خطبه 109
بخش اوّل
کُلُّ شَىْءٍ خَاشِعٌ لَهُ، وَ کُلُّ شَيْءٍ قَائِمٌ بِهِ: غِنى کُلِّ فَقِيرٍ، وَ عِزُّ کُلِّ ذَلِيل، وَقُوَّةُ کُلِّ ضَعِيفٍ، وَمَفْزَعُ کُلِّ مَلْهُوفٍ. مَنْ تَکَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ، وَمَنْ سَکَتَ عَلِمَ سِرَّهُ، وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ، وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ. لَمْ تَرَکَ الْعُيُونُ فَتُخْبِرَ عَنْکَ، بَلْ کُنْتَ قَبْلَ الْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِکَ. لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ، وَلا اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ، وَلا يَسْبِقُکَ. مَنْ طلَبْتَ، وَلايُفْلِتُکَ، مَنْ أَخَذْتَ، وَ لا يَنْقُصُ سُلْطَانَکَ مَنْ عَصَاکَ، وَلا يَزِيدُ فِي مُلْکِکَ مَنْ أَطَاعَکَ، وَلاَيَرُدُّ أَمْرَکَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَکَ، وَ لا يَسْتَغْني عَنْکَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِکَ. کُلُّ سِرٍّ عِنْدَکَ عَلانِيَةٌ، و کُلُّ غَيْبٍ عِنْدَکَ شَهَادَةٌ. أَنْتَ الْأَبَدُ فَلا أَمَدَ لَکَ، وَ أَنْتَ الْمُنْتَهَى فَلا مَحِيصَ عَنْکَ، وَأَنْتَ الْمَوْعِدُ فَلا مَنْجَى مِنْکَ إِلاَّ إِلَيْکَ. بِيَدِکَ نَاصِيَةُ کُلِّ دَابَّةٍ، وَ إِلَيْکَ مَصِيرُ کُلِّ نَسَمَةٍ. سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَکَ! سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِکَ! وَ مَا أصْغَرَ کُلَّ عَظِيمَةٍ فِي جَنْبِ قُدْرَتِکَ! وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَکُوتِکَ! وَمَا أَحْقَرَ ذلِکَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِکَ! وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَکَ فِي الدُّنْيَا، وَمَا أَصْغَرَهَا فِي نِعَمِ الاْخِرَةِ!
همه چيز دربرابر او خاضع است، و هرچيزى به وجود او قائم مى باشد! بى نيازکننده هر فقير، و عزّت بخش هر خوار و ذليل، و نيروى هر ناتوان، و پناهگاه هر مصيبت رسيده است. هرکس سخن بگويد نطق او را مى شنود، هرکس سکوت کند اسرار درونش را مى داند، آن کس که زنده است روزى اش بر اوست، و آن کس که مى ميرد بازگشتش به سوى اوست.
(پروردگارا!) چشم ها تو را نديده اند تا از تو خبر دهند؛ بلکه تو پيش از آن که وصف کنندگانت وجود پيدا کنند، بوده اى. آفريدگان را براى رفع وحشت تنهايى نيافريدى، و براى سود خود آن ها را به کارى وانداشتى، هيچ کس نمى تواند از پنجه قدرتت بگريزد، و آن کس را که بگيرى از حيطه قدرت تو بيرون نمى رود. معصيت گنهکاران از عظمت تو نمى کاهد و اطاعت مطيعان بر حاکميت تو نمى افزايد. آن کس که از قضا و قَدَر تو به خشم آيد، نمى تواند حکم و فرمانت را دگرگون سازد، و آن کس که از اوامر تو روى گرداند، از تو بى نياز نمى شود. هر رازى نزد تو آشکار، و هر پنهانى پيش تو حاضر است. تو وجودى جاودانى هستى که زمان برايت نيست، تو پايانى هستى که جز بازگشت به سويت راهى وجود ندارد، و وعده گاهى که نجات از حُکمت جز به وسيله تو ممکن نيست. ناصيه (و زمام اختيار) هر جنبنده اى به دست توست، و بازگشت همه نفوس به سوى تو مى باشد.
