خطبه 165

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِن خُطبَةٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
يَذْکُرُ فِيها عَجِيْبَ خِلْقَةِ الطَّاوُوسِ

وَ مِن خُطبَةٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
يَذْکُرُ فِيها عَجِيْبَ خِلْقَةِ الطَّاوُوسِ

از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
که در آن از شگفتى هاى آفرينش طاووس پرده برداشته است.

بخش اول

آبْتَدَعَهُمْ خَلْقآ عَجِيبآ مِنْ حَيَوَانٍ وَ مَوَاتٍ، وَ سَاکِنٍ وَ ذِي حَرَکَاتٍ؛ وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ آلْبَيِّنَاتِ عَلَى لَطِيفِ صَنْعَتِهِ، وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ، مَا آنْقَادَتْ لَهُ آلْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ، وَ مُسَلِّمَةً لَهُ، وَ نَعَقَتْ فِي أَسْمَاعِنَا دَلائِلُهُ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ، وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ الْأَطْيَارِ الَّتِي أَسْکَنَهَا أَخَادِيدَ الْأَرْضِ، وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِي أَعْلامِهَا، مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ، وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ، مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ التَّسْخِيرِ، وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ آلْجَوِّ آلْمُنْفَسِحِ، وَ آلْفَضَاءِ آلْمُنْفَرِجِ. کَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَکُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ، وَ رَکَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ، وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي آلْهَوَاءِ خُفُوفآ، وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفآ وَ نَسَقَهَا عَلَى آخْتِلافِهَا فِي الْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ، وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ. فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْنٍ لا يَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِيهِ؛ وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلافِ مَا صُبِغَ بِهِ.

خداوند، آفريدگانى شگفت انگيز از حيوان و جماد، و ساکن و متحرّک، ابداع کرد و نمونه هايى از شواهد آشکار بر صنعت دقيق و قدرت عظيمش اقامه کرد؛ آن گونه که عقل ها مطيع و معترف و تسليم او شدند و دلايل يگانگى او در گوش هاى ما طنين انداز شد و اشکال گوناگونى از پرندگان را آفريد؛ پرندگانى که آن ها را در شکاف هاى زمين و بريدگى درّه ها و قلّه کوه ها مسکن داد؛ پرندگانى که داراى بال هاى مختلف و شکل هاى گوناگون اند؛ آن ها که زمامشان در دست پروردگار است و در مسيرى که تعيين فرموده در حرکت اند و به وسيله بال هاى خويش در دل فراخناى هواى گسترده و در فضاى پهناور به پرواز درمى آيند.
خداوند آن ها را با اشکال شگفت آورى از نظر صورت ظاهر، پديد آورد و پيکرشان را با استخوان هاى به هم پيوسته که پوشيده (از گوشت) شده ترکيب کرد؛ بعضى را به سبب سنگينى جسمشان، از اين که به آسانى در هوا پرواز کنند بازداشت و چنان قرار داد که بتوانند (در نزديکى زمين) بال و پر بزنند (ولى به سبک وزن ها اجازه داد در اوج آسمان به پرواز درآيند) با قدرت دقيق و آفرينش لطيف خويش، پرندگان را به رنگ هاى گوناگونى رنگ آميزى کرد. بعضى تنها يک رنگ دارند بى آن که رنگ ديگرى با آن مخلوط باشد و بعضى از آن ها تمام بدنشان يک رنگ دارد، جز طوقى که به رنگ ديگر به دور گردنشان است.

