةُ مِنَ السَّماءِ الْعُلْيا اَعْناقُهُمْ، وَ الْخارِجَةُ مِنَ الاْقْطارِ اَرْکانُهُمْ، وَ الْمُناسِبَةُ لِقَوائِمِ الْعَرْشِ اَکْتافُهُمْ ناکِسَةٌ دُونَهُ اَبْصارُهُمْ مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِاَجْنِحَتِهِمْ، مَضْرُوبَةٌ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ الْعِزَّةِ وَ اَسْتارُ الْقُدْرَةِ، لا يَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْويرِ، وَ لايُجْرُونَ عَلَيْهِ صِفَاتِ الْمَصْنُوعينَ، وَ لا يَحُدُّونَهُ بِالاْماکِنِ، وَ لا يُشيرُونَ اِلَيْهِ بِالنَّظائِرِ.

سپس آسمان هاى بلند را از هم گشود و آن ها را مملوّ از فرشتگان مختلف ساخت. گروهى از آنان هميشه در سجودند و رکوع ندارند و گروهى در رکوع اند و قيام نمى کنند و گروهى در صفوفى که هرگز از هم جدا نمى شود قرار دارند و همواره تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند.
هيچ گاه چشمان آن ها را خواب فرانمى گيرد و عقلشان گرفتار سهو و خطا نمى شود، بدن آن ها به سستى نمى گرايد و غفلت نسيان، بر آنان عارض نمى شود.
گروهى از آنان امناى وحى او و زبان او براى پيامبران اند و پيوسته براى رساندن حکم و فرمانش در رفت و آمدند و جمعى ديگر حافظان بندگان اويند و دربانان بهشت هايش. بعضى از آن ها پاهايشان در طبقات پايين زمين ثابت و گردن هايشان از آسمان بالا گذشته است و ارکان وجودشان از اقطار جهان بيرون رفته و شانه هاى آن ها براى حفظ پايه هاى عرش خدا آماده است و در برابر عرش او چشم هاى خود را پايين افکنده، در زير آن بال هاى خود را به خود پيچيده اند. ميان آن ها و کسانى که در مراتب پايين تر قرار دارند، حجاب هاى عزّت و پرده هاى قدرت فاصله افکنده است. (آن ها چنان در معرفت الهى پيش رفته اند که) هرگز پروردگار خود را در وهم و ذهن خود تصوير نمى کنند و صفات مخلوقات را براى او قائل نمى شوند. هرگز او را در مکانى محدود نمى سازند و با نظاير و امثال به او اشاره نمى کنند.

بخش نهم

ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ الاْرْضِ وَ سَهْلِها، و عَذْبِها وَ سَبَخِها، تُرْبَةً سَنَّها بِالْماءِ حَتّى خَلَصَتْ، وَ لاطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتّى لَزَبَتْ، فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذاتَ اَحْناءٍ وَ وُصُولٍ، وَ اَعْضاءٍ وَ فُصُولٍ، اَجْمَدَها حَتَّى اسْتَمْسَکَتْ، وَ اَصْلَدَها حَتّى صَلْصَلَتْ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَ أَمَدٍ مَعْلُومٍ، ثُمَّ نَفَخَ فِيها مِنْ رُوحِهِ، فَمَثُلَتْ اِنْسانآ ذا اَذْهانٍ يُجيلُها، وَ فِکَرٍ يَتَصَرَّفُ بِها، وَ جَوارِحَ يَخْتَدِمُها وَ اَدَواتٍ يُقَلِّبُها وَ مَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِها بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ وَ الاْذْواقِ وَ الْمَشامِّ وَ الاْلْوانِ وَ الاْجْناسِ، مَعْجُونآ بِطينَةِ الاْلْوانِ الْمُخْتَلِفَةِ، وَ الاْشْباهِ الْمُؤتَلِفَةِ وَ الاْضْدادِ الْمُتَعادِيَةِ، وَ الاْخْلاطِ المُتَبايِنَةِ مِنَ الحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الْبَلَّةِ وَ الْجُمُودِ.