(پروردگارا!) پاک و منزّهى! چه بزرگ است مقام تو. (بازهم) منزّهى! چه بزرگ است آنچه از آفريده هايت مى بينيم و چه کوچک است هر بزرگى دربرابر قدرت و عظمت تو، و چه باشکوه است آنچه از ملکوتت مشاهده مى کنيم. با اين حال، چقدر ناچيز است آنچه مى بينيم، دربرابر آنچه از قلمرو حکومتت از ما پنهان است! چقدر نعمت هاى دنيايت فراوان و پراهميّت است و چه کوچک است اين نعمت ها دربرابر نعمت هاى آخرتت.
بخش دوم
ومنها: مِنْ مَلائِکَةٍ أَسْکَنْتَهُمْ سَمَاوَاتِکَ، وَ رَفَعْتَهُمْ عَنْ أَرْضِکَ؛ هُمْ أَعْلَمُ خَلْقِکَ بِکَ، وَ أَخْوَفُهُمْ لَکَ، وَ أَقْرَبُهُمْ مِنْکَ؛ لَمْ يَسْکُنُوا الْأَصْلاَبَ، وَ لَمْ يُضَمَّنُوا الأَرْحَامَ، وَ لَمْ يُخْلَقُوا «مِنْ مَاءٍ مَهينٍ»، وَ لَمْ يَتَشَعَّبْهُمْ «رَيْبُ الْمَنُونِ»؛ وَ إِنَّهُمْ عَلَى مَکَانِهمْ مِنْکَ، وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَکَ، وَآسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِيکَ، وَکَثْرَةِ طَاعَتِهِمْ لَکَ، وَ قِلَّةِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِکَ، لَوْ عَايَنُوا کُنْهَ مَا خَفِيَ عَلَيْهِمْ مِنْکَ لَحَقَّرُوا أَعْمَالَهُمْ، وَ لَزَرَوْا عَلَى أَنْفُسِهِمْ، وَلَعَرَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ يَعْبُدُوکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ، وَ لَمْ يُطِيعُوکَ حَقَّ طَاعَتِکَ.
ازجمله مخلوقات تو فرشتگانى هستند که آن ها را در آسمان هاى خود سکونت بخشيدى و از زمينت بالا بردى. آن ها از همه آفريده هاى تو به تو آگاه ترند، و بيش از همه، از تو خائف اند، و از همه به تو نزديک تر. آن ها هرگز در صُلب پدران قرار نداشته اند و رحم مادران آن ها را در برنگرفته و از آبى پَست، آفريده نشده اند، و حوادث زمان و مرگ وميرها آن ها را از يکديگر جدا نساخته است؛ ولى آنان با اين مقام قرب که به ساحت مقدّست دارند و منزلتى که نزد تو يافته اند و عشق و علاقه اى که تنها به تو دارند و طاعات فراوانى که براى تو انجام مى دهند و از فرمان تو کمتر غفلت مى کنند، با اين همه، اگر آنچه را که از عظمت تو بر آن ها پوشيده است مشاهده مى کردند، اعمال خويش را حقير مى شمردند وبر خود عيب مى گرفتند (و آن را شايسته مقام تو نمى دانستند) و به خوبى مى فهميدند که حقّ عبادتت را هرگز ادا نکرده اند و آن گونه که سزاوار مقام توست، اطاعت ننموده اند.
