خطبه 111

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن خُطبَةٍ لَهُ عَلَيهِ السِّلام

في ذَمِّ الدُّنَيْا

از خطبه هاى امام (عليه السلام) است

که درباره نکوهش دنيا ايراد فرموده است.

بخش اوّل

أَمَّا بَعْدُ، فَإنِّي أُحَذِّرُکُمُ الدُّنْيَا، فَإنَّهَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ، حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ، وَتَحَبَّبَتْ بِالْعَاجِلَةِ، وَرَاقَتْ بِالْقَلِيلِ، وَتَحَلَّتْ بِالاْمَالِ، وَتَزَيَّنَتْ بِالْغُرُورِ. لاتَدُومُ حَبْرَتُهَا، وَلا تُوْمَنُ فَجْعَتُهَا. غَرَّارَةٌ ضَرَّارَةٌ، حَائِلَةٌ زَائِلَةٌ، نَافِدَةٌ بَائِدةٌ، أَکَّالَةٌ غَوَّالَةٌ. لا تَعْدُو ـ إذا تَنَاهَتْ إلَى أُمْنِيَّةِ أَهْلِ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَالرِّضَاءِ بِهَا ـ أَنْ تَکُونَ کَمَا قَالَ اللهُ تَعَالَى سُبْحَانَهُ: (کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ، وَکَانَ اللهُ عَلَى کُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً).

اما بعد (از حمد و ثناى الهى) شما را از دنيا بر حذر مى دارم چراکه ظاهرش شيرين و باطراوت است، و در لابه لاى شهوات پيچيده شده است، به دليل نقد بودنش جلب توجه مى کند و با اين که مواهب آن ناچيز است دل ها را به سوى خود مى کشاند، آمال و آرزوهاى دنياپرستان را در خود جمع کرده و خود را به آن آراسته، و زيور فريب به خود پوشانده است، شادمانى و نعمت آن پايدار نيست واز دردها و مشکلاتش کسى در امان نمى باشد، سخت، مغرورکننده و زيان بار، و متغيّر و زوال پذير، و پايان گيرنده و نابودشدنى است و (سرانجام) ساکنان خود را مى خورد و هلاک مى کند و هرگاه زندگى دنيا به حدّ اعلا رسد و به آرزوى دنياپرستان جامه عمل بپوشاند و از آن راضى شوند بيش از آنچه خداوند متعال (در قرآن) فرموده، نخواهد بود که: «زندگى دنيا همچون آبى است که از آسمان فرو مى فرستيم وبه وسيله آن، گياهان، سر به هم مى آورند امّا چيزى نمى گذرد که خشک مى شوند و بادها آن ها را به هر سو پراکنده مى سازد، و خداوند بر همه چيز قادر است».

بخش دوم

لَمْ يَکُنِ امْرُوٌ مِنْهَا فِي حَبْرَةٍ إلاَّ أَعْقَبَتْهُ بَعْدَهَا عَبْرَةً؛ وَلَمْ يَلْقَ فِي سَرَّائِهَا بَطْناً، إلاَّ مَنَحَتْهُ مِنْ ضَرَّائِهَا ظَهْراً؛ وَلَمْ تَطُلَّهُ فِيهَا دِيمَةُ رَخَاءٍ، إلاَّ هَتَنَتْ عَلَيْهِ مُزْنَةُ بَلاَءٍ! وَحَرِيٌّ إذا أَصْبَحَتْ لَهُ مُنْتَصِرَةً أَنْ تُمْسِيَ لَهُ مُتَنَکِّرَةً، وَإِنْ جَانِبٌ مِنْهَا اعْذَوْذَبَ وَاَحْلَوْلَى، أَمَرَّ مِنْهَا جَانِبٌ فَأَوْبَى! لايَنَالُ امْرُوٌ مِنْ غَضَارَتِهَا رَغَباً، إلاَّ أَرْهَقَتْهُ مِنْ نَوَائِبِهَا تَعَباً! وَلا يُمْسِي مِنْهَا فِي جَنَاحِ أَمْنٍ، إلاَّ أَصْبَحَ عَلَى قَوَادِمِ خَوْفٍ! غَرَّارَةٌ، غُرُورٌ مَا فِيهَا، فَانِيَةٌ، فَانٍ مَنْ عَلَيْهَا، لا خَيْرَ فِي شَيْءٍ مِنْ أَزْوَادِهَا إلاَّ التَّقْوَى. مَنْ أَقَلَّ مِنْهَا اسْتَکْثَرَ مِمَّا يُوْمِنُهُ! وَمَنِ اسْتَکْثَرَ مِنْهَا اسْتَکْثَرَ مِمَّا يُوبِقُهُ، وَزَالَ عَمَّا قَلِيلٍ عَنْهُ.