سپس خداوند سبحان، مقدارى خاک از قسمت هاى سخت و نرم زمين و بخش هاى شيرين و شوره زار گردآورد و آب بر آن افزود تا گِلى خالص و آماده شد و آن را با رطوبت آميخت تا به صورت موجودى چسبناک درآمد و از آن صورتى آفريد که داراى خميدگى ها و پيوندها و اعضا و مفاصل بود. سپس آن را سفت و جامد کرد تا خود را نگه دارد و صاف و محکم و خشک ساخت و اين حال تا وقت معيّن و سرانجام معلومى ادامه يافت. سپس از روح خود در آن دميد و به صورت انسانى درآورد داراى نيروهاى عقلانى که او را در جهات مختلف به حرکت وامى دارد و فکرى که به وسيله آن (در موجودات مختلف) تصرّف مى کند و اعضايى که آن ها را به خدمت مى گيرد و ابزارى که براى انجام مقاصدش آن ها را زير و رو مى کند و شناختى که به وسيله آن حق را از باطل جدا مى سازد و طعم هاى مختلف و بوهاى گوناگون و رنگ ها و اجناس مختلف را از يکديگر بازمى شناسد، اين در حالى است که او را معجونى از رنگ هاى مختلف و ترکيبى از اشياى همسان و نيروهاى متضاد و اخلاط مختلف از حرارت و برودت و رطوبت و خشکى قرار داد.

بخش دهم

وَ أسْتَاْدَى اللّهُ سُبْحانَهُ الْمَلائِکَةَ وَديعَتَهُ لَدَيْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ اِلَيْهِمْ فِي الاْذْعانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ الْخُنُوعِ لِتَکْرِمَتِهِ فَقالَ سُبْحانَهُ: (اُسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلّا اِبْليسَ) اعْتَرَتْهُ الْحَمَيَّةُ وَ غَلَبَتْ عَلَيْهِ الشِّقْوَةُ وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ النّارِ وَ اسْتَوْهَنَ خَلْقَ الصَّلْصالِ فَاَعْطاهُ اللّهُ النَّظِرَةَ اسْتِحْقاقآ لِلسُّخْطَةِ وَ اسْتِتْمامآ لِلْبَلِيَّةِ وَ اِنْجازآ لِلْعِدَةِ فَقال: (اِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرينَ اِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).

خداوند سبحان از فرشتگان خواست تا وديعه اى را که نزد آن ها بود ادا کنند و به پيمانى که با او درباره سجود براى آدم و خضوع براى بزرگداشت او بسته بودند عمل نمايند و فرمود: براى آدم سجده کنيد همه سجده کردند جز ابليس که خشم و غضب و کبر و نخوت او را فراگرفت و شقاوت و بدبختى بر وى غلبه کرد، به آفرينش خود افتخار نمود و خلقت آدم را از گِل خشکيده، سبک شمرد. خداوند خواسته او را پذيرفت چرا که مستحق غضب الهى بود و مى خواست امتحان را بر بندگان تمام کند و وعده اى را که به او داده بود، تحقّق بخشد. فرمود: تو از مهلت داده شدگانى (نه تا روز قيامت بلکه) تا روز و وقت معيّنى.

بخش يازدهم

ثُمَّ اَسْكَنَ سُبْحانَهُ آدَمَ دارآ اَرْغَدَ فِيها عَيْشَهُ وَ آمَنَ فِيها مَحَلَّتَهُ وَ حَذَّرَهُ اِبْليسَ وَ عَداوَتَهُ فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفاسَةً عَلَيْهِ بِدارِ الْمُقامِ وَ مُرافَقَةِ الاْبْرارِ فَباعَ الْيَقينَ بِشَكِّهِ وَ الْعَزيمَةَ بِوَهْنِهِ وَ اسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلا وَ بِالاْغْتِرارِ نَدَمآ ثُمَّ بَسَطَ اللّهُ سُبْحانَهُ لَهُ فِي تَوْبَتِهِ وَ لَقّاهُ كَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ الْمَرَدَّ اِلى جَنَّتِهِ وَ اَهْبَطَهُ اِلى دارِ البَليَّةِ وَ تَناسُلِ الذُّرِّيَّةِ.

سپس خداوند سبحان، آدم را در خانه اى سکنى بخشيد که زندگى اش را در آن پرنعمت و گوارا کرده بود و جايگاه او را امن و امان ساخته بود و او را از ابليس و عداوت و دشمنى اش بر حذر داشت، ولى (سرانجام) دشمنش او را فريب داد، چرا که به او حسادت مى ورزيد و از اين که او در سراى پايدار و همنشين با نيکان است سخت ناراحت بود.
آدم يقين خود را به شک و ترديد او فروخت و تصميم راسخ را با گفته سُست او مبادله کرد، و به دليل همين موضوع، شادى خود را به ترس و وحشت مبدّل ساخت و فريب شيطانى براى او پشيمانى به بار آورد، سپس خداوند سبحان دامن توبه را براى او گسترد و کلمات رحمتش را به او القا نمود و وعده بازگشت به بهشتش را به او داد و او را به سراى آزمايش (دنيا) و جايگاه توالد و تناسل فرو فرستاد.

