نامه 45

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن کتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
إلَى عُثْمانِ بْنِ حُنَيْفِ الاْنْصاري ـ وَکانَ عامِلُهُ عَلَى الْبَصْرَةِ وَقَدْ بَلَغَهُ أنَّهُ دُعِي إلى وَلِيمَةِ قَوْمٍ مِنْ أهْلِها، فَمَضى إلَيْها

از نامه هاى امام (عليه السلام) است
به عثمان بن حنيف انصارى، فرماندار بصره، بعد از آن که به آن حضرت خبر رسيد که او به ميهمانى جمعى از (مرفهين) اهل بصره دعوت شده و در آن ميهمانى شرکت کرده است.

بخش اوّل

قَوْلُهُ أَمَّا بَعْدُ، يَا ابْنَ حُنَيْفٍ: فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ الاَْلْوَانُ، وَتُنْقَلُ إِلَيْکَ الْجِفَانُ! وَمَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ، عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَغَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ. فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَمَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ.

اما بعد (از حمد وثناى الهى)، اى پسر حنيف! به من گزارش داده اند که مردى از جوانان (ثروتمند واشرافى) اهل بصره تو را به سفره رنگين ميهمانى خود فراخوانده و تو نيز (دعوتش را پذيرفته اى و) به سرعت به سوى آن شتافته اى در حالى که غذاهاى رنگارنگ و ظرف هاى بزرگ طعام يکى از پس از ديگرى پيش روى تو (به وسيله خادمانش) قرار داده مى شد. من گمان نمى کردم تو دعوت جمعيتى را قبول کنى که نيازمندشان (از نشستن بر سر آن سفره) ممنوع باشد و (تنها) ثروتمندشان دعوت شود. به آنچه در دهان مى گذارى و مى خورى بنگر، آنچه را که حلال بودنش براى تو مشکوک است از دهان فرو افکن و آنچه را که به پاکى و حلال بودنش يقين دارى تناول کن.

بخش دوم

أَلا وَإِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً، يَقْتَدِي بِهِ وَيَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ أَلا وَإِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ، وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ، أَلا وَإِنَّکُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِکَ، وَلَکِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ، وَعِفَّةٍ وَسَدَادٍ. فَوَ اللهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاکُمْ تِبْراً، وَلا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً، وَلا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً، وَلا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً، وَلا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلاَّ کَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ، وَلَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى وَأَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ.

آگاه باش! هر مأمومى امام و پيشوايى دارد که بايد به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گيرد. (و تو بايد به امام و پيشواى خود نگاه کنى) بدان که امام شما از دنيايش به دو جامه کهنه و از غذاهايش به دو قرص نان قناعت کرده است. آگاه باش که شما نمى توانيد اين چنين باشيد، واين زندگى را تحمّل کنيد (من شما را از آن معاف مى کنم) ولى مرا با پرهيزکارى و تلاش (براى پاک زيستن) و عفت و پيمودن راهِ درست يارى دهيد. به خدا سوگند! من هرگز از ثروت هاى دنياى شما چيزى از طلا و نقره نيندوخته ام و از غنايم و ثروت هاى آن مالى ذخيره نکرده ام وبراى اين لباس کهنه ام بدلى مهيا نساخته ام و از اراضى اين دنيا حتى يک وجب را به ملک خود درنياورده ام واز خوراک آن جز به مقدار قوت ناچيزِ چهارپاى مجروحى در اختيار نگرفته ام. اين دنيا در چشم من بى ارزش تر و خوارتر از شيره تلخ درخت بلوط است!

بخش سوم

بَلَى! کَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ، وَنِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ. وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَغَيْرِ فَدَکٍ. وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا، وَتَغِيبُ أَخْبَارُهَا، وَحُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا، وَأَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا، لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَالْمَدَرُ، وَسَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ؛ وَإِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ، وَتَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ. وَلَوْ شِئْتُ لاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَلُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ، وَنَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ. وَلَکِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ، وَيَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ ـ وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْيَمَامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ، وَلا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ ـ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَحَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى، وَأَکْبَادٌ حَرَّى، أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
وَحَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ *** وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ
أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ: هَذَا أَمِيرُ الْمُوْمِنِينَ، وَلا أُشَارِکُهُمْ فِي مَکَارِهِ الدَّهْرِ، أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ!.

