خطبه 108

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن خُطبَةٍ لَهُ عَلَيهِ السِّلام
وَ هِيَ مِنْ خُطَبِ المَلاحِمِ

از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
که از وقايع و حوادث مهم آينده خبر مى دهد

بخش اوّل

الْحَمْدُلِلهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ، وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ. خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ، إِذْ کَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لا تَلِيقُ إِلاَّ بَذَوي الضَّمائِرِ، وَلَيْسَ بِذِي ضَمِيرٍ فِي نَفْسِهِ. خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَات، وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ.

ستايش مخصوص خداوندى است که با آفرينش خويش بر انسان ها تجلّى کرده است. خداوندى که با حجّت و نشانه هاى خود، بر قلب بندگان، آشکار شده است. آفريده ها را بدون نياز به فکر و انديشه آفريد؛ چراکه انديشه مخصوص کسانى است که داراى روح و ضمير باطن هستند، و او چنين نيست؛ (زيرا) علم و دانش او، اعماق پرده هاى غيب را شکافته و به عقايد پيچيده و پنهان احاطه دارد.

بخش دوم

و منها فى ذکر النبى (صلي الله عليه و آله)
إِخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الأَنْبِيَاءِ، وَ مِشْکَاةِ الضِّيَاءِ، وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ، وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ، وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ، وَ يَنَابِيعِ الْحِکْمَةِ.

بخشى از اين خطبه، که درباره پيامبر (صلي الله عليه و آله) سخن مى گويد؛
او را از شجره پيامبران برگزيد، از محلّ روشنايى، و سرچشمه نور، از جايگاه بلند و رفيع، و از کانون بطحا، از چراغ هاى برافروخته در تاريکى، و چشمه هاى دانش و حکمت.

بخش سوم

و منها: طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ، وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ، يَضَعُ ذلِکَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ، مِنْ قُلُوبِ عُمْيٍ، وَ آذَانٍ صُمٍّ، وَ أَلْسِنَةٍ بُکْمٍ؛ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ، وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ؛ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِکْمَةِ؛ وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ؛ فَهُمْ فِي ذَلِکَ کَالاَْنْعَامِ السَّائِمَةِ، وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ.

در بخش ديگرى از اين خطبه مى فرمايد:
او طبيب سيّارى است که با طبّ خويش همواره در گردش است (و در جست وجوى بيماران)، مرهم هايش را کاملا آماده ساخته و ابزارش را براى موارد نياز (به عنوان آخرين درمان) جهت داغ کردن محلّ زخم ها گداخته کرده است، براى قلب هاى نابينا، گوش هاى ناشنوا و زبان هاى گنگ. و با داروى خود در جست وجوى بيماران غافل و سرگردان است. همان ها که با فروغ حکمت، روشن نشده و با جرقّه آتش افروز دانش هاى تابناک فکر خود را شعله ور نساخته اند، آن هايى که همچون چهارپايان صحراگرد و سنگ هاى سختِ نفوذناپذيرند.

بخش چهارم

قَدِ انْجَابَتِ السَّرائِرُ لِأَهْلِ الْبَصَائِرِ، وَ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ الْحَقِّ لِخَابِطِهَا وَأَسْفَرَتِ السَّاعَةُ عَنْ وَجْهِهَا، وَ ظَهَرَتِ الْعَلاَمَةُ لِمَتَوسِّمِهَا. مَا لي أَرَاکُمْ أَشْبَاحآ بِلا أَرْوَاحٍ، وَ أَرْوَاحآ بِلا أَشْبَاحٍ، وَ نُسَّاکآ بِلا صَلاَحٍ، وَ تُجَّارآ بِلا أَرْبَاحٍ، وَ أَيْقَاظآ نُوَّمآ، وَ شَهُودآ غُيَّبآ، وَ نَاظِرَةً عَمْيَاءَ، وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ، وَنَاطِقَةً بَکْمَاءَ!