بخش دوازدهم

وَاصْطَفَى سُبْحانَهُ مِنْ وَلَدِهِ اَنْبِياءَ اَخَذَ عَلَى الْوَحْيِ ميثاقَهُمْ وَ عَلى تَبْليغِ الرِّسالَةِ اَمانَتَهُمْ لَمّا بَدَّلَ اَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللهِ اِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الاْنْدادَ مَعَهُ وَ اجْتالَتْهُمُ الشَّياطينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبادَتِهِ فَبَعَثَ فيهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ إِلَيْهِمْ اَنْبياءَهُ لِيَستَاْدُوهُمْ مِيثاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحَتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْليغِ وَ يُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آياتِ الْمَقْدِرَةِ: مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعايِشَ تُحْيِيهِمْ و آجالٍ تُفْنيهِمْ وَ اَوْصابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ اَحْداثٍ تَتابَعُ عَلَيْهِمْ. وَ لَمْ يُخْلِ اللّهُ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ اَوْ کِتابٍ مُنْزَلٍ اَوْ حُجَّةٍ لازِمَةٍ اَوْ مَحَجَّةٍ قائِمَةٍ. رُسُلٌ لا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لا کَثْرَةُ الْمُکَذِّبينَ لَهُمْ. مِنْ سابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ اَوْ غابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ. عَلى ذلِکَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الاْباءُ وَ خَلَفَتِ الاْبْناءُ.

خداوند سبحان، از فرزندان آدم پيامبرانى برگزيد و از آن ها پيمان گرفت که وحى الهى را به خوبى حفظ کنند و امانت رسالت را به مردم ابلاغ نمايند، اين در زمانى بود که اکثر مردم پيمانى را که خداوند از آن ها گرفته بود دگرگون ساختند و همتا و شريکانى، براى او قرار دادند و شياطين، آن ها را از معرفت خداوند بازداشتند و از عبادت او جدا کردند، به همين دليل خداوند، پيامبرانش را در ميان آن ها مبعوث کرد و رسولان خود را پى در پى به سوى آنان فرستاد تا پيمان فطرت را از آن ها مطالبه کنند و نعمت هاى فراموش شده الهى را به آنان يادآورى نمايند و با ابلاغ دستورات او حجّت را بر آن ها تمام کنند و گنج هاى پنهانى عقل ها را براى آن ها آشکار سازند و قدرت خدا را به آن ها نشان دهند، ازجمله: سقف برافراشته آسمان که بر فراز آن هاست و گاهواره زمين که در زير پاى آن ها نهاده شده و وسايل زندگى که حيات به آن ها مى بخشد و سرآمدهاى عمر که آنان را فانى مى سازد و مشکلات و رنج هايى که آنان را پير مى کند و حوادثى که پى در پى بر آنان وارد مى شود. و خداوند سبحان هيچ گاه جامعه بشرى را از پيامبر مرسل، يا کتاب آسمانى، يا دليلى قاطع و يا راهى روشن، خالى نگذاشته است، پيامبرانى که کمىِ نفراتشان و فزونى دشمنان و تکذيب کنندگانشان، آن ها را از انجام وظايف، باز نمى داشت، پيامبرانى که بعضى به ظهور پيامبر آينده بشارت مى دادند و بعضى از طريق پيامبر پيشين شناخته شده بودند و به اين ترتيب قرن ها گذشت و روزگاران سپرى شد، پدران رفتند و فرزندان، جانشين آنان شدند.