آرى، از ميان آنچه آسمان بر آن سايه افکنده تنها «فدک» در دست ما بود که آن هم گروهى درباره اش بخل و حسد ورزيدند و گروه ديگرى سخاوتمندانه آن را رها کردند و بهترين حاکم و داور (در اين داستان اندوهبار) خداست. مرا با فدک و غير فدک چه کار؟ در حالى که جايگاه فرداى هرکس قبر است؛ قبرى که در تاريکى اش، آثار او محو و اخبارش ناپديد مى شود حفره اى است که هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفرکننده آن را وسعت بخشد، سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر مى کند و خاک هاى انباشته تمام روزنه هاى آن را مسدود مى سازد. جز اين نيست که من نفس (سرکش) خود را با تقوا رياضت مى دهم و رام مى سازم تا در آن روز ترسناکِ عظيم، با امنيّت وارد (صحنه قيامت) شود و در کنار لغزشگاه ها ثابت قدم باشد. (فکر نکنيد من قادر به تحصيل لذت هاى دنيا نيستم، به خدا سوگند!) اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته هاى ابريشم براى خود (بهترين) غذا و لباس (را) تهيّه کنم؛ اما هيهات که هواى نفس بر من چيره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام هاى لذيذ کند در حالى که شايد در سرزمين حجاز يا يمامه (از مناطق شرقى عربستان) کسى باشد که حتى اميد به دست آوردن يک قرص نان نداشته و هرگز شکمى سير به خود نديده باشد. آيا من با شکمى سير بخوابم در حالى که در اطراف من شکم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشند؟ و يا چنان باشم که آن شاعر گفته است:
اين درد تو را بس که با شکم سير بخوابى در حالى که در اطراف تو شکم هاى گرسنه اى هستند که آرزوى قطعه پوستى براى خوردن دارند!
آيا به همين قناعت کنم که گفته شود من امير مؤمنانم؛ اما با آن ها در سختى هاى روزگار شرکت نکنم و اسوه و مقتدايشان در ناگوارى هاى زندگى نباشم؟

بخش چهارم

فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَکْلُ الطَّيِّبَاتِ، کَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ، هَمُّهَا عَلَفُهَا؛ أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا، تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلافِهَا، وَتَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا، أَوْ أُتْرَکَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً، أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلالَةِ، أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ! وَکَأَنِّي بِقَائِلِکُمْ يَقُولُ: «إِذَا کَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ، وَمُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ». أَلا وَإِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً، وَالرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً، وَالنَّابِتَاتِ الْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَأَبْطَأُ خُمُوداً. وَأَنَا مِنْ رَسُولِ اللهِ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ، وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ. وَاللهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا، وَلَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا. وَسَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ، وَالْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ، حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ.

(سپس امام فرمود:) من آفريده نشده ام که غذاهاى پاکيزه (و رنگارنگ) مرا به خود مشغول کند همچون حيوان پروارى که تمام همّش علف اوست و يا چون حيوان رها شده (در بيابان و مرتع) که کارش جست وجو کردن علف و پر کردن شکم از آن است و از سرنوشتى که در انتظار اوست بى خبر است. (من آفريده نشده ام) که بيهوده رها شوم يا تنها براى بازى و سرگرمى واگذاشته شده باشم يا سررشته دار ريسمان گمراهى گردم و يا در طريق سرگردانى قدم بگذارم.
گويا مى بينم گوينده اى از شما چنين مى گويد: هرگاه اين (دو قرص نان) تنها خوراک فرزند ابوطالب باشد، بايد ضعف و ناتوانىِ جسمى، او را از پيکار با هماوردان و مبارزه با شجاعان بازداشته باشد. ولى آگاه باشيد! درخت بيابانى (که آب وغذاى کمترى به آن مى رسد) چوبش محکم تر است اما درختان سرسبز (که همواره در کنار آب قرار دارند) پوستشان نازک تر است (و کم دوام ترند) و گياهان و بوته هايى که جز با آب باران سيراب نمى شوند چوبشان قوى تر وآتششان شعله ورتر وپردوام تر است. (به علاوه اين جاى تعجب نيست که من در عين سادگىِ غذا، شجاع باشم، چراکه) من نسبت به پيامبر همچون نورى هستم که از نور ديگرى گرفته شده باشد وهمچون ذراع نسبت به بازو. (و به حول وقوه الهى چنان شجاعم که) به خدا سوگند! اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت يکديگر بدهند، من از ميدان مبارزه با آن ها روى برنمى گردانم (و دربرابر آن ها مى ايستم تا پيروز شوم يا شربت شهادت بنوشم) و اگر فرصت دست دهد که بر گردن گردن کشان عرب مسلّط شوم، به سرعت به سوى آن ها (براى پيکار) خواهم شتافت وبه زودى تلاش مى کنم که زمين را از اين شخص معکوس و جسم واژگونه (معاويه) پاک سازم تا خاک و سنگريزه از ميان دانه هاى دروشده خارج شود (و جامعه اسلامى پاک وخالص گردد).

بخش پنجم

وَمِنْ هَذَا الْکِتَابِ وَهُوَ آخِرُه:
إِلَيْکِ عَنِّي يَا دُنْيَا فَحَبْلُکِ عَلَى غَارِبِکِ، قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِکِ، وَأَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِکِ، وَاجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِکِ. أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ! أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ، فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ، وَمَضَامِينُ اللُّحُودِ! وَاللهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً، وَقَالَباً حِسِّيّاً، لَأَقَمْتُ عَلَيْکِ حُدُودَ اللهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ، وَأُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي، وَمُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ، وَأَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلاءِ، إِذْ لا وِرْدَ وَلا صَدَرَ! هَيْهَاتَ! مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ زَلِقَ، وَمَنْ رَکِبَ لُجَجَکِ غَرِقَ، وَمَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ، وَالسَّالِمُ مِنْکِ لا يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ، وَالدُّنْيَا عِنْدَهُ کَيَوْمٍ حَانَ انْسِلاخُهُ. اعْزُبِي عَنِّي! فَوَ اللهِ لا أَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّينِي، وَلا أَسْلَسُ لَکِ فَتَقُودِينِي.