و باطن آن ها (منافقان) براى اهل بصيرت آشکار شده است، و راه حق براى پويندگان آن هويدا گشته است. (قيامت نزديک است و) رستاخيز، نقاب از چهره برداشته و نشانه هاى آن براى جست وجوگران هوشيار آشکار گشته است! چرا شما را پيکرهاى بى روح، و روح هاى بى پيکر مى بينم؟ عبادت کنندگانى ناصالح، تجّارى بى سود، بيدارانى خواب آلود، حاضرانى غايب، ناظرانى نابينا، شنوندگانى کر و سخن گويانى گنگ مشاهده مى کنم؟!

بخش پنجم

رَايَةُ ضَلاَلٍ قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا، وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا، تَکِيلُکُمْ بِصَاعِهَا، وَتَخْبِطُکُمْ بِبَاعِهَا. قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنْ الْمِلَّةِ، قَائِمٌ عَلَى الضِّلَّةِ؛ فَلا يَبْقَى يَوْمَئِذٍ مِنْکُمْ إِلاَّ ثُفَالَةٌ کَثُفَالَةِ الْقِدْرِ ، أَوْ نُفَاضَةٌ کَنُفَاضَةِ الْعِکْمِ، تَعْرُکُکُمْ عَرْکَ الأَدِيمِ، وَتَدُوسُکُمْ دَوْسَ الْحَصِيدِ، وَ تَسْتَخْلِصُ الْمُؤْمِنَ مِنْ بَيْنِکُمُ اسْتِخْلاصَ الطَّيْرِ الْحَبَّةَ الْبَطِينَةَ مِنْ بَيْنِ هَزِيلِ الْحَبِّ.

(گويا مى بينم که) پرچم گمراهى بر جايگاه خود نصب و محکم شده، وطرفداران آن همه جا پراکنده گشته اند. شما را با پيمانه خود مى پيمايد (و با معيارهاى خود مى سنجد) و با دست هاى گشاده خويش، شاخ وبرگ شما را فرو مى ريزد. رهبر اين گروه، از آيين اسلام خارج است و بر پايه گمراهى و ضلالت ايستاده است؛ (کار به جايى مى رسد که) در چنان روزى جز تعداد کمى از شما باقى نمى ماند. همانند ته مانده ديگ و يا خرده نان هايى که در ته کيسه باقى مانده و به هنگام تکان دادن فرو مى ريزد. (به اين هم قناعت نمى کنند؛ بلکه) شما را همچون پوست هايى که (به هنگام دبّاغى) به هم مى پيچند، تحت فشار قرار مى دهند وهمچون زراعت درو شده مى کوبند وپايمال مى کنند، افراد باايمان (و ممتاز) را از ميان شما جدا مى سازند (و نابود مى کنند؛) همان گونه که پرندگان، دانه هاى درشت را از دانه هاى لاغر جدا مى کنند (و مى بلعند).

بخش ششم

أَيْنَ تَذْهَبُ بِکُمُ الْمَذَاهِبُ، وَ تَتِيهُ بِکُمُ الْغَيَاهِبُ وَ تَخْدَعُکُمُ الْکَوَاذِبُ؟ وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ، وَ أَنَّى تُؤْفَکُونَ؟ فَلِکُلِّ أَجَلِ کِتَابٌ، وَ لِکُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ، فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّکُمْ، وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَکُمْ، وَ اسْتَيِقِظُوا إِنْ هَتَفَ بِکُمْ. وَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ، وَلْيَجْمَعْ شَمْلَهُ، وَلْيَحْضِرْ ذِهْنَهُ، فَلَقَدْ فَلَقَ لَکُمُ الأَمْرَ فَلْقَ الْخَرَزَةِ، وَقَرَفَهُ قَرْفَ الصَّمْغَةِ. فَعِنْدَ ذلِکَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ، وَ رَکِبَ الْجَهْلُ مَرَاکِبَهُ، وَعَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ، وَ قَلَّتِ الدَّاعِيَةُ، وَصَالَ الدَّهْرُ صِيَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ، وَهَدَرَ فَنِيقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ کُظُومٍ، وَتَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ، وَتَهَاجَرُوا عَلَى الدِّينِ، وَ تَحَابُّوا عَلَى الْکَذِبِ، وَتَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ.