بخش سيزدهم

اِلى اَنْ بَعَثَ اللّهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّدآ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لاِنْجازِ عِدَتِهِ وَ اِتْمامِ نُبُوَّتِهِ مَاْخُوذآ عَلَى النَّبِيّينَ ميثاقُهُ مَشْهُورَةً سِماتُهُ، کَريمآ ميلادُهُ، وَ اَهْلُ الاْرْضِ يَومَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ اَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ، بَيْنَ مُشَبِّهٍ للهِ بِخَلْقِهِ اَوْ مُلْحِدٍ فِي اسْمِهِ اَوْ مُشِيرٍ اِلى غَيْرِهِ، فَهَداهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ اَنْقَذَهُمْ بِمَکانِهِ مِنَ الْجَهالَةِ. ثُمَّ اخْتارَ سُبْحانَهُ لِمُحمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ لِقاءَهُ، وَ رَضِيَ لَهُ ما عِنْدَهُ، وَ اَکْرَمَهُ عَنْ دارِ الدُّنْيا وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقامِ الْبَلْوى، فَقَبَضَهُ اِلَيْهِ کَريمآ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَ خَلَّفَ فِيکُمْ ما خَلَّفَتِ الاْنْبياءُ فِي اُمَمِها اِذْ لَمْ يَتْرُکُوهُمْ هَمَلا بِغَيْرِ طَريقٍ واضِحٍ وَ لاعَلَمٍ قَائِمٍ.

(اين وضع همچنان ادامه داشت) تا اين که خداوند سبحان محمّد رسول الله (صلي الله عليه و آله) را براى وفاى به عهد خويش و کامل کردن نبوّتش مبعوث کرد. اين در حالى بود که از همه پيامبران، پيمان درباره او گرفته شده بود (که به او ايمان بياورند و بشارت ظهورش را به پيروان خويش بدهند) و در حالى که نشانه هايش مشهود و ميلادش پربرکت بود. و در آن روز مردم زمين، داراى مذاهب پراکنده و افکار ضدّ و نقيض و راه ها و عقايد پراکنده بودند: گروهى خدا را به مخلوقاتش تشبيه مى کردند و گروهى نام او را بر بت ها مى نهادند و بعضى به غير او اشاره و دعوت مى نمودند، امّا خداوند آن ها را به وسيله آن حضرت از گمراهى رهايى بخشيد و به واسطه وجود پر برکتش، آنان را از جهالت نجات داد. سپس خداوند سبحان، لقاى خويش را براى محمّد (صلي الله عليه و آله) انتخاب کرد و آنچه را نزد خود داشت براى او پسنديد و او را با رحلت و انتقال از دار دنيا به سراى آخرت گرامى داشت و از گرفتارى در چنگال مشکلات نجات بخشيد. آرى، در نهايتِ احترام، او را قبض روح کرد، درود خدا بر او و آلش باد! او هم، آنچه را انبياى پيشين براى امّت خود به يادگار گذاشته بودند، در ميان شما به جاى نهاد چرا که آن ها هرگز امّت خود را بى سرپرست و بى آن که راهى روشن در پيش پايشان بنهند و پرچمى برافراشته نزد آنان بگذارند، رها نمى کردند.

بخش چهاردهم

کِتابَ رَبِّکُمْ فيکُمْ: مُبَيِّنآ حَلالَهُ وَ حَرامَهُ و فَرائِضَهُ وَ فَضائِلَهُ وَ ناسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزائِمَهُ وَ خاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ اَمْثالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْکَمَهُ وَ مُتَشابِهَهُ، مُفَسِّرآ مُجْمَلَهُ وَ مُبَيِّنآ غَوامِضَهُ، بَيْنَ مَأخُوذٍ ميثاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَى الْعِبادِ فِي جَهْلِهِ وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي الْکِتابِ فَرْضُهُ وَ مَعْلُومٍ فِي السُّنَّةِ نَسْخُهُ وَ واجِبٍ فِي السُّنَّةِ اَخْذُهُ وَ مُرخَّصٍ فِي الْکِتابِ تَرْکُهُ وَ بَيْنَ واجِبٍ بِوَقْتِهِ وَ زائِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ وَ مُبايَنٌ بَيْنَ مَحارِمِهِ مِنْ کَبيرٍ اَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرانَهُ اَوْ صَغيرٍ اَرْصَدَ لَهُ غُفْرانَهُ وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ فِي اَدْناهُ وَ مُوَسَّعٍ فِي اَقْصاهُ.

