خطبه 32

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ (عليه السلام)
وَ فِيها يَصِفُ زَمانَهُ بِالْجَوْرِ، و يُقَسِّمُ النَّاسَ فِيهِ خَمْسَةَ أصْنَافٍ، ثمَّ يُزَهِّدُ فِي الدُّنْيا

از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
که ستمگرى زمانه را وصف کرده و مردم را به پنج دسته تقسيم مى فرمايد همچنين در آن از زهد در دنيا سخن به ميان آمده است

بخش اول

أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا في دَهْرٍ عَنُودٍ، وَ زَمَنٍ کَنُودٍ، يُعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئآ، وَ يَزْدَادُ الظَّالِمُ فِيِهِ عُتُوّآ، لاَنَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا، وَ لاَنَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا، وَ لاَنَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا.

اى مردم! ما در روزگارى کينه توز و زمانى پرکفران واقع شده ايم که در آن نيکوکار، بدکردار شمرده مى شود و پيوسته بر ظلم ظالمان افزوده مى گردد. از آنچه مى دانيم بهره نمى گيريم و درباره آنچه نمى دانيم سؤال نمى کنيم و از حوادث کوبنده تا بر ما فرود نيايد نمى ترسيم!

بخش دوم

فَالنَّاسُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ: مِنْهُمْ مَنْ لاَيَمْنَعُهُ آلْفَسَادَ فِي آلاْرْضِ إِلاَّ مَهَانَةُ نَفْسِهِ، وَ کَلاَلَةُ حَدِّهِ، وَ نَضِيضُ وَفْرِهِ.
وَ مِنْهُمُ الْمُصْلِتُ لِسَيْفِهِ، وَ آلمُعْلِنُ بِشَرِّهِ، وَ آلْمُجْلِبُ بِخَيْلِهِ وَ رَجِلِهِ، قَدْ أَشْرَطَ نَفْسَهُ، وَ أَوْبَقَ دِينَهُ لِحُطَامٍ يَنْتَهِزُهُ،أَوْ مِقْنَبٍ يَقُودُهُ، أَوْ مِنْبَرٍ يَفْرَعُهُ. وَ لَبِئْسَ آلْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِکَ ثَمَنآ، وَ مِمَّا لَکَ عِنْدَآللهِ عِوَضآ!
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيَا بِعَمَلِ آلاْخِرَةِ، وَ لاَيَطْلُبُ آلاْخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْيَا، قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ، وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ، وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ، وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلاْمَانَةِ، وَ آتَّخَذَ سِتْرَ آللهِ ذَرِيعَةً إِلَى آلمَعْصِيَةِ.
وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ آلْمُلْکِ ضُؤُولَةُ نَفْسِهِ، وَ آنقِطاعُ سَبَبِهِ، فَقَصَرَتْهُ آلْحالُ عَلَى حالِهِ، فَتَحَلَّى بِاسْمِ آلْقَنَاعَةِ، وَ تَزَيَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ آلزَّهَادَةِ، وَ لَيْسَ مِنْ ذلِکَ فِي مَرَاحٍ وَ لاَ مَغْدًى.

و مردم (فاسد) چهار گروه اند: گروهى از آن ها کسانى هستند که اگر دست به فساد نمى زنند، به اين دليل است که روحشان ناتوان و شمشيرشان کُند و مالشان اندک است (آرى، آنها در ايجاد فساد، شناگران ماهرى هستند، ولى آب پيدا نمى کنند).
گروه ديگر کسانى هستند که شمشير کشيده و شرارت و فساد خويش را آشکار ساخته و لشکر سواره و پياده خود را (براى اين منظور) گردآورى کرده اند. آنها باطن خود را براى ظلم و فساد آماده ساخته و دين خود را تباه کرده اند. هدفشان اين است که چيزى از متاع دنيا را به چنگ آورند يا فرماندهى بر گروهى را براى خود فراهم سازند يا بر منبرى صعود کنند (و لباس پيشوايى مردم را بر تن کنند و براى آنها خطبه هاى دروغين بخوانند). چه بد تجارتى است که تو (اى انسان فاسد و طغيانگر) براى خود فراهم ساخته اى! دنيا را بهاى خويشتن مى بينى و آن را با پاداش هايى که نزد خداست معاوضه مى کنى!
گروه ديگرى از مردم، کسانى هستند که دنيا را با کارهاى آخرت طلب مى کنند، نه اين که آخرت را با عمل دنيا طلب کنند. (آنها با رياکارى، دين خود را به دنيا مى فروشند و آنچه را که نتوانستند با ظلم و زور به دست آورند، با تزوير مى طلبند و براى وصول به اين هدف)، خود را متواضع جلوه مى دهند. گام ها را کوتاه برمى دارند و دامن خود را (ظاهرآ از آلودگى به دنيا) جمع مى کنند و خويشتن را به زيور امانت داران مى آرايند و (در يک جمله) پوشش خدايى را وسيله معصيت قرار مى دهند.
گروه ديگر کسانى هستند که حقارت و ناتوانى و نداشتن وسيله کافى، آنان را از رسيدن به جاه و مقام بازداشته و دستشان را از همه جا کوتاه کرده است، (در حالى که از ديگر فاسدان و مفسدان چيزى کم ندارند، ولى به اين حقيقت هرگز اعتراف نمى کنند، بلکه) خود را به زيور قناعت آراسته اند و به لباس زاهدان درآمده اند، در حالى که در هيچ زمان، نه به هنگام شب و نه روز، در سلک پارسايان راستين نبوده اند. (اين چهار گروه همه فاسد و خطرناک اند، هر چند در چهره هاى مختلف ظاهر مى شوند).