بخش دوم

وَمِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقآ الطَّاوُوسُ الَّذِي أَقَامَهُ فِي أَحْکَمِ تَعْدِيلٍ، وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ، بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ، وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ.
إِذَا دَرَجَ إِلَى الْأُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ، وَ سَمَا بِهِ مُطِلاًّ عَلَى رَأْسِهِ کَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِيٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ.
يَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ، وَ يَمِيسُ بِزَيَفَانِهِ. يُفْضِي کَإِفْضَاءِ الدِّيَکَةِ، وَ يَؤُرُّ بِمَلاقِحِهِ أَرَّ آلْفُحُولِ آلْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ. أُحِيلُکَ مِنْ ذلِکَ عَلَى مُعَايَنَةٍ، لا کَمَنْ يُحِيلُ عَلَى ضَعِيفٍ إِسْنَادُهُ. وَ لَوْ کَانَ کَزَعْمِ مَنْ يَزْعُمُ أَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ، فَتَقِفُ فِي ضَفَّتَي جُفُونِهِ، وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذلِکَ، ثُمَّ تَبِيضُ لا مِنْ لِقَاحِ فَحْلٍ سِوَى الدَّمْعِ آلْمُنْبَجِسِ، لَمَا کَانَ ذلِکَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ آلْغُرَابِ.

يکى از عجيب ترين آن ها (پرندگان) از نظر آفرينش، طاووس است که خداوند آن را در موزون ترين شکل آفريد و با رنگ هاى مختلف به بهترين صورت رنگ آميزى کرد؛ با بال و پرهايى که شهپرهاى آن بر روى يکديگر قرار گرفته و به هم آميخته و دُمى که دامنه آن را گسترده و بر زمين مى کشد. هنگامى که طاووس به سوى جفت خود حرکت مى کند، دم خود را مى گشايد و همچون چترى (بسيار زيبا) بر سر خود سايبان مى سازد؛ گويى بادبان کشتى است که از سرزمين «دارين» مشک با خود آورده و ناخدا آن را برافراشته است. (در اين حال) او با اين همه رنگ هاى زيبا غرق در غرور مى شود و با حرکات متکبّرانه به خود مى نازد؛ همچون خروس با جفت خود مى آميزد و همانند حيوانات نر که از طغيان شهوت به هيجان آمده اند با او درآميخته باردارش مى کند.
(من اين موضوع را با چشم خود ديده ام و) براى اثبات آن به مشاهده حسّى حواله مى کنم؛ نه همچون کسى که به دليلى که ذهنى و ضعيف است حواله مى کند، نظير آن کسى که مى پندارد، طاووس به وسيله اشکى که از چشم خود فرو مى ريزد جنس ماده را باردار مى کند به اين صورت که قطره اشک در دو طرف پلک هاى جنس نر حلقه مى زند و ماده او آن را مى نوشد سپس بى آن که با نر آميزش کرده باشد، تنها با همان قطره اشکى که از چشمش بيرون پريده است تخم مى گذارد، اين (افسانه بى اساسى است و) عجيب تر از افسانه توليد مثل کلاغ نيست.

بخش سوم

تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِيَ مِنْ فِضَّةٍ، وَ مَا أُنْبِتَ عَلَيْهَا مِنْ عَجِيبِ دَارَاتِهِ، وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ آلْعِقْيَانِ، وَفِلَذَ الزَّبَرْجَدِ. فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بِمَا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ قُلْتَ: جَنىً جُنِيَ مِنْ زَهْرَةِ کُلِّ رَبِيعٍ. و َإِنْ ضَاهَيْتَهُ بِالْمَلابِسِ فَهُوَ کَمُوشِيِّ آلْحُلَلِ، أَوْ کَمُونِقِ عَصْبِ آلْيَمَنِ. وَ إِنْ شَاکَلْتَهُ بِالْحُلِيِّ فَهُوَ کَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ، قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَيْنِ آلْمُکَلَّلِ. يَمْشِي مَشْيَ آلْمَرِحِ آلْمُخْتَالِ، وَ يَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَيْهِ، فَيُقَهْقِهُ ضَاحِکآ لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ، وَ أَصَابِيغِ وَ شَاحِهِ؛ فَإِذَا رَمَى بِبَصَرِهِ إِلَى قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلاً بِصَوْتٍ يَکَادُ يُبِينُ عَنِ آسْتِغَاثَتِهٍ، وَ يَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ، لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ کَقَوَائِمِ الدَّيْکَةِ آلْخِلاسِيَّةِ. وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ.