بخش سوم
سُبْحَانَکَ خَالِقآ وَ مَعْبُودآ! بِحُسْنِ بَلائِکَ عِنْدَ خَلْقِکَ. خَلَقْتَ دَارآ، وَجَعَلْتَ فِيهَا مَأْدُبَةً: مَشْرَبآ وَ مَطْعَمآ، وَ أَزْوَاجآ وَ خَدَمآ، وَ قُصُورآ، وَأَنْهَارآ، وَ زُرُوعآ، وَ ثِمَارآ؛ ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِيآ يَدْعُو إِلَيْهَا، فَلا الدَّاعِيَ أَجَابُوا، وَ لا فِيمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا، وَ لا إِلَى مَا شَوَّقْتَ إِلَيْهِ اشْتَاقُوا. أَقْبَلُوا عَلَى جِيفَةٍ قَدْ افْتَضَحُوا بِأَکْلِهَا، وَ اصْطَلَحُوا عَلَى حُبِّهَا، وَ مَنْ عَشِقَ شَيْئآ أَعْشَى بَصَرَهُ، وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ، وَيَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ، قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ، وَ أَماتَتِ الدُّنْيَا قَلْبَهُ، وَ وَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ، فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا، وَلِمَنْ فِي يَدَيْهِ شَيْءٌ مِنْهَا، حَيْثُما زَالَتْ زَالَ إِلَيْهَا، وَ حَيْثُما أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَيْهَا؛ لا يَنْزَجِرُ مِنَ اللهِ بِزَاجِرٍ، وَلا يَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ، وَ هُوَ يَرَى الْمَأْخُوذِينَ عَلَى الْغِرَّةِ، حَيْثُ لا إِقَالَةَ وَلا رَجْعَةَ، کَيْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا کَانُوا يَجْهَلُونَ، وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا مَا کَانُوا يَأْمَنُونَ، وَ قَدِمُوا مِنَ الآخِرَةِ عَلَى مَا کَانُوا يُوعَدُوَنَ. فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ.
(خداوندا) خالق و معبودى هستى پاک و منزّه! تو را (براى نعمت هايى که به آفريدگان عطا کرده اى) تنزيه و ستايش مى کنم! سرايى بزرگ آفريده اى (به نام سراى آخرت) که در آن انواع نعمت ها را قرار داده اى: آشاميدنى ها، خوردنى ها، همسران، خدمتکاران، کاخ ها، نهرها، درختان بارور و ميوه ها. سپس دعوت کننده اى فرستاده اى که مردم را به سوى آن همه نعمت فرا بخواند؛ ولى نه دعوت او را
اجابت کردند و نه به آنچه ترغيب فرموده اى، اظهار علاقه نمودند ونه به آنچه تشويق کرده اى مشتاق شدند؛ (بلکه) به مردارى روى آوردند که با خوردن آن رسوا گشته اند، و (عجيب اين که) در محبّت و دوستى آن با هم توافق کرده اند.
آرى! هرکس به چيزى عشق ورزد، آن چيز چشم او را ناتوان و قلب و فکر او را بيمار مى سازد؛ درنتيجه با چشمى معيوب (به همه چيز) مى نگرد و با گوشى ناشنوا مى شنود. شهوات و خواسته هاى دل جامه عقلش را دريده، و دنياپرستى، قلبش را ميرانده، و تمام وجودش شيفته آن شده است؛ ازاين رو او بنده دنياست و بنده هرکسى که چيزى از دنيا را در دست دارد! به هر طرف که دنيا بلغزد، او هم مى لغزد و به هر سو رو کند، به همان سو رو مى کند. نه نهى کننده الهى را پذيرا مى شود ونه موعظه هيچ واعظ ربّانى اى را؛ در حالى که با چشم خود غافلانى را مى بيند که ناگهان در چنگال مرگ گرفتار مى شوند؛ در آن جا که نه تقاضاى عفو پذيرفته مى شود و نه بازگشتى وجود دارد. (آرى! او مى بيند) چگونه حوادث دردناکى که از آن خبر نداشته اند، بر سر آن ها فرود آمده، و دنيايى که جايگاه امنى مى پنداشتند، از آن ها جدا شده، و به آنچه از آخرت به آن ها وعده داده شده بود، رسيده اند. (آرى!) حوادثى بر سر آن ها فرود آمده که با هيچ بيانى قابل توصيف نيست (اما اين ها پند نمى گيرند!)