هيچ کس از دنيا شادمانى نديده، جز اين که به دنبال آن او را با اشک و آه روبرو مى سازد، و هنوز با خوشى هايش روبرو نشده که او را به ناراحتى هاى پشت کردن (نعمت ها)، مبتلا مى کند و هنوز باران لطيف و ملايم راحتى و آسايش بر او نباريده که بلاها را سيل آسا بر سرش فرو مى بارد (به همين دليل) جاى تعجب نيست که هرگاه صبحگاهان به يارى کسى برخيزد شامگاهان خودرا ناشناس وبيگانه نشان دهد و اگر در يک طرف، شيرينى و گوارايى داشته باشد در سوى ديگر تلخى به بار آورد و مرگ بيافريند. هيچ کس از طريق نعمت هاو لذّات دنيا به آنچه خواسته است نمى رسد مگر اين که (به زودى) مشکلات و سختى هايش او را به رنج مى افکند، و شبى را در زير بال وپر امنيّت به سر نمى برد، جز اين که صبحگاهان روى شهپرهاى لغزنده خوف قرار مى گيرد. (آرى!) دنيا بسيار فريبنده است و آنچه در آن است فريب و نيرنگ است، فناپذير است و هرکس نيز در آن است فانى مى شود، و همه زاد و توشه هاى آن، جز زاد وتوشه تقوا بيهوده است. هرکس به مقدار کفايت از مواهب دنيا قانع شود، آرامش بيشترى به دست مى آورد و آن کس که از آن بسيار بطلبد، وسيله نابودى خود را بيشتر فراهم ساخته است وآنچه به دست آورده، به زودى از دستش مى رود.

بخش سوم

کَمْ مِنْ وَاثِقٍ بِهَا قَدْ فَجَعَتْهُ، وَذِي طُمَأْنِينَةٍ إِلَيْهَا قَدْ صَرَعَتْهُ، وَذِي أُبَّهَةٍ قَدْ جَعَلَتْهُ حَقِيراً، وَذِي نَخْوَةٍ قَدْ رَدَّتْهُ ذَلِيلاً! سُلْطَانُهَا دُوَّلٌ، وَعَيْشُهَا رَنِقٌ، وَعَذْبُهَا أُجَاجٌ، وَحُلْوُهَا صَبِرٌ، وَغِذَاوُهَا سِمَامٌ، وَأَسْبَابُهَا رِمَامٌ! حَيُّهَا بِعَرَضِ مَوْتٍ، وَصَحِيحُهَا بِعَرَضِ سُقْمٍ! مُلْکُهَا مَسْلُوبٌ، وَعَزِيزُهَا مَغْلُوبٌ، وَمَوْفُورُهَا مَنْکُوبٌ، وَجَارُهَا مَحْرُوب!

چه بسيار کسانى که بر آن (=دنيا) تکيه کردند ناگهان آن ها را به درد و رنج افکند، و چه بسيار افرادى که به آن اطمينان کردند ولى آن ها را بر زمين کوبيد. چه افراد صاحب جاه و جلال که دنيا آن ها را حقير و کوچک ساخت، و متکبران فخرفروشى که بر خاک مذلّتشان افکند، حکومتش ناپايدار است و همواره دست به دست مى گردد، زندگى آن تيره، گوارايش ناگوار، شيرينى آن تلخ، غذاى آن مسموم، وطناب هايش کهنه و پوسيده است. زندگانش همواره در معرض مرگ اند، وتندرستانش در معرض بيمارى، حکومتش بر باد است، نيرومندانش مغلوب، صاحبان نعمتش گرفتار، و همسايگانش غارت زده اند.