(هرگاه به بال و پر طاووس بنگرى) گمان مى کنى که نى هاى وسط پرهاى او همچون شانه هايى است که از نقره ساخته شده و آنچه بر آن از حلقه ها و هاله هاى عجيب خورشيد مانند روييده، طلاى ناب و قطعات زبرجد است!
هرگاه بخواهى آن را به آنچه زمين (به هنگام بهار) مى روياند تشبيه کنى، مى گويى: دسته گلى است که از شکوفه هاى گل هاى بهارى چيده شده است (و با نظم خاصى در کنار هم قرار گرفته است).
و اگر بخواهى آن را به لباس ها (و پرده هاى رنگارنگ) تشبيه کنى، همچون حلّه هاى زيباى پرنقش و نگار يا پرده هاى زيبا و رنگارنگ يمنى است و اگر آن را با زيورها مقايسه کنى، همچون نگين هاى رنگارنگى است که در نوارى از نقره که با جواهرات، زينت يافته در تاجى قرار گرفته است. او همچون کسى که به خود مى بالد، با عشوه و ناز گام برمى دارد؛ گاه سر را برمى گرداند و به دم (زيبا) و دو بالش مى نگرد؛ ناگهان از زيبايى فوق العاده اى که پر و بالش به او بخشيده و رنگ هايى که همچون لؤلؤ و جواهر به هم درآميخته قهقهه سرمى دهد؛ امّا همين که (خم مى شود و) به پاهاى (زشت) خود نظر مى افکند (آن چنان ناراحت مى شود که) صداى گريه او بلند مى شود؛ فريادى که استغاثه جانکاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردى است که در درون دارد! چرا که پاهايش همچون پاهاى خروس خلاسى، باريک (و تيره رنگ وزشت) است و در گوشه اى از ساق پايش ناخنى مخفى روييده است.

بخش چهارم

وَ لَهُ فِي مَوْضِعِ آلْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ. وَ مَخْرَجُ عُنُقِهِ کَالْإِبْرِيقِ، وَ مَغْرزُهَا إِلَى حَيْثُ بَطْنُهُ کَصِبْغِ آلْوَسِمَةِ آلْيَمَانِيَّةِ، أَوْ کَحَرِيرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ، وَ کَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ؛ إِلاَّ أَنَّهُ يُخَيَّلُ لِکَثْرَةِ مَائِهِ، وَ شِدَّةِ بَرِيقِهِ،أَنَّ آلْخُضْرَةَ النَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ. وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ کَمُسْتَدَقِّ آلْقَلَمِ فِي لَوْنِ الْأُقْحُوَانِ، أَبْيَضُ يَقَقٌ، فَهُوَ بِبَيَاضِهِ فِي سَوَادِ مَا هُنَالِکَ يَأْتَلِقُ. وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ، وَ عَلاهُ بِکَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِيقِهِ، وَ بَصِيصِ دِيبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ، فَهُوَ کَالْأَزَاهِيرِ آلْمَبْثُوثَةِ، لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِيعٍ، وَ لا شُمُوسُ قَيْظٍ.

او در محلّ يال خود، کاکلى دارد سبز رنگ و پرنقش و نگار و انتهاى گردنش همچون ابريق است و از گلوگاه تا روى شکمش به رنگ وسمه يمانى (سبز پررنگ مايل به سياهى) و گاه همچون حريرى است که به تن کرده و مانند آينه صيقلى شده مى درخشد، گويى بر اطراف گردنش معجرى است سياه رنگ که به خود پيچيده؛ ولى از کثرت شادابى و درخشندگى به نظر مى رسد که رنگ سبز پرطراوتى با آن آميخته شده و در کنار گوشش خط باريک بسيار سفيدى همچون نيش قلم به رنگ گل بابونه کشيده شده که براثر سفيدى درخشنده اش در ميان آن سياهى تلألؤ خاصّى دارد. کمتر رنگى (در جهان) يافت مى شود که طاووس از آن بهره اى نگرفته باشد؛ با اين فرق که شفافيّت و درخشندگى و تلألؤ حرير مانندِ رنگ پرهاى او بر تمام رنگ ها برترى دارد و (در واقع) همانند شکوفه هاى زيباى پراکنده گل هاست؛ با اين تفاوت که نه باران بهارى آن را پرورش داده و نه حرارت و تابش آفتاب تابستان!