بخش چهارم
آجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ، فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ، وَتَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ، ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجآ، فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَبَيْنَ مَنْطِقِهِ، وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ، وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ، عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ، وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ، يُفَکِّرُ فِيمَ أَفْنَى عُمْرَهُ، وَ فِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ! وَيَتَذَکَّرُ أَمْوَالا جَمَعَهَا، أَغْمَضَ فِي مَطَالِبِهَا، وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّ حَاتِهَا وَمُشْتَبِهَاتِهَا، قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا، وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقَهِا، تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ يَنْعَمُونَ فِيهَا، وَيَتَمَتَّعُونَ بِهَا، فَيَکُونُ الْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ، وَآلْعِبءُ عَلَى ظَهْرِهِ. وَآلْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا، فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً عَلَى مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ، وَيَزْهَدُ فِيمَا کَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمُرِهِ، وَيَتَمَنَّى أَنَّ الَّذِي کَانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَيَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ! فَلَمْ يَزَلِ الْمَوْتُ يُبَالِغُ فِي جَسَدِهِ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ، فَصَارَ بَيْنَ أَهْلِهِ لايَنْطِقُ بِلِسَانِهِ، وَ لا يَسْمَعُ بِسَمْعِهِ: يُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِي وجُوهِهِمْ، يَرَى حَرَکَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ، وَ لا يَسْمَعُ رَجْعَ کَلامِهِمْ. ثُمَّ آزْدَادَ الْمَوْتُ الْتِيَاطآ بِهِ، فَقُبِضَ بَصَرُهُ کَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ، وَخَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ، فَصَارَ جِيفَةً بَيْنَ أَهْلِهِ، قَدْ أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِه، وَتَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ. لا يُسْعِدُ بَاکِيآ، وَ لا يُجِيبُ دَاعِيآ. ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِي الأَرْضِ، فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ، وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ.
(آرى) سختى ها و سَکَرات مرگ، و حسرت از دست دادن (همه چيز) بر
آن ها هجوم آورده، به همين دليل اعضاى پيکرشان سُست مى شود و دربرابر آن، رنگ خود را مى بازند؛ سپس مرگ به تدريج در آن ها نفوذ مى کند و بين آن ها وزبانشان جدايى مى افکند. محتضر در حالى که ميان خانواده خود قرار دارد، با چشم خود به آن ها نگاه مى کند و با گوش خود سخنانشان را مى شنود، عقلش سالم و فکرش برجاست.
(در اين هنگام، از خواب غفلت بيدار مى شود) فکر مى کند که عمرش را براى چه چيزهايى بر باد داده و روزگارش را در چه راهى سپرى کرده است. به ياد ثروت هايى مى افتد که گردآورى کرده؛ در جمع آورى آن چشم بر هم گذاشته و از حلال و حرام و مشکوک (هرچه به دستش آمده) در اختيار گرفته است، گناه جمع آورى آن، بر دامانش نشسته، وهنگام جدايى از آن رسيده است! (آرى!) اين اموال براى بازماندگان او به جاى مى ماند و از آن بهره مى گيرند و متنعّم مى شوند! لذّت و آسايش آن براى ديگران است و سنگينى گناهانش بر دوش او! و او گروگان اين اموال است. اين در حالى است که به دليل امورى که به هنگام مرگ براى او روشن شده، دست خود را از پشيمانى مى گزد (و انگشت ندامت به دندان مى گيرد!) درباره آنچه در تمام عمر به آن علاقه داشت، بى اعتنا مى شود وآرزو مى کند که اى کاش اين اموال به دست آن کسى مى رسيد که در گذشته به ثروت او غبطه مى خورد و بر آن حسد مى ورزيد (تا وبال جانش نگردد).
سپس مرگ همچنان در وجود او پيشروى مى کند، تا آن جا که گوشش همچون زبانش از کار مى افتد؛ به طورى که در ميان خانواده اش نه زبان براى سخن گفتن دارد و نه گوش براى شنيدن. پيوسته به صورت آن ها نگاه مى کند، حرکات زبانشان را مى بيند، ولى صداى آنان را نمى شنود.
سپس مرگ، بيشتر به او درمى آويزد (و چنگالش را در او بيشتر فرو مى برد) چشمش نيز همانند گوشش از کار مى افتد و روح او از بدنش براى هميشه خارج
مى شود. در اين هنگام، به صورت مردارى در ميان خانواده اش قرار مى گيرد، که از نشستن نزد او وحشت مى کنند و از او فاصله مى گيرند.
(فرياد سوگواران برمى خيزد،) ولى نه مى تواند سوگوارانش را يارى دهد و نه به کسى که او را صدا مى زند، پاسخ گويد. سرانجام او را به سوى گودالى در درون زمين حمل مى کنند؛ او را به دست عملش مى سپارند و براى هميشه از ديدارش چشم مى پوشند!
