خطبه 27

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ (عليه السلام)
وَ قَدْ قالَها يَسْتَنْهِضُ بِها النّاسَ حينَ وَرَدَ خَبرُ غَزوِ الاْنْبارِ بِجَيْشِ مُعاويةِ فَلم يَنْهَضُوا. وَ فِيها يَذْکُرُ فَضْلَ الْجَهادِ، وَ يَسْتَنْهِضُ النّاسَ، وَ يَذْکُرُ عِلْمَهُ بِالْحَرْبِ، وَ يُلْقِيِ عَلَيْهِمُ التَّبِعَةَ لَعَدَمِ طاعَتِهِ

از خطببه هاى امام (عليه السلام) است
هنگامى که خبر حمله لشکر معاويه به شهر (مرزىِ) انبار، به آن حضرت رسيد، مردم براى جهاد حرکت نکردند؛ امام (عليه السلام) اين خطبه را ايراد مى فرمايد و فضيلت جهاد را، در آن برمى شمرد و مردم را به قيام (در برابر غارتگران شام) تشويق مى کند، همچنين آگاهى خود را به فنون و مديريت جنگ بيان مى دارد و مسئوليّت عواقب اين جمله را متوجه مردمى مى سازد که از وى اطاعت نکردند

بخش اول

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ آلْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ آلْجَنَّةِ، فَتَحَهُ آللهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ، وَ هُوَ لِباسُ آلتَّقْوَى وَ دِرْعُ اللهِ آلْحَصِينَةُ، وَ جُنَّتُهُ آلْوَثِيقَةُ. فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللهُ ثَوْبَ آلذُّلِّ، وَ شَمِلَهُ آلْبَلاَءُ، وَدُيِّثَ بِالصَّغَارِ وَ آلْقَمَاءَةِ، وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالاْسْهَابِ، وَ أُدِيلَ آلْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ آلْجِهَادِ، وَ سِيْمَ آلْخَسْفَ، وَ مُنِعَ النَّصَفَ.

اما بعد (از حمد و ثناى الهى، بدانيد)، جهاد، درى از درهاى بهشت است که خداوند آن را به روى دوستان خاص خود گشوده است، و لباس تقوا و زره محکم خداوند و سپر مطمئن اوست. هر کس آن را از روى بى اعتنايى (نه به دليل عذر) ترک کند خدا لباس ذلّت و خوارى بر اندام او مى پوشاند، بلا از هر سو او را احاطه مى کند و گرفتار حقارت و پستى مى شود، عقل و فهم او تباه مى گردد و به سبب تضييع جهاد، حق از او گرفته مى شود، در راه نابودى پيش مى رود و از عدالت محروم مى گردد!

بخش دوم

اَلاَ وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُکُمْ إِلَى قِتَالِ هؤُلاَءِ آلْقَوْمِ لَيْلا وَ نَهَارآ، وَ سِرّآ وَ إِعْلاَنآ وَ قُلْتُ لَکُمُ: آغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوکُمْ، فَوَ آللهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ في عُقْرِ دَارِهِمْ إِلاَّ ذَلُّوا. فَتَوَاکَلْتُمْ وَ تَخَاذَلتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْکُمُ آلْغَارَاتُ، وَ مُلِکَتْ عَلَيْکُمُ آلاْوْطَانُ. وَ هذَا أَخُو غَامِدٍ وَ قَدْ وَرَدَتْ خَيلُهُ آلاْنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ آلْبَکْرِيَّ، وَ أَزَالَ خَيْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا. وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ يَدْخُلُ عَلَى آلْمَرْأَةِ آلْمُسْلِمَةِ، وَ آلاْخْرَى الْمُعَاهَدَةِ، فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلاَئِدَهَا وَ رُعُثَهَا، ما تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلاَّ بِالاْسْتِرْجَاعِ وَ الاْسْتِرْحَامِ ثُمَّ آنْصَرَفُوا وافِرِينَ مَانَالَ رَجُلا مِنْهُمْ کَلْمٌ، وَ لاَ أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ، فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِمآ مَاتَ مِن بَعْدِ هَذا أَسَفآ مَا کَانَ بِهِ مَلُومآ، بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيرآ.

آگاه باشيد! من، شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با اين گروه (معاويه و حاکمان شام) فراخواندم و گفتم: پيش از آن که آن ها با شما نبرد کنند، با آنان بجنگيد (و به استقبال آن ها به بيرون از مرزها برويد) به خدا سوگند! هر زمان، قوم و ملّتى در درون خانه اش مورد هجوم دشمن قرار گرفته، ذليل و خوار شده است، امّا شما هرکدام مسئوليّت را به گردن ديگرى انداختيد و دست از يارى يکديگر برداشتيد تا آن که مورد هجوم پى درپى دشمن واقع شديد و سرزمين هايتان از دست رفت. (اکنون بشنويد که يکى از فرماندهان لشکر غارتگر شام) اخو غامد (سفيان بن عوف، ازقبيله بنى غامد،) به شهر انبار حمله کرده و لشکر او وارد آن شهر شده اند، و حسّان بن حسّان بکرى (فرماندار ونماينده من) را کشته و مرزبانان شما را از آن سرزمين بيرون رانده است. به من خبر رسيده که يکى از آنها به خانه زن مسلمان و زن غير مسلمان ديگرى که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده، وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بندها و گوشواره هاى آنان را از تنشان بيرون آورده است، در حالى که هيچ وسيله اى براى دفاع از خود، جز گريه و زارى و التماس نداشته اند! آن ها (بعد از اين همه جنايات،) با غنائم فراوانى به شهر و ديار خود بازگشته اند بى آن که حتى يک نفر از آنان آسيب ببيند يا خونى از آن ها ريخته شود. اگر به سبب اين حادثه (بسيار دردناک)، مسلمانى از شدّت تأسّف و اندوه بميرد، ملامتى بر او نيست، بلکه به نظر من، سزاوار است.