بخش پنجم

وَ قَدْ يَنْحَسِرُ مِنْ رِيشِهِ، وَيَعْرَى مِنْ لِبَاسِهِ، فَيَسْقُطُ تَتْرَى، وَ يَنْبُتُ تِبَاعآ، فَيَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ آنْحِتَاتَ أَوْرَاقِ الْأَغْصَانِ، ثُمَّ يَتَلاحَقُ نَامِيآ حَتَّى يَعُودَ کَهَيْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ، لا يُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ، وَ لا يَقَعُ لَوْنٌ فِي غَيْرِ مَکَانِهِ! وَ اِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْکَ حُمْرَةً وَ رْدِيَّةً، وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِيَّةً، وَ أَحْيَانآ صُفْرَةً عَسْجَدِيَّةً، فَکَيْفَ تَصِلُ إِلَى صِفَةِ هذَا عَمَائِقُ آلْفِطَنِ، أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ آلْعُقُولِ، اَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ آلْوَاصِفِينَ!
وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ الْأَوْهَامَ أَنْ تُدْرِکَهُ، وَ الْأَلْسِنَةَ أَنْ تَصِفَهُ! فَسُبْحَانَ الَّذِي بَهَرَ آلْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلاَّهُ لِلْعُيُونِ، فَأَدْرَکَتْهُ مَحْدُودآ مُکَوَّنآ، وَمُؤَلَّفآ مُلَوَّنآ؛ وَ اَعْجَزَ الْأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِيصِ صِفَتِهِ، وَ قَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِيَةِ نَعْتِهِ!

گاه او (طاووس) از پرهايش بيرون مى آيد و لباسش را از تن خارج مى کند. (آرى!) پرهاى او پى درپى مى ريزند و به دنبال آن پشت سر هم مى رويند. پويش پرها، از نى آن ها، همچون ريزش برگ ها از شاخه ها (در فصل پاييز) فرو مى ريزند، سپس رشد و نمو مى کنند، تا بار ديگر به شکل نخست درآيند (با اين حال) با رنگ هاى سابق هيچ تفاوتى پيدا نمى کنند و رنگى به جاى رنگ ديگر نمى نشيند. اگر تارى از تارهاى پر او را بررسى کنى گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان مى دهد و گاه رنگ سبز زبرجدى و زمانى زرد طلايى (و هر يک جلوه خاص خود را دارد). راستى چگونه فکرهاى عميق و عقل هاى خداداد مى توانند به (اسرار) اين ويژگى ها راه يابند يا گفتار وصف کنندگان، صفت آن را بيان کند و به نظم آورد؟ حال آن که، کوچک ترين اجزاى آن، افکار ژرف انديش را از درک خود ناتوان ساخته و زبان ها را از وصف کردن بازداشته است.
منزّه است آن کس که عقل ها را در وصف مخلوقى که در چشم ها آشکارش ساخته، ناتوان کرده است؛ به همين دليل آن را (تنها به صورت) موجودى محدود و ترکيبى پرنقش و نگار درک مى کنند؛ و زبان ها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از اَداى حق وصفش ناتوان کرده است (با اين حال چگونه مى توان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات آفريدگار اين مخلوق برسد؟).