بخش پنجم
حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْکِتَابُ أَجَلَهُ، وَ الأَمْرُ مَقَادِيرَهُ، وَ أُلْحِقَ آخِرُ الْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ، وَجَاءَ مِنْ أَمْرِ اللهِ مَا يُرِيدُهُ مِنْ تَجْدِيدِ خَلْقِهِ، أَمَادَ السَّماءَ وَفَطَرَهَا، وَ أَرَجَّ الأَرْضَ وَ أَرْجَفَهَا، وَ قَلَعَ جِبَالَها وَ نَسَفَهَا، وَ دَکَّ بَعْضُهَا بَعْضآ مِنْ هَيْبَةِ جَلاَلَتِهِ وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ، وَ أَخْرَجَ مَنْ فِيهَا، فَجَدَّدَهُمْ بَعْدَ إِخْلاَقِهمْ، وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ، ثُمَّ مَيَّزَهُمْ لِما يُريدُهُ مِنْ مَسْأَلَتِهِمْ عَنْ خَفَايَا الأَعْمَالِ وَ خَبَايَا الأَفْعَالِ، وَ جَعَلَهُمْ فَرِيقَيْنِ: أَنْعَمَ عَلَى هؤُلاَءِ وانْتَقَمَ مِنْ هؤُلاَءِ.
اين وضع (مرگ و ميرهاى آدمى) همچنان ادامه مى يابد تا عمر جهان پايان گيرد و مقدّرات به انتها رسد، و آخرين مخلوقات به نخستين آن ها ملحق گردد (وهمه بميرند) و فرمان خدا براى بازگشت مخلوقات که اراده کرده است، صادر گردد. در اين هنگام (کرات) آسمان را به حرکت درمى آورد و از هم مى شکافد؛ زمين را به لرزه درآورده و به سختى تکان مى دهد؛ کوه ها را از جا کنده، به هر سو پرتاب مى کند و آن ها از هيبت جلال و خوف سَطْوَتش به يکديگر کوبيده شده، متلاشى مى گردند. (بعد از اين انقلاب هاى عظيم) خداوند تمام کسانى را که در دل خاک آرميده اند، بيرون مى آورد و پس از فرسودگى، نوسازى مى کند، و بعد از پراکندگى آن ها را جمع مى نمايد؛ سپس آن ها را براى سؤال از اعمال مخفى وافعال پنهانى، از هم جدا ساخته، به دو گروه تقسيم مى کند: به اين گروه (نيکان وپاکان) نعمت مى بخشد و آن گروه (بدان) را مجازات مى کند.
بخش ششم
فَأَمَّا أَهْلُ الطَّاعَةِ فَأَثَابَهُمْ بِجِوَارِهِ، وَ خَلَّدَهُمْ فِي دَارِهِ، حَيْثُ لا يَظْعَنُ النُّزَّالُ، وَ لا تَتَغَيَّرُ بِهِمُ الْحَالُ، وَ لا تَنُوبُهُمُ الأَفْزَاعُ، وَ لا تَنَالُهُمُ الأَسْقَامُ، وَلاَتَعْرِضُ لَهُمُ الأَخْطَارُ، وَ لا تُشْخِصُهُمُ الأَسْفَارُ. وَ أَمَّا أَهْلُ الْمَعْصِيَةِ فَأَنْزَلَهُمْ شَرَّ دَارٍ، وَ غَلَّ الأَيْدِيَ إِلَى الأَعْنَاقِ، وَ قَرَنَ النَّوَاصِيَ بِالاَْقْدَامِ، وَأَلْبَسَهُمْ سَرَابِيلَ الْقَطِرَانِ، وَ مُقَطَّعَاتِ النِّيرَانِ، فِي عَذَابٍ قَدِ آشْتَدَّ حَرُّهُ، وَبَابٍ قَدْ أُطْبِقَ عَلَى أَهْلِهِ، فِي نَارٍ لَهَا کَلَبٌ وَ لَجَبٌ، وَ لَهَبٌ سَاطِعٌ، وَ قَصِيفٌ هَائِلٌ، لا يَظْعَنُ مُقِيمُهَا، وَ لا يُفَادَى أَسِيرُهَا، وَ لا تُفْصَمُ کُبُولُهَا. لا مُدَّةَ لِلدَّارِ فَتَفْنَى، وَ لا أَجَلَ لِلْقَومِ فَيُقْضَى.