او (پيامبر اسلام) كتاب پروردگار شما را در ميانتان به يادگار گذاشت در حالى كه حلال و حرام خدا و واجبات و مستحبّاتش را بيان كرد و همچنين ناسخ و منسوخ آن و مباح و ممنوع آن را روشن نمود، خاص و عام آن را توضيح داد و پندها و مثل‌هايش را روشن ساخت و مطلق و مقيّد آن را بيان كرد و محكم و متشابه آن را معيّن فرمود و مجمل آن را تفسير و غوامض و پيچيدگى ‌هايش را (با سخنان مباركش) تبيين كرد؛ اين در حالى بود كه معرفت و فراگيرى بخشى (مهم) از آن (بر همه واجب بود و) پيمانش از همه گرفته شده بود و بخش ديگرى، ناآگاهى از آن براى بندگان، مجاز بود (مانند حروف مقطّعه قرآن كه به ‌صورت اسرارآميزى ذكر شده است) و در حالى بود كه قسمتى از آن در اين كتاب الهى (براى مدّت محدودى) واجب شده و نسخ آن در سنّت پيامبر معلوم گشته بود و نيز احکامى بود که در سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) عمل به آن واجب بود ولى در کتاب خدا ترک آن اجازه داده شده بود و احکامى که در بعضى از اوقات، واجب ولى در زمان بعد زايل شده بود. اين ها همه در حالى است که انواع محرمات آن از هم جدا شده، از گناهان کبيره اى که خداوند وعده آتش خود را بر آن داده تا گناهان کوچکى که غفران و آمرزش خويش را براى آن مهيّا ساخته است و نيز احکامى که انجام کم آن مقبول و مراتب بيشترش مجاز بود و مردم از جهت آن در وسعت بودند (آرى خداوند چنين کتابى را با اين جامعيّت و وسعت و دقّت بر پيامبرش نازل کرد و او بعد از رحلتش آن را در ميان امّت به يادگار گذاشت).

بخش پانزدهم

وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلاْنامِ يَرِدُونَهُ وُرُودَالاْنْعامِ وَ يَاْلَهُونَ اِلَيْهِ وَلُوهَ الْحَمامِ وَ جَعَلَهُ سُبْحانَهُ عَلامَةً لِتَواضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَ اِذْعانِهِمْ لِعِزَّتِهِ وَ اخْتارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمّاعآ اَجابُوا اِلَيْهِ دَعْوَتَهُ وَ صَدَّقوا كَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَواقِفَ اَنْبِيائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلائِكَتِهِ الْمُطيفينَ بِعَرْشِهِ، يُحْرِزُونَ الاْرْباحَ فِي مَتْجَرِ عِبادَتِهِ وَ يَتَبادَرُون عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ جَعَلَهُ سُبْحانَهُ و تَعالى لِلاْسْلامِ عَلَمآ وَ لِلْعائِذينَ حَرَمآ فَرَضَ حَقَّهُ وَ اَوْجَبَ حَجَّهُ وَ كَتَبَ عَلَيْكُمْ وِفادَتَهُ فَقالَ سُبْحانَهُ: (و للهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلا وَ مَنْ كَفَرَ فَاِنَّ اللهَ غَنيٌّ عَنِ الْعالَمينَ).

(خداوند) حجّ بيت الله (خانه گرامى و محترمش) را بر شما واجب کرده است، همان خانه اى که آن را قبله مردم قرار داده که همچون تشنه کامانى که به آبگاه مى روند به سوى آن مى آيند و همچون کبوتران به آن پناه مى جويند.
خداوند، حج را علامت فروتنى در برابر عظمتش و نشانه اى از اعتراف به عزّتش قرار داده و از ميان خلق خود، شنوندگانى را برگزيده که دعوت او را اجابت کرده و سخنانش را تصديق نموده اند و در جايگاه پيامبران الهى وقوف کرده و به فرشتگانى که بر گرد عرش الهى مى گردند، شبيه مى شوند. سودهاى فراوانى در اين تجارت خانه عبادت الهى به دست آورده و به سوى ميعادگاه آمرزش و مغفرتش مى شتابند. خداوند متعال اين خانه را پرچم (يا علامتى) براى اسلام قرار داده و حرم امنى براى پناه جويان. اداى حقّ آن را واجب شمرده و حجّ آن را لازم کرده، و بر همه شما زيارت خانه اش را به طور دسته جمعى مقرّر داشته و فرموده است: «براى خدا بر مردم (واجب) است که آهنگ خانه (او) کنند آن ها که توانايى رفتن به سوى آن را دارند و هر کس کفر ورزد (و حجّ را ترک کند به خود زيان رسانده است) خداوند از همه جهانيان بى نياز است».