روش هاى گمراه کننده، شما را به کجا مى برد؟! تاريکى ها و ظلمت ها تا کى شما را سرگردان مى سازد؟ و دروغ پردازى ها تا کى شما را مى فريبد؟! از کجا در شما نفوذ مى کنند و چگونه شما را منحرف مى سازند؟! (کى مى خواهيد بيدار شويد؟) براى هر اجل و سرآمدى، نوشته اى مقرّر شده، و براى هر غيبتى بازگشتى (عمر شما پايان مى پذيرد و اعمالتان دربرابر شما ظاهر مى شود.) حال که چنين است، به سخنان پيشواى الهى خود، گوش فرادهيد؛ دل هاى خود را نزد او حاضر سازيد و هنگامى که (به دليل احساس خطر،) بر شما فرياد مى زند، بيدار شويد! رهبر بايد براى پيروانش صادقانه سخن گويد، و آن ها را متمرکز ساخته و محتواى ذهن خويش را (جهت برنامه ريزى براى نجات آن ها) حاضر کند (و رهبر شما چنين است). پيشواى شما حقيقت را براى شما به خوبى شکافته، همانند مهره اى که آن را براى شناسايى درونش مى شکافند؛ يا همچون صمغ و شيره درختى که از بدنه آن جدا مى سازند.
زمانى فرا مى رسد که باطل جايگاه خود را پيدا کرده (وبر همه چيز سلطه مى يابد) و جهل بر مرکب هاى خويش سوار مى شود؛ طاغوت، عظمت يافته وداعيان حق کاستى مى گيرند. روزگار همچون درنده خطرناکى حمله ور مى شود وباطل بعد از مدّت ها سکوت، همچون شتر نر، نعره برمى آورد. مردم در شکستن قوانين الهى، همدست مى شوند ودر فاصله گرفتن از دين، متّحد مى گردند! براى دروغ گفتن، پيمان مى بندند و دربرابر صدق و راستى دشمنى مى ورزند!!

بخش هفتم

فَإِذَا کَانَ ذلِکَ کَانَ الْوَلَدُ غَيْظآ، وَالْمَطَرُ قَيْظآ، وَ تَفِيضُ اللِّئِامُ فَيْضآ، وَتَغِيضُ الْکِرَامُ غَيْضآ، وَ کَانَ أَهْلُ ذلِکَ الزَّمَانِ ذِئَابآ، وَ سَلاَطِينُهُ سِبَاعآ، وَأَوْسَاطُهُ أُکَّالا، وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتآ؛ وَ غَارَ الصِّدْقُ، وَفَاض الْکَذِبُ، وَاسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ، وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ، وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَبآ، وَالْعَفَافُ عَجَبآ، وَ لُبِسَ الإِسْلاَمُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوبآ.

در آن هنگام، فرزندان سبب خشم (پدران و مادران) مى شوند؛ و باران، گرمى مى افزايد؛ فرومايگان همه جا را پر مى کنند و نيکانِ بزرگوار، کمياب مى شوند! مردم آن زمان، همچون گرگان، و سلاطين آن ها همچون درندگان، و طبقه متوسط طعمه آن ها، و مستمندان همچون مردگان خواهند بود. (در آن زمان) راستگويى از ميان مى رود و دروغ فراوان مى شود؛ مردم، با زبان، اظهار دوستى مى کنند، و با دل دشمنى؛ به گناه و آلودگى افتخار مى کنند و از عفّت و پاک دامنى در شگفتى فرو مى روند! و اسلام همچون پوستينى وارونه پوشيده مى شود!!