اما اطاعت کنندگان را در جوار رحمت خويش پاداش عطا مى کند، و در سراى جاودانى خود براى هميشه جاى مى دهد. در سرايى که اقامت کنندگانش هرگز از آن کوچ نمى کنند. و حالاتشان دگرگون نمى شود. ترس و وحشتى به آنان روى نمى آورد، و بيمارى بر وجودشان عارض نمى شود، خطرى متوجّه آن ها نمى گردد، و سفرها آن ها را از ديار خود بيرون نمى راند.
و اما گناهکاران را در بدترين منزلگاه جاى مى دهد و دست آن ها را با غل و زنجير به گردنشان مى بندد، آن گونه که سرهايشان را به پاها نزديک مى کند. لباسى از موادّ آتش زا و جامه هايى از قطعه هاى آتش بر آن ها مى پوشاند. در عذابى که حرارتش بسيار شديد و درش به روى آن ها بسته است! آتشى پرهيجان که مى خروشد و زبانه مى کشد! شعله هايش فروزان، و صدايش هراس انگيز
است. هميشه در آن اقامت دارند و براى آزادى اسيرانش غرامتى پذيرفته نمى شود، و زنجيرهايش گسسته نمى گردد! مدتى براى آن سرا تعيين نشده تا پايان گيرد و سرآمدى براى آن قوم وجود ندارد، تا به آخر رسد!
بخش هفتم
و منها فى ذکر النبيّ صلى الله عليه و آله
قَدْ حَقَّرَ الدُّنْيَا وَ صَغَّرَهَا، وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا، وَ عَلِمَ أَنَّ اللهَ زَوَاهَا، عَنْهُ آخْتِيَارآ، وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ آحْتِقَارآ، فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ، وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ، وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ، لِکَيْلا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشآ، أَوْ يَرْجُوَفِيهَا مَقَامآ. بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِرآ، وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ مُنْذِرآ، وَدَعَاَ إِلَى الْجَنَّةِ مُبَشِّرآ، وَ خَوَّفَ مِنَ النَّارِ مُحَذِّرآ.
بخش ديگرى از اين خطبه، که درباره پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) سخن مى گويد:
پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) دنيا را بسيار حقير و کوچک مى شمرد و آن را خوار وبى مقدار مى دانست، و در ديدگاه ديگران نيز تحقيرش مى کرد، او مى دانست که خداوند براى احترام و گرامى داشت وى، دنيا را از او گرفته و به دليل حقارت دنيا، آن را براى ديگران گسترده ساخته است! (و به اين ترتيب، پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله)) با قلب و روح خود از دنيا روى گردان شد و ياد آن را براى هميشه در دل خود ميراند، و دوست مى داشت که زينت هاى آن از پيش چشمش پنهان و دور شود، تا از آن لباس فاخرى تهيّه نکند، و يا اقامت در آن را آرزو ننمايد. او در تبليغ احکام الهى به بندگان براى قطع عذر و اتمام حجّت اصرار ورزيد، و امّت خويش را از عذاب خدا بيم داد و نصيحت کرد، آن ها را به سوى بهشت دعوت فرمود و بشارت داد و از آتش دوزخ برحذر داشت.
بخش هشتم
نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ مَحَطُّ الرِّسَالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِکَةِ، وَ مَعَادِنُ الْعِلْمِ، وَ يَنَابِيعُ الْحُکْمِ، نَاصِرُنا و مُحِبُّنَا يَنْتَظِرُ الرَّحْمَةَ، وَ عَدُوُّنا وَمُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ السَّطْوَةَ.
ما درخت پربار نبوّت و جايگاه رسالت و محلّ آمد و شد فرشتگان و معادن علم و چشمه سارهاى حکمتيم، ياوران و دوستداران ما در انتظار رحمت حقّاند، و دشمنان کينه توز ما بايد در انتظار مجازات باشند.