نامه 31

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِن وَصيَّةٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍ (عليهما السلام)، کَتَبَها إلَيْهِ «بِحاضِرَيْنِ» عِنْدَ انْصِرافِهِ مِنْ صِفّينٍ

از وصايا و سفارش هاى امام (عليه السلام) است به امام حسن مجتبى (عليه السلام) هنگام بازگشت از صفين در حالى که در سرزمين حاضرين

بخش اول

مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ، الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْيَا، السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى، وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً؛ إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُوَمِّلِ مَا لايُدْرِکُ، السَّالِکِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ، غَرَضِ الأَسْقَامِ، وَ رَهِينَةِ الأَيَّامِ، وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ، وَعَبْدِ الدُّنْيَا، وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ، وَ غَرِيمِ الْمَنَايَا، وَ أَسِيرِ الْمَوْتِ، وَ حَلِيفِ الْهُمُومِ، وَ قَرِينِ الأَحْزَانِ، وَ نُصُبِ الاْفَاتِ، وَ صَرِيعِ الشَّهَوَاتِ، وَ خَلِيفَةِ الأَمْوَاتِ.

اين نامه از پدرى (دلسوز و مهربان) است که عمرش رو به پايان است، او به سخت گيرى زمان معترف و آفتاب زندگى اش رو به غروب است و (خواه ناخواه) تسليم گذشت دنيا (و مشکلات آن) است. همان کسى که در منزلگاه پيشينيان که از دنيا چشم پوشيده اند سکنى گزيده و فردا از آن کوچ خواهد کرد. اين نامه خطاب به فرزندى است آرزومند، آرزومند چيزهايى که هرگز دست يافتنى نيست و در راهى گام نهاده است که ديگران در آن گام نهادند و هلاک شدند (و چشم از جهان فرو بستند) کسى که هدف بيمارى هاست و گروگان روزگار، در تيررس مصائب، بنده دنيا، بازرگان غرور، بدهکار و اسير مرگ، هم پيمان اندوه ها، قرين غم ها، آماج آفات و بلاها، مغلوب شهوات