بخش ديگرى از اين نامه که قسمت پايانى آن است:
اى دنيا! از من دور شو، افسارت را بر گردنت انداختم (و تو را رها ساختم) من از چنگال تو رهايى يافته ام واز دامت رسته ام و از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام. کجايند آن اقوام پيشين که تو آن ها را با بازيچه هايت فريب دادى؟ کجايند امت هايى که با زينت هايت آن ها را فريفتى؟ (آرى) آن ها گروگان هاى قبورند و درون لحدها پنهان. (اى دنيا!) به خدا سوگند! اگر تو شخصى قابل رؤيت و جسمى محسوس بودى حدود الهى را بر تو جارى مى ساختم درمورد بندگانى که آن ها را با آرزوها فريفتى و امت هايى که به هلاکت افکندى و سلاطينى که آن ها را تسليم مرگ کردى و در آبشخور بلا وارد ساختى؛ در آن جا که نه راه ورودى بود و نه راه خروج.
هيهات! هرکس در لغزشگاه هايت گام بگذارد مى لغزد (و سقوط مى کند) و کسى که بر امواج درياى تو سوار گردد غرق مى شود (اما) کسى که از دام هاى تو کنار رود موفق و پيروز مى گردد و آن کس که از دست تو سالم بماند از اين که معيشت بر او تنگ شود نگران نخواهد شد (چراکه) دنيا در نظرش همچون روزى است که زوال و پايانش فرا رسيده است. (اى دنيا!) از من دور شو، به خدا سوگند! من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار و ذليل سازى و زمام اختيارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هرجا خواهى ببرى.

بخش ششم

وَايْمُ اللهِ ـ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللهِ ـ لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً وَتَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً، وَلَأَدَعَنَّ مُقْلَتِي کَعَيْنِ مَاءٍ، نَضَبَ مَعِينُهَا، مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا. أَتَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُکَ؟ وَتَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ؟ وَيَأْکُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ! قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ، وَالسَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ!

به خدا سوگند! ـ سوگندى که تنها مشيت خدا را از آن استثنا مى کنم ـ آن چنان نفس خويش را به رياضت وامى دارم که هرگاه به يک قرص نان دست يابد به آن دلخوش شود وبه نمک به عنوان خورش قناعت کند وآن قدر از چشم هايم اشک مى ريزم که (سرانجام) همچون چشمه اى شود که تمام آب خود را بيرون ريخته باشد. آيا همان گونه که گوسفندان در بيابان، شکم را از علف ها پر مى کنند ومى خوابند يا گله هايى که در آغل ها از علف سير مى شوند واستراحت مى کنند، على هم بايد از زاد وتوشه خود سير شود وبه استراحت پردازد؟ در اين صورت چشمش روشن باد که پس از سال ها عمر به چهارپايان رها شده بى شبان وگوسفندانى که آن ها را به بيابان براى چرا مى برند اقتدا کرده است.

بخش هفتم

طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا، وَعَرَکَتْ بِجَنْبِهَا بُوْسَهَا، وَهَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا، حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْکَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا، وَتَوَسَّدَتْ کَفَّهَا، فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ، وَتَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ، وَهَمْهَمَتْ بِذِکْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ، وَتَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ، (أُولئِکَ حِزْبُ اللهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). فَاتَّقِ اللهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ، وَلْتَکْفُفْ أَقْرَاصُکَ، لِيَکُونَ مِنَ النَّارِ خَلاصُکَ.

خوشا به حال آن کس که وظيفه واجب خود را دربرابر پروردگارش انجام داده و مشکلات را با تحمل از ميان برداشته وخواب را در (بخشى از) شب کنار گذاشته وآن گاه که بر او غلبه کند، روى زمين دراز کشد وکف دست را بالش خود کند (و مختصرى استراحت نمايد). (اين انسان) در زمره گروهى باشد که (اين اوصاف را دارند:) خوف معاد خواب را از چشم هايشان ربوده وپهلوهايشان براى استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته و همواره لب هايشان آهسته به ذکر پروردگارشان مشغول است، وبراثر استغفارهاى طولانى گناهانشان از ميان رفته است. «آن ها حزب الله هستند، آگاه باشيد که حزب الله رستگاران اند»، بنابراين اى پسر حنيف! از خدا بترس و بايد همان قرص هاى نان تو، تو را از غير آن (و شرکت در ميهمانى هاى اشرافى) بازدارد تا سبب خلاصى تو از آتش دوزخ گردد.