بخش ششم

وَ سُبْحَانَ مَنْ أَدْمَجَ قَوَائِمَ الذَّرَّةِ وَ آلْهَمَجَةِ إِلَى مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ آلْحِيتَانِ وَ آلْفِيَلَةِ! وَ وَأَى عَلَى نَفْسِهِ إِلاَّ يَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمَّا أَوْلَجَ فِيهِ الرُّوحَ، إِلاَّ وَ جَعَلَ آلْحِمَامَ مَوْعِدَهُ، وَ آلْفَنَاءَ غَايَتَهُ.

پاک و منزّه است آن کس که (حتّى) براى مورچگان ريز و پشه هاى خرد، دست و پا قرار داد و بالاتر از آن ها ماهيان بزرگ (و نهنگ ها) و فيل را آفريد و مقرّر داشته هر موجودى را که روح در آن دميده سرانجام رهسپار ديار فنا کند (و تنها ذات پاک او باقى و برقرار خواهد بود).

بخش هفتم

فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِکَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَکَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُکَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى آلدُّنْيَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا، وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا، وَلَذَهِلَتْ بِالْفِکْرِ فِي آصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي کُثْبَانِ آلْمِسْکِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا، وَ فِي تَعْلِيقِ کَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا وَ أَفْنَانِهَا، وَ طُلُوعِ تِلْکَ الثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَکْمَامِهَا، تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَکَلُّفٍ فَتَأْتي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا، وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ قُصُورِهَا بِالْأَعْسَالِ آلْمُصَفَّقَةِ، وَ آلْخُمُورِ آلْمُرَوَّقَةِ. قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ آلْکَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ حَتَّى حَلُّوا دَارَ آلْقَرَارِ، وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الْأَسْفَارِ. فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَکَ أَيُّهَا آلْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْکَ مِنْ تِلْکَ آلْمَنَاظِرِ آلْمُونِقَةِ، لَزَهِقَتْ نَفْسُکَ شَوْقآ إِلَيْهَا، وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ آلْقُبُورِ آسْتِعْجَالاً بِهَا. جَعَلَنَا آللهُ وَ إِيَّاکُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ.

هرگاه با چشم دل به آنچه از بهشت براى تو وصف مى شود بنگرى، روحت از مواهبى که در اين دنيا پديدار گشته، از شهوات و لذات و زينت ها و زيورهاى خيره کننده اش صرف نظر خواهد کرد و در ميان درخت هايى که پيوسته شاخه هايش (با جنبش نسيم) به هم مى خورد و ريشه هايش در دل تپه هايى از مشک بر ساحل نهرهاى بهشتى فرو رفته، از فکر کردن باز مى ماند، (همچنين) هرگاه به خوشه هايى از لؤلؤِ تر، که به شاخه هاى کوچک و بزرگ محکمش آويخته، و پيدايش ميوه هاى گوناگون که از درون غلاف هاى خود سر برون کرده اند، همان ميوه هايى که به آسانى و مطابق دلخواه هر کس چيده مى شود، نگاه کنى، واله و حيران خواهى شد (اضافه بر اين) ميزبانان بهشتى از آن ميهمانان در جلوى قصرهاى بهشتى با عسل هاى مصفّا و شراب هاى صاف که مستى نمى آورد پذيرايى مى کنند. گروهى هستند که تقوا و کرامت انسانى خود را تا پايان عمر و هنگام ورود به دارالقرار (سراى جاويدان) حفظ کرده و از ناراحتى هاى نقل و انتقال سفرها (ى مرگ و برزخ) ايمن بوده اند. اى شنونده! اگر قلب خويش را براى رسيدن به آن مناظر زيبا که در آن جاست مشغول کنى، روحت با اشتياق به سوى آن پر مى کشد و از حضور من به همسايگى اهل قبور خواهى شتافت تا هرچه زودتر به آن نعمت ها دست يابى.
خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانى قرار دهد که با دل و جان براى رسيدن به منزلگاه هاى نيکان کوشش مى کنند.