بخش چهارم

أَلَسْتُمْ فِي مَسَاکِنِ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ أَطْوَلَ أَعْمَاراً، وَأَبْقَى آثَاراً، وَأَبْعَدَ آمَالاً، وَأَعَدَّ عَدِيْداً، وَأَکْثَفَ جُنُوداً! تَعَبَّدُوا لِلدُّنْيَا أَيَّ تَعْبُّدٍ، وَآثَرُوهَا أَيَّ إِيثَارٍ، ثُمَّ ظَعَنُوا عَنْهَا بِغَيْرِ زَادٍ مُبَلِّغٍ وَلا ظَهْرٍ قَاطِعٍ. فَهَلْ بَلَغَکُمْ أَنَّ الدُّنْيَا سَخَتْ لَهُمْ نَفْساً بِفِدْيَةٍ، أوْ أَعَانَتْهُمْ بِمَعُونَةٍ، أَوْ أَحْسَنَتْ لَهُمْ صُحْبَةً! بَلْ أَرْهَقَتْهُمْ بِالْقَوَادِحِ، وَأَوْهَقَتْهُمْ بِالْقَوَارِعِ، وَضَعْضَعَتْهُمْ بِالنَّوَائِبِ، وَعَفَّرَتْهُمْ لِلْمَنَاخِرِ، وَوَطِئَتْهُمْ بِالْمَنَاسِمِ، وَأَعَانَتْ عَلَيْهِمْ «رَيْبَ الْمَنُونِ». فَقَدْ رَأَيْتُمْ تَنَکُّرَهَا لِمَنْ دَانَ لَهَا، وَآثَرَهَا وَأَخْلَدَ إلَيْهَا، حِينَ ظَعَنُوا عَنْهَا لِفِرَاقِ الْأَبَدِ. وَهَلْ زَوَّدَتْهُمْ إِلاَّ السَّغَبَ، أَوْ أَحَلَّتْهُمْ إلاَّ الضَّنْکَ، أَوْ نَوَّرَتْ لَهُمْ إلاَّ الظُّلْمَةَ، أَوْ أَعْقَبَتْهُمْ إِلاَّ النَّدَامَةَ! أَفَهذِهِ تُوْثِرُونَ، أَمْ إلَيْهَا تَطْمَئِنُّونَ، أَمْ عَلَيْهَا تَحْرِصُونَ؟ فَبِئْسَتِ الدَّارُ لِمنْ لَمْ يَتَّهِمْهَا، وَلَمْ يَکُنْ فِيهَا عَلَى وَجَلٍ مِنْهَا!

مگر شما در جايگاه پيشينيان خود زندگى نمى کنيد، همان ها که عمرشان از شما طولانى تر، آثارشان پابرجاتر، آرزوهايشان درازتر، نفراتشان فزون تر ولشکرهايشان انبوه تر بود؟
آن ها دنيا را پرستيدند، چه پرستيدنى! و آن را بر همه چيز مقدّم داشتند، چه مقدّم داشتنى!، اما سرانجام بدون زاد و توشه اى که آن ها را به منزلگاه (ابدى شان) برساند، و بدون مرکبى که با آن اين راه (پرخوف و خطر) را بپيمايند از آن کوچ کردند. آيا هرگز به شما خبر رسيده که دنيا فديه اى براى يکى از آن ها داده باشد تا او را (از مرگ يا سکرات آن) رهايى ببخشد؟ يا در اين مسير کمکى به آن ها کند؟ يا حدّاقل همنشين خوبى براى آنان باشد؟ (نه، هرگز کمکى به فداييان خود نکرده است) بلکه به عکس، آن ها را زير آفت هاى گوناگون پوشانيد و طوق حوادث دردناک و کوبنده را بر گردنشان افکند و با انواع سختى ها و مشکلات ذليلشان کرد، و بر صورت به خاک افکند و پايمالشان کرد، و به يارى گردش روزگار بر ضدّ آن ها برخاست.
شما با چشم خود ديديد (و در تاريخ خوانديد) که دنيا دربرابر دنياپرستان وکسانى که آن را بر همه چيز مقدّم مى داشتند و بر آن تکيه مى کردند هنگام کوچ هميشگى از آن، چهره در هم کشيد و خود را کاملاً ناآشنا جلوه داد.
آيا دنيا براى دنياپرستان زاد و توشه اى جز گرسنگى فراهم کرد؟ و جز فشار وتنگى، محلّى براى آن ها آماده ساخت؟ و جز ظلمت و تاريکى براى آن ها نورى مهيّا کرد؟ (نه، هرگز، بلکه آن ها را در گورهاى تاريک و تنگ و وحشتناک جاى داد) و آيا سرانجام جز ندامت چيزى براى آن ها به بار آورد؟ آيا چنين دنيايى را بر همه چيز مقدّم مى شمريد؟ و بر آن تکيه مى کنيد؟ و به آن حرص مى ورزيد؟! چه بد خانه اى است اين دنيا براى کسى که به آن بدگمان نباشد و در آن (آسوده خاطر زندگى کند و) خوفى نداشته باشد!!

