خطبه 97
بخش اوّل
وَلَئِنْ أَمْهَلَ الظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ أَخْذُهُ، وَ هُوَ لَهُ بِالمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِيقِهِ، وَ بِمَوْضعِ الشَّجَا مِنْ مَسَاغِ رِيقِهِ. أَمَا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَيَظْهَرَنَّ هؤُلاَءِ الْقَوْمُ عَلَيْکُمْ، لَيْسَ لِأَنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَلکِنْ لِإِسْراعِهِمْ إِلَى بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ، وَ إِبْطَائِکُمْ عَنْ حَقِّي. وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ الأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا، وَأَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتِي. اسْتَنْفَرْتُکُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا، وَأَسْمَعْتُکُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا، وَ دَعَوْتُکُمْ سِرّآ وَجَهْرآ فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا، أَشُهُودٌ کَغُيَّابٍ، وَ عَبِيدٌ کَأَرْبَابٍ! أَتْلُوا عَلَيْکُمُ الْحِکَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا، وَأَعِظُکُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا، وَ أَحُثُّکُمْ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ الْبَغْيِ فَمَا آتِي عَلَى آخِرِ قَوْلِي حَتَّى أَرَاکُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِىَ سَبَا. تَرْجِعُونَ إِلَى مَجَالِسِکُمْ، وَ تَتَخَادَعُونَ عَنْ مَوَاعِظِکُمْ، أُقَوِّمُکُمْ غُدْوَةً، وَ تَرْجِعُونَ إِلَيَّ عَشِيَّةً، کَظَهْرِ الْحَنِيَّةِ، عَجَزَ الْمُقِوِّمُ، وَ أَعْضَلَ الْمُقَوَّمُ.
اگر خداوند، ظالم و ستمگر را مهلت دهد چنان نيست که فرصت مجازات او از دستش برود. او در کمينگاه، بر سر راه ستمگر است و گلوى وى را در دست دارد (هر زمان بخواهد مى فشارد، آن گونه که نتواند آب دهان فرو برد). آگاه باشيد! سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست! اين قوم (سپاه شام) سرانجام بر شما پيروز مى شوند، امّا نه به دليل اين که در حقّانيّت، از شما سزاوارترند؛ بلکه به اين علت که در طريقِ باطل زمامدارانشان، سريع و کوشا
هستند؛ در حالى که شما در اداى حقّ من سُستى مى کنيد، امّت ها همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشت اند، ولى من از ظلم پيروانم بيمناکم! من شما را براى جهاد با دشمن برانگيختم، امّا حرکت نکرديد؛ به گوش شما خواندم، امّا نشنيديد؛ در آشکار و نهان شما را (براى جهاد) دعوت کردم، اجابت نکرديد؛ به شما اندرز دادم، ولى نپذيرفتيد. آيا شما حاضرانى همچون غايبان هستيد و بردگانى در قيافه مالکان؟! پيوسته حکمت هاى الهى را بر شما مى خوانم، ولى از آن مى گريزيد و با اندرزهاى رسا شما را موعظه مى کنم، (امّا) پراکنده مى شويد.
شما را به مبارزه با ظالمان ترغيب مى کنم، امّا هنوز سخنانم به آخر نرسيده، مى بينم همچون «قوم سبأ» متفرّق مى شويد! به مجالس خود بازمى گرديد و يکديگر را از اين مواعظ برمى گردانيد، صبحگاهان شما را مستقيم مى سازم ولى شامگاهان همچون کمانِ خميده سخت و محکمى که نه کسى قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابليّت صاف شدن را، به سوى من بازمى گرديد!
بخش دوم
أَيُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ، المُبْتَلَى بِهمْ أُمَرَاؤُهُمْ. صَاحِبُکُمْ يُطِيعُ الله وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ، وَصَاحِبُ أَهْلِ الشَّامِ يَعْصِي اللهَ وَ هُمْ يُطِيعُونَهُ. لَوَدِدْتُ وَاللهِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ صَارَفَني بِکُمْ صَرْفَ الدِّينَارِ بِالدِّرْهَمِ، فَأَخَذَ مِنِّي عَشَرَةً مِنْکُمْ وَأَعْطَانِي رَجُلا مِنْهُمْ!
اى قومى که جسم هايتان حاضر است و عقل هايتان پنهان و خواسته هايتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند! رهبر شما خدا را اطاعت مى کند و شما او را عصيان مى کنيد؛ امّا زمامدار اهل شام خدا را معصيت مى کند، ولى آنان اطاعتش مى کنند. به خدا سوگند! بسيار دوست داشتم معاويه شما را با نفرات خود مبادله مى کرد، همچون مبادله کردن دينار به درهم: ده نفر از شما را از من مى گرفت و يک نفر از آن ها را به من مى داد.