بخش سوم

فَيَا عَجَبآ! عَجَبآ ـ وَآللهِ ـ يُمِيتُ آلْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ مِنِ آجْتِمَاعِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ! فَقُبْحآ لَکُمْ وَ تَرَحآ، حِينَ صِرْتُمْ غَرَضآ يُرمَى: يُغَارُ عَلَيْکُمْ وَ لاَتُغِيُرونَ، وَ تُغْزَوْنَ وَ لاَتَغْزُونَ، وَ يُعْصَى اللهُ وَ تَرْضَوْنَ! فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ آلحَرِّ قُلْتُمْ: هذِهِ حَمَارَّةُ آلْقَيْظِ؛ أَمْهِلْنَا يُسَبَّخُ عَنَّا آلحَرُّ، وَ إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِى الشِّتَاءِ، قُلْتُمْ: «هذِهِ صَبَارَّةُ آلْقُرِّ، أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ؛ کُلُّ هذا فِرارآ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ؛ فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ آلحَرِّ وَ آلقُرِّ تَفِرُّونَ؛ فَأَنْتُمْ وَآللهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ!

شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند قلب را مى ميراند و غم و اندوه را (به روح انسان) سرازير مى کند که آن ها (شاميان غارتگر) در مسير باطل خود، چنين متّحدند و شما در طريق حقّتان اين گونه پراکنده و متفرّق هستيد! روى شما زشت باد! و همواره غم و اندوه قرينتان باشد! چراکه (آنچنان سستى و پراکندگى به دشمن نشان داديد که) هدف تيرها قرار گرفتيد، پى درپى به شما حمله مى کنند و شما به حمله متقابل دست نمى زنيد! با شما مى جنگند و شما با آن ها پيکار نمى کنيد! آشکارا معصيت خدا مى شود و شما (با اعمال نادرستتان) به آن رضايت مى دهيد! هرگاه در ايّام تابستان فرمان حرکت به سوى دشمن دادم، گفتيد: «اکنون شدّت گرماست؛ اندکى ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشيند!» و هنگامى که در زمستان اين دستور را به شما دادم، گفتيد: «اکنون هوا فوق العاده سرد است؛ بگذار سوز سرما آرام گيرد». ولى همه اين ها بهانه هايى است براى فرار از گرما و سرما. جايى که شما از سرما و گرما (اين همه وحشت داريد و) فرار مى کنيد، به خدا سوگند! از شمشير (دشمن) بيشتر فرار خواهيد کرد.

بخش چهارم

يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلاَ رِجَالَ! حُلُومُ آلاْطْفَالِ، وَ عُقُولُ رَبَّاتِ آلْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَةً ـ وَآللهِ ـ جَرَّتْ نَدَمآ، وَ أَعْقَبَتْ سَدَمآ. قَاتَلَکُمُ اللهُ! لَقَدْ مَلأتُمْ قَلْبِي قَيْحآ، وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظآ، وَ جَرَّعْتُمُوني نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاسآ، وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَىَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ آلْخِذْلاَنِ؛ حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشٌ: إِنَّ آبْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ، وَ لکِنْ لاَعِلْمَ لَهُ بِالحَرْبِ.
للهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاسآ، وَ أَقْدَمُ فِيهَا مَقَامآ مِنِّي! لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ آلعِشْرِينَ، وَ ها أَنَاذا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ! وَ لکِنْ لا رَأْيَ لِمَنْ لاَيُطَاعُ!

اى مردنماهايى که در حقيقت، مرد نيستيد! آرزوهاى شما مانند آرزوهاى کودکان است! و عقل و خرد شما مانند عروسان حجله نشين! (که به چيزى جز زر و زيور و عيش و نوش، نمى انديشند). دوست داشتم هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم، همان شناختى که سرانجام به خدا سوگند! پشيمانى به بار آورد و خشم آور و غم انگيز بود. خداوند شما را بکشد (و از رحمتش دور سازد)! که اين همه خون به دل من کرديد، سينه مرا پر از خشم ساختيد و کاسه هاى غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشانديد! با نافرمانى و ترک يارى، نقشه هاى مرا (براى سرکوبى دشمن) تباه کرديد تا آن جا که (امر بر دوست و دشمن مشتبه شد و) قريش گفتند: «پسر ابوطالب، مرد شجاعى است، ولى از فنون جنگ آگاه نيست»! خدا پدرشان را حفظ کند! آيا هيچ يک از آنها از من باسابقه تر و پيشگام تر در ميدان هاى نبرد بوده است؟ من آن روز که آماده جنگ شدم (و گام در ميدان نهادم) هنوز بيست سال از عمرم نگذشته بود و الآن از شصت سال هم گذشته ام، ولى چه کنم؟ آن کس که فرمانش را اطاعت نمى کنند طرح و نقشه و تدبيرى ندارد (و هر اندازه صاحب تجربه، و آگاه باشد، کارش به جايى نمى رسد).