بخش پنجم

فَاعْلَمُوا ـ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ـ بِأَنَّکُمْ تَارِکُوهَا وَظَاعِنُونَ عَنْهَا، وَاتَّعِظُوا فِيهَا بِالَّذِينَ قَالُوا: (مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً): حُمِلُوا إلَى قُبُورِهِمْ فَلا يُدْعَوْنَ رُکْبَاناً، وَأُنْزِلُوا الْأَجْدَاثَ فَلا يُدْعَوْنَ ضِيفَاناً، وَجُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِيحِ أَجْنَانٌ، وَمِنَ التُّرَابِ أَکْفَانٌ، وَمِنَ الرُّفَاتِ جِيرَانٌ، فَهُمْ جِيرَةٌ لا يُجِيبُونَ دَاعِياً، وَلا يَمْنَعُونَ ضَيْماً، وَلا يُبَالُونَ مَنْدَبَةً. إِنْ جِيدُوا لَمْ يَفْرَحُوا، وَإِنْ قُحِطُوا لَمْ يَقْنَطُوا. جَمِيعٌ وَهُمْ آحَادٌ، وَجِيرَةٌ وَهُمْ أَبْعَادٌ. مُتَدَانُونَ لايَتَزَاوَرُونَ، وَقَرِيبُونَ لا يَتَقَارَبُونَ. حُلَمَاءُ قَدْ ذَهَبَتْ أَضْغَانُهُمْ، وَجُهَلاءُ قَدْ مَاتَتْ أَحْقَادُهُم. لا يُخْشَى فَجْعُهُمْ، وَلا يُرْجَى دَفْعُهُمْ، اسْتَبْدَلُوا بِظَهْرِ الْأَرْضِ بَطْناً، وَبِالسَّعَةِ ضِيقاً، وَبِالاَْهْلِ غُرْبَةً، وَبِالنُّورِ ظُلْمَةً، فَجَاوُوهَا کَمَا فَارَقُوهَا، حُفَاةً عُرَاةً، قَدْ ظَعَنُوا عَنْهَا بِأَعْمَالِهِمْ إلَى الْحَيَاةِ الدَّائِمَةِ وَالدَّارِ الْبَاقِيَةِ، کَمَا قَالَ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى: (کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ، وَعْداً عَلَيْنَا، إنَّا کُنَّا فَاعِلِينَ).

بدانيد! ـ و به يقين مى دانيد ـ که سرانجام، همه شما دنيا را ترک مى گوييد و از آن کوچ مى کنيد، از کسانى که (پيش از شما در دنيا بودند و) مى گفتند: «چه کسى از ما نيرومندتر است؟»، پند گيريد، (آرى) آن ها را به سوى قبرشان بردند، در حالى که اختيارى از خود نداشتند، و در درون قبرهايشان جاى دادند، در حالى که مهمان نبودند؛ در دل زمين گسترده، خانه هاى قبر براى آنان ساخته شد، وکفن هايى از خاک، و همسايگانى از استخوان هاى پوسيده داشتند، همسايگانى که هيچ ندايى را پاسخ نمى گويند و دربرابر هجوم ستمگران کمکى به همسايه خود نمى کنند و به گريه ها اعتنايى ندارند؛ نه از بارش باران خوشحال مى شوند، نه از قحطى مأيوس و ناراحت؛ همه گِرد هم هستند، ولى تنهايند؛ همسايگان نزديک اند ولى از هم دورند؛ در کنار هم اند، ولى هيچ گاه به ديدار هم نمى روند؛ نزديک اند امّا با هم تماس نمى گيرند. عاقلانى هستند که دشمنى ها از دل آن ها رخت بربسته، وجاهلانى که آتش کينه در دل آن ها فرومرده، نه از زيان آن ها ترسى است و نه به دفاع آن ها اميدى، برون زمين را به درون آن تبديل کرده اند، وخانه تنگ و تاريک را به جاى خانه هاى وسيع، غربت را به جاى ديدار اهل وعيال، و ظلمت را به جاى نور، پذيرفته اند (آرى، در قيامت) آن ها به سوى زمين بازمى گردند، همان گونه که در آغاز از زمين (و خاک) جدا شدند. اين در حالى است که همگى پابرهنه و عريان اند. آن ها از روى زمين با اعمال خويش به سوى حيات ابدى وسراى جاودانى کوچ کرده اند، آن گونه که خداوند فرموده است (عليهم السلام) «همان طور که آفرينش را آغاز کرديم، آن را بازمى گردانيم، اين وعده اى است قطعى که آن را انجام مى دهيم».