قَوْلُهُ أَمَّا بَعْدُ، يَا ابْنَ حُنَيْفٍ: فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ الاَْلْوَانُ، وَتُنْقَلُ إِلَيْکَ الْجِفَانُ! وَمَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ، عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَغَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ. فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَمَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ.
اما بعد (از حمد وثناى الهى)، اى پسر حنيف! به من گزارش داده اند که مردى از جوانان (ثروتمند واشرافى) اهل بصره تو را به سفره رنگين ميهمانى خود فراخوانده و تو نيز (دعوتش را پذيرفته اى و) به سرعت به سوى آن شتافته اى در حالى که غذاهاى رنگارنگ و ظرف هاى بزرگ طعام يکى از پس از ديگرى پيش روى تو (به وسيله خادمانش) قرار داده مى شد. من گمان نمى کردم تو دعوت جمعيتى را قبول کنى که نيازمندشان (از نشستن بر سر آن سفره) ممنوع باشد و (تنها) ثروتمندشان دعوت شود. به آنچه در دهان مى گذارى و مى خورى بنگر، آنچه را که حلال بودنش براى تو مشکوک است از دهان فرو افکن و آنچه را که به پاکى و حلال بودنش يقين دارى تناول کن.