بخش سوم
يَا أَهْلَ الْکُوفَةِ، مُنِيتُ مِنْکُمْ بِثَلاَثٍ وَ اثْنَتَيْنِ: صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ، وَ بُکْمٌ ذَوُو کَلاَمٍ، وَ عُمْيٌ ذَوُو أَبْصَارٍ، لا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَ لا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلاَءِ!تَرِبَتْ أَيْدِيکُمْ! يَا أَشْبَاهَ الإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا! کُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ آخَرَ، وَاللهِ لَکَأَنِّي بِکُمْ فِيمَا إِخَالُکُمْ: أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى، وَ حَمِىَ الضِّرَابُ، قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ آبْنِ أَبي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الْمَرْأَةِ عَنْ قُبُلِهَا. وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَة مِنْ رَبِّي، وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي، وَإِنِّى لَعَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطآ.
اى اهل کوفه من به سه چيز (که در شما هست) و دو چيز (که در شما نيست) مبتلا شده ام: حقايق را نمى شنويد، در حالى که گوش داريد! سخن نمى گوييد، در حالى که زبان تکلّم داريد! حقايق را نمى بينيد، در حالى که چشم داريد! نه در هنگام نبرد، آزادمردان صادقيد؛ و نه در آزمايش هاى سخت برادران قابل اعتماد؛ دست هايتان خاک آلود باد! (و بر خاک مذلّت بنشينيد) اى کسانى که به شتران بى ساربانى مى مانيد که هرگاه از يک سو جمعشان کنند، ازسوى ديگر پراکنده مى شوند! به خدا سوگند! من درباره شما چنين گمان مى کنم که اگر جنگ سختى روى دهد و آتش آن زبانه کشد، از فرزند ابوطالب جدا مى شويد، همانند جداشدن زن (هنگام وضع حمل) از نوزاد خويش! ولى من نشانه روشن (بر حقّانيت خويش) از پروردگارم دارم و بر طريق آشکار پيامبرم گام برمى دارم ودر راه روشنى پيش مى روم که آن را از ميان راه هاى مختلف برگزيده ام (و تکليف الهى خود را انجام مى دهم).
بخش چهارم
انْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ، وَ اتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ فَلَنْ يُخْرِجُوکُمْ مِنْ هُدىً، وَ لَنْ يُعِيدُوکُمْ فِي رَدىً، فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا، وَ إِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا. وَ لا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا، وَلا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا. لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ 9، فَمَا أَرَى أَحَدآ يُشْبِهُهُمْ مِنْکُمْ! لَقَدْ کَانُوا يُصْبِحُونَ شُعثآ غُبْرآ، وَ قَدْ بَاتُوا سُجَّدآ وَ قِيَامآ، يُرَاوِحُونَ بَيْنَ جِبَاهِهِمْ وَ خُدُودِهِمْ، وَ يَقِفُونَ عَلَى مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِکْرِ مَعَادِهِمْ! کَأَنَّ بَيْنَ أَعْيُنِهِمْ رُکَبَ الْمِعْزَى مِنَ طُولِ سُجُودِهِمْ! إِذَا ذُکِرَ اللهُ هَمَلَتْ أَعْيُنُهُمْ حَتَّى تَبُلَّ جُيُوبَهُمْ، وَ مَادُوا کَمَا يَمِيدُ الشَّجَرُ يَوْمَ الرِّيحِ الْعَاصِفِ، خَوْفآ مِنَ الْعِقَابِ، وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ!
به اهل بيت پيامبرتان نگاه کنيد! از همان سو که آن ها گام برمى دارند گام برداريد. و قدم در جاى قدم هاى آن ها بگذاريد (و بدانيد) آن ها هرگز شما را از جاده هدايت بيرون نمى برند و به پستى و هلاکت نمى کشانند. اگر آن ها توقّف کردند، توقّف کنيد و اگر قيام کردند، قيام کنيد. از آن ها سبقت نگيريد که گمراه مى شويد، و از آنان عقب نمانيد که هلاک خواهيد شد!
من اصحاب محمّد (صلي الله عليه و آله) را ديده ام ولى هيچ يک از شما را مانند آن ها نمى بينم. آن ها موهايى ژوليده و چهره اى غبارآلود داشتند (با اين که در فقر و تنگدستى زندگى مى کردند خم به ابرو نمى آوردند!) شب تا به صبح در حال سجده و قيام بودند (و هرگز از عبادت خسته نمى شدند؛) گاهى پيشانى و گاه دو طرف
صورت را (در پيشگاه خدا) به خاک مى نهادند، و از ترس رستاخيز، گويى بر شعله هاى آتش ايستاده بودند و آرام نداشتند. پيشانى آن ها از سجده هاى طولانى پينه بسته بود همچون زانوى گوسفند. هنگامى که نام خدا برده مى شد، اشک از چشمانشان فرو مى ريخت، آن قدر که گريبانشان تر مى گشت، و همچون درختى که در روز طوفانى، از شدّت تندباد به خود مى لرزد، از خوف عقاب و عشق به ثواب مى لرزيدند!