بخش سوم

وَ بَقِيَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ آلْمَرْجِعِ، وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ آلْمَحْشَرِ، فَهُمْ بَيْنَ شَرِيدٍ نَادٍّ، وَ خائِفٍ مَقْمُوعٍ، وَ سَاکِتٍ مَکْعُومٍ، و َدَاعٍ مُخْلِصٍ، وَ ثَکْلاَنَ مُوجَعٍ، قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ آلتَّقِيَّةُ، وَ شَمِلَتْهُمُ آلذِّلَّةُ، فَهُمْ فِي بَحْرٍ أُجَاجٍ، أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ، وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ، قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا، وَ قُهِرُوا حَتَّي ذَلُّوا، وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا.

(در اين ميان) گروهى باقى مانده اند که ياد قيامت، چشم هايشان را فرو افکنده و ترس دادگاه محشر، اشک هايشان را جارى ساخته است. آنان (به دليل حق گويى و حق جويى) يا از جامعه رانده و آواره شده اند و يا ترسان به گوشه تنهايى خزيده و يا خاموش اند و مُهر سکوت بر دهان زده اند (چراکه گوش شنوا و دل بيدارى که حق را درک کند نمى يابند) يا مخلصانه (به اميد تأثير در بعضى از دل ها) به سوى خدا دعوت مى کنند و يا با چشمى گريان و دلى پردرد (به صحنه هاى پرفسادى که قادر بر تغيير آن نيستند) مى نگرند. تقيّه، آنان را منزوى ساخته و به فراموشى سپرده، (به دليل نبودن يار و ياور) ناتوانى و ذلّت وجودشان را فراگرفته است. آن ها به کسانى مى مانند که در درياى نمک فرو رفته اند (که هرگونه حرکتى براى آن ها سبب سوزش بيشتر است). دهانشان بسته و قلب هايشان مجروح است. آن قدر نصيحت کرده اند که خسته شده اند و به قدرى تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و آن قدر (در ميدان مبارزه) کشته داده اند که به کمى گراييده اند.

بخش چهارم

فَلْتَکُنِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِکُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ آلْقَرَظِ، وَ قُرَاضَةِ آلْجَلَمِ، وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، قَبْلَ أَنْ يَتَّعِظَ بِکُمْ مَنْ بَعْدَکُمْ؛ وَ آرْفُضُوهَا ذَمِيمَةً، فَإِنَّهَا قَد رَفَضَتْ مَنْ کَانَ أَشْغَفَ بِهَا مِنْکُمْ.

بايد دنيا در چشم شما کم ارزش تر از تفاله برگ هايى باشد که با آن دبّاغى مى کنند (که بسيار بدبو و متعفّن و بى ارزش است) يا (بى بها تر از) بقاياى قيچى شده پشم حيوانات باشد (که بر زمين مى ريزد و کسى به آن اعتنا ندارد). و از کسانى که پيش از شما بودند پند گيريد، قبل از آن که آيندگان از شما پند گيرند و اين دنياى پست و نکوهيده را رها کنيد زيرا کسانى را که از شما به آن شيفته تر بودند رها ساخت (و به عاشقان خود کم ترين وفايى نکرد).