خطبه 160
بخش اول
أَمْررُهُ قَضَاءٌ وَ حِکْمَةٌ، وَ رِضَاهُ أَمَانٌ وَ رَحْمَةٌ، يَقْضِي بِعِلْمٍ، وَ يَعْفُو بِحِلْمٍ.
آللّهُمَّ لَکَ آلْحَمْدُ عَلَى ما تَأْخُذُ وَ تُعْطِي، وَ عَلَى مَا تُعَافِي وَ تَبْتَلِي؛ حَمْدآ يَکُونُ أَرْضَى آلْحَمْدِ لَکَ، وَ أَحَبَّ آلْحَمْدِ إِلَيْکَ، وَ أَفْضَلَ آلْحَمْدِ عِنْدَکَ. حَمْدآ يَمْلَأُ مَا خَلَقْتَ، وَ يَبْلُغُ مَا أَرَدْتَ. حَمْدآ لا يُحْجَبُ عَنْکَ، وَ لا يُقْصَرُ دُونَکَ.
حَمْدآ لا يَنْقَطِعُ عَدَدُهُ، وَ لا يَفْنَى مَدَدُهُ، فَلَسْنَا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِکَ إِلاَّ أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّکَ «حَيٌّ قَيُّومٌ، لا تَأْخُذُکَ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ». لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْکَ نَظَرٌ، وَ لَمْ يُدْرِکْکَ بَصَرٌ. أَدْرَکْتَ اَلْأَبْصَارَ، وَ أَحْصَيْتَ اَلْأَعْمَالَ، وَ أَخَذْتَ (بِالنَّوَاصِي وَ اَلْأَقْدَامِ). وَ مَا الَّذِي نَرَى مِنْ خَلْقِکَ، وَ نَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِکَ، وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظِيمِ سُلْطَانِکَ، وَ مَا تَغَيَّبَ عَنَّا مِنْهُ، وَ قَصُرَتْ أَبْصَارُنَا عَنْهُ، وَ آنْتَهَتْ عُقُولُنَا دُونَهُ، وَ حَالَتْ سُتُورُ آلْغُيُوبِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ أَعْظَمُ. فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ، وَ أَعْمَلَ فِکْرَهُ، لِيَعْلَمَ کَيْفَ أَقَمْتَ عَرْشَکَ، وَ کَيْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَکَ، وَ کَيْفَ عَلَّقْتَ فِي آلْهَوَاءِ سَمَاوَاتِکَ، وَ کَيْفَ مَدَدْتَ عَلَى مَوْرِ آلْمَاءِ أَرْضَکَ، رَجَعَ طَرْفُهُ حَسِيرآ، وَ عَقْلُهُ مَبْهُورآ، وَ سَمْعُهُ وَ الِهَآ، وَ فِکْرُهُ حَائِرآ.
فرمان او قطعى و حکيمانه است و رضاى او امان و رحمت. با علم و آگاهى داورى مى کند و با حلم و بردبارى عفو مى فرمايد. خداوندا! سپاس و ستايش مخصوص توست، در برابر آنچه مى گيرى و آنچه عطا مى کنى و در برابر عافيت و بلايى که مى فرستى؛ حمد و سپاسى که رضايت بخش ترين حمدها نزد تو
باشد؛ حمدى که محبوب ترين حمدها در پيشگاه توست؛ حمدى که برترين حمدها نزد تو خواهد بود. حمدى که تمام جهان خلقت را پر کند و تا آن جا که خواسته اى، برسد؛ حمدى که از تو محجوب و پوشيده نماند و در پيشگاه تو کاستى نداشته باشد؛ حمدى که عددش پايان نگيرد و در پهنه زمان، فنا در آن راه نيابد.
(خداوندا!) کنه عظمت تو را هرگز درک نمى کنيم، جز اين که مى دانيم تو زنده و قائم به ذات خودى و ديگران قائم به تواند. هيچ گاه خواب سبک و سنگين، تو را فرانمى گيرد (تا از بندگانت غافل شوى). افکار (بلند پرواز) هرگز به تو نمى رسند و چشم ها (ى تيزبين) تو را نمى بينند؛ ولى تو چشم ها (و حرکات آن ها) را مى بينى و اعمال و کردار (بندگان) را احصا مى کنى و زمام همگان به دست توست.
(خداوندا!) آنچه از مخلوقات مشاهده مى کنيم و از قدرتت در شگفتى فرو مى رويم و وصف عظمت سلطنت تو را بيان مى کنيم، چه اهمّيّتى دارد؟! در حالى که آنچه از ما پوشيده و پنهان است و چشمانمان از ديدن آن قاصر و عقل ما در برابر درکشان ناتوان است و پرده هاى غيب ميان ما و آن ها فاصله افکنده، بس عظيم تر است.
(آرى!) آن کس که قلبش را از همه چيز تهى کند و فکرش را به کار گيرد تا بداند چگونه عرش را برپا ساخته اى و مخلوقاتت را آفريده اى، چگونه کرات آسمان را در هوا معلّق کرده اى و زمينت را بر روى امواج آب، گسترده اى، به يقين ديده فهمش وامى ماند؛ عقلش مبهوت مى شود؛ شنوايى اش حيران، و انديشه اش سرگردان مى ماند!!
بخش دوم
منها:: يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو آللهَ، کَذَبَ وَ آلْعَظِيمِ! مَا بَالُهُ لا يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ؟ فَکُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ. وَ کُلُّ رَجَاءٍ ـ إِلاَّ رَجَاءَ آللهِ تَعَالَى ـ فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ وَ کُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ، إِلاَّ خَوْفَ آللهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ يَرْجُو آللهَ فِي آلْکَبِيرِ، وَ يَرْجُو آلْعِبَادَ فِي الصَّغِيرِ، فَيُعْطِي آلْعَبْدَ مَا لا يُعْطِي آلرَّبَّ! فَمَا بَالُ آللهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ؟ أَتَخَافُ أَنْ تَکُونَ فِي رَجَائِکَ لَهُ کَاذِبآ؟ أَوْ تَکُونَ لا تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعآ؟ وَ کَذلِکَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْدآ مِنْ عَبِيدِهِ، أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لا يُعْطِي رَبَّهُ، فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ آلْعِبَادِ نَقْدآ، وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمارآ وَ وَعْدآ. وَ کَذلِکَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ کَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ، آثَرَهَا عَلَى آللهِ تَعَالَى، فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا، وَ صَارَ عَبْدآ لَهَا.
او گمان مى برد که به خدا اميدوار است؛ اما سوگند به خدا! دروغ مى گويد (اگر راست مى گويد) چرا اين اميدوارى در عملش ديده نمى شود؟ زيرا هرکس به چيزى اميد دارد، در عملش مشاهده مى شود (همه بايد بدانند) هر اميدى جز اميد به خداى متعال معيوب، و هر ترسى جز ترس از (مخالفت با) خدا نادرست است. (اين مدّعى دروغين) در مسائل مهم به خدا اميد دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛ در حالى که تواضع و احترامش در برابر بندگان (براى همان مسائل کوچک) بيش از خداست. چه شده است که تواضع و احترام او براى خداوند متعال کمتر از بندگان است؟ آيا مى ترسى در اظهار اميد به خدا دروغگو باشى؟ يا او را شايسته اميد نمى دانى؟ (که هر دوى اين ها خيالى است باطل) همچنين اگر او از يکى از بندگان خدا بترسد به سبب اين خوف، براى او اهمّيّتى قائل مى شود که براى خدا قائل نيست؛ در واقع خوف از بندگان را نقد مى شمرد و خوف از پروردگار خويش را وعده اى دور از انتظار! (آرى!) کسى که دنيا در چشم او بزرگ جلوه کند و جايگاه آن در قلبش مهم باشد، آن را بر خداى متعال مقدّم مى دارد. از همه چيز مى بُرَد و به دنيا مى پيوندد و برده آن مى شود.
بخش سوم
وَ لََقَدْ کَانَ فِي رَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله) کَافٍ لَکَ فِي اَلْأُسْوَهِ، وَ دَلِيلٌ لَکَ عَلَى ذَمِّ الدُّنْيَا وَ عَيْبِهَا، وَ کَثْرَةِ مَخَازِيهَا وَ مَسَاوِيهَا، إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا، وَ وُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ أَکْنَافُهَا، وَ فُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا، وَ زُوِيَ عَنْ زَخَارِفِهَا.
براى تو (اى دلباخته دنيا) کافى است که روش رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را سرمشق خود قرار دهى و دليل و راهنماى خود، در نکوهش دنيا و مذمّت آن، و رسوايى فراوان و بدى هايش بشمارى؛ چرا که مواهب دنيا از او گرفته شد و براى ديگران آماده گشت. او از پستان دنيا جدا و از زخارف و زيبايى هايش برکنار شده بود.
بخش چهارم
وَ إِِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ بِمُوسَى کَلِيمِ آللهِ (عليه السلام) حَيْثُ يَقُولُ: (رَبِّ إِنِّى لِمَا أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ). وَ آللهِ، مَا سَأَلَهُ إِلاَّ خُبْزآ يَأْکُلُهُ، لِأَنَّهُ کَانَ يَأْکُلُ بَقْلَةَ اَلْأَرْضِ، وَ لَقَدْ کَانَتْ خُضْرَةُ آلْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِيفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ، لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ.
وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُودَ (عليه السلام) صَاحِبِ آلْمَزَامِيرِ، وَ قَارِىءِ أَهْلِ آلْجَنَّةِ، فَلَقَدْ کَانَ يَعْمَلُ سَفَائِفَ آلْخُوصِ بِيَدِهِ، وَ يَقُولُ لِجُلَسَائِهِ: أَيُّکُمْ يَکْفِينِي بَيْعَهَا! وَ يَأْکُلُ قُرْصَ الشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا.
وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ (عليه السلام)، فَلَقَدْ کَانَ يَتَوَسَّدُ آلْحَجَرَ، وَ يَلْبَسُ آلْخَشِنَ، وَ يَأْکُلُ آلْجَشِبَ، وَ کَانَ إِدَامُهُ آلْجُوعَ، وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ آلْقَمَرَ، وَ ظِلالُهُ فِي الشِّتَاءِ مَشَارِقُ اَلْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا، وَفَاکِهَتُهُ وَرَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ؛ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ، وَ لا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ، وَ لا مَالٌ يَلْفِتُهُ، وَ لا طَمَعٌ يُذِلُّهُ، دَابَّتُهُ رِجْلاهُ، وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ!
اگر بخواهى، دومين نفر يعنى موساى کليم (عليه السلام) را به تو معرفى مى کنم، آنگاه که عرضه داشت: پروردگارا! به آنچه به من از نيکى عطا کنى نيازمندم. به خدا سوگند! موسى (عليه السلام) غير از قرص نانى که بخورد از خدا نخواست؛ زيرا وى (از زمانى که از مصر فرار کرد و به سوى مدين آمد) از گياهان زمين تغذيه مى کرد تا آن جا که براثر لاغرى شديد و تحليل رفتن گوشت بدن او رنگ سبز گياه از پشت پرده شکمش آشکار بود.
و چنانچه بخواهى، سومين نفر، داود (عليه السلام)، صاحب «مزامير» و قارى بهشتيان را به تو معرفى مى کنم؛ او با دست خويش از برگ درخت خرما زنبيل مى بافت و به دوستانش مى گفت: کدام يک از شما حاضر است اين ها را براى من بفروشد؟ از بهاى آن قرص نان جويى تهيه و تناول مى کرد.
و اگر بخواهى، زندگى عيسى بن مريم (عليهما السلام) را برايت بازگو مى کنم؛ او سنگ را بالش خود قرار مى داد؛ لباس خشن مى پوشيد؛ غذاى ناگوار مى خورد؛ نان و خورشش گرسنگى، چراغ شب هايش ماه، سرپناه او در زمستان، مشرق و مغرب زمين بود (صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مى گرفت) ميوه و گل او گياهانى بود که از زمين براى چهارپايان مى رويد؛ نه همسرى داشت که او را بفريبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگين سازد؛ نه مالى داشت که او را به خود مشغول سازد و نه طمعى که خوارش کند؛ مرکبش پاهايش بود و خادمش دست هايش!
بخش پنجم
فَتَأأَسَّ بِنَبِيِّکَ اَلْأَطْيَبِ اَلْأَطْهَرِ (صلي الله عليه و آله) فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى، وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى. وَ أَحَبُّ آلْعِبَادِ إِلَى آللهِ آلْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ، وَ آلْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ. قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْمآ، وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفآ. أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْيَا کَشْحآ، وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيَا بَطْنآ، عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا، وَ عَلِمَ أَنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئآ فَأَبْغَضَهُ، وَ حَقَّرَ شَيْئآ فَحَقَّرَهُ، وَ صَغَّرَ شَيْئآ فَصَغَّرَهُ. وَ لَوْ لَمْ يَکُنْ فِينَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ آللهُ وَ رَسُولُهُ، وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ آللهُ وَ رَسُولُهُ، لَکَفَى بِهِ شِقَاقآ لِلّهِ، وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ آللهِ.
(تو اى مسلمان!) به پيامبر پاک و پاکيزه ات (صلي الله عليه و آله) تأسّى جوى؛ زيرا در او سرمشقى است براى آن کس که مى خواهد تأسّى جويد و رابطه اى است عالى براى کسى که بخواهد به او مربوط شود، محبوب ترين بندگان نزد خدا کسى است که به پيامبرش تأسّى جويد و درپى او گام بردارد. او به اندازه نياز از دنيا بهره گرفت و هرگز تمايلى به آن نشان نداد. اندامش از همه مردم لاغرتر و شکمش از همه گرسنه تر بود. دنيا (ازسوى خدا) به وى عرضه شد، ولى آن را نپذيرفت. او مى دانست چه چيزى مبغوض خداست پس آن را مبغوض مى شمرد، و چه چيز نزد خدا حقير است پس آن را حقير مى دانست و چه چيز نزد او کوچک است پس آن را کوچک مى ديد. و اگر در ما چيزى جز محبّت به آنچه مورد خشم خدا و رسولش مى باشد، و نيز بزرگ شمردن آنچه خدا و رسولش آن را کوچک شمرده اند وجود نداشته باشد، همين امر براى مخالفت ما با خدا و سرپيچى از فرمانش کافى است!
بخش ششم
وَ لََقَدْ کَانَ (صلي الله عليه و آله) يَأْکُلُ عَلَى اَلْأَرْضِ، وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ آلْعَبْدِ، وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ، وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ، وَ يَرْکَبُ آلْحِمَارَ آلْعَارِيَ، وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ، وَ يَکُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَکُونَ فِيهِ التَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ: «يَا فُلانَةُ ـ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ ـ غَيِّبِيهِ عَنِّي، فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَکَرْتُ الدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا». فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ، وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ، وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ، لِکَيْلا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشآ، وَ لا يَعْتَقِدَهَا قَرَارآ، وَ لا يَرْجُو فِيهَا مُقَامآ، فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ، وَ أَشْخَصَهَا عَنِ آلْقَلْبِ، وَ غَيَّبَهَا عَنِ آلْبَصَرِ.
وَ کَذَلِکَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئآ أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ، وَ أَنْ يُذْکَرَ عِنْدَهُ.
پيامبر (صلي الله عليه و آله) روى زمين (بدون فرش) مى نشست و غذا مى خورد و با تواضع، همچون بردگان مى نشست، با دست خود پارگى کفش خويش را مى دوخت و با دست خود لباسش را وصله مى زد. بر مرکب برهنه سوار مى شد و (حتّى) کسى را پشت سر خود سوار مى کرد. پرده اى بر در اتاق خود ديد که در آن تصويرهايى بود. همسرش را صدا زد و فرمود: آن را از نظرم پنهان کن که هر زمان چشمم به آن مى افتد به ياد دنيا و زر و زيور آن مى افتم. به اين ترتيب با قلب خود (و تمام وجودش) از زر و زيور دنيا روى گردان بود و ياد آن را در وجود خود ميراند و دوست داشت زر و زيور آن همواره از چشمش پنهان باشد؛ مبادا از آن لباس فاخرى براى خود تهيّه کند و دنيا را قرارگاه خويش پندارد و اميد اقامت در آن را داشته باشد؛ در نتيجه آن را از جان خود بيرون راند و از قلب خود دور ساخت و از ديدگانش پنهان کرد (آرى!) چنين است آن کسى که چيزى را مبغوض مى دارد و نگاه کردن به آن و يادآورى آن را نيز مبغوض مى شمرد.
بخش هفتم
وَ لََقَدْ کَانَ فِي رَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله) مَا يَدُلُّکَ عَلَى مَسَاوِىءِ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا: إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ، وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ.
فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ: أَکْرَمَ آللهُ مُحَمَّدآ بِذَلِکَ أَمْ أَهَانَهُ! فَإِنْ قَالَ: أَهَانَهُ، فَقَدْ کَذَبَ ـ وَ آللهِ آلْعَظِيمِ ـ بِالْإِفْکِ آلْعَظِيمِ، وَ إِنْ قَالَ: أَکْرَمَهُ، فَلْيَعْلَمْ أَنَّ آللهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ، وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ. فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ، وَ آقْتَصَّ أَثَرَهُ، وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ، وَ إِلاَّ فَلا يَأْمَنِ آلْهَلَکَةَ، فَإِنَّ آللهَ جَعَلَ مُحَمَّدآ (صلي الله عليه و آله) عَلَمآ لِلسَّاعَةِ، وَ مُبَشِّرآ بِالْجَنَّةِ، وَ مُنْذِرآ بِالْعُقُوبَةِ. خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصآ، وَ وَرَدَ آلاْخِرَةَ سَلِيمآ. لَمْ يَضَعْ حَجَرآ عَلَى حَجَرٍ، حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ، وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ. فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ آللهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفآ نَتَّبِعُهُ، وَ قَائِدآ نَطَأُ عَقِبَهُ! وَ آللهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هذِهِ حَتَّى آسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا. وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ: أَلا تَنْبِذُهَا عَنْکَ؟ فَقُلْتُ: آغْرُبْ عَنِّي، فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ آلْقَوْمُ السُّرَى!
در زندگى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) امورى است که تو را به بدى ها و عيوب دنيا راهنمايى مى کند؛ چرا که او و نزديکانش در دنيا گرسنه بودند، و با اين که او (در پيشگاه خدا) مقام و منزلتى بس عظيم داشت، زينت هاى دنيا از او دريغ داشته شد؛ بنابراين هرکس بايد با عقل خودش بنگرد که آيا خدا با اين کار پيامبرش را گرامى داشت يا به او اهانت کرد؟ اگر کسى بگويد: خدا با اين کار (گرفتن زخارف دنيا از آن حضرت) به او اهانت کرده ـ سوگند به پروردگار متعال! ـ دروغ گفته است، دروغى بزرگ، و اگر بگويد: او را گرامى داشته پس بايد بداند که ديگران را (که غرق زينت هاى دنيا هستند) گرامى نداشته است؛ چرا که دنيا را براى آن ها گسترده و از مقرّب ترين افراد به خودش دريغ داشته است؛ بنابراين (کسى که مى خواهد سعادتمند شود) بايد به پيامبر خود تأسّى جويد، گام در جاى گام هايش نهد و از هر درى که او داخل شده وارد شود والّا از هلاکت (و گمراهى) ايمن نخواهد بود؛ زيرا خداوند، محمّد (صلي الله عليه و آله) را نشانه قيامت و بشارت دهنده بهشت و بيم دهنده کيفر قرار داده است. او با شکم گرسنه از اين جهان رحلت کرد و با سلامت (روح و ايمان) به سراى ديگر وارد شد. او تا آن زمان که از جهان رخت بربست و دعوت حق را اجابت کرد سنگى روى سنگ ننهاد (و خانه محکمى براى خود نساخت) چه منّت بزرگى خدا بر ما نهاده که چنين پيشوا و رهبرى به ما عنايت کرده، تا راه او را بپوييم و قدم در جاى قدم هاى او نهيم. به خدا سوگند! آن قدر اين پيراهنم را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم، (تا آن جا که) کسى به من گفت: چرا اين پيراهن کهنه را دور نمى افکنى؟ گفتم: از من دور شو! صبحگاهان، رهروان شب را ستايش مى کنند! (و فرداى قيامت وضع ما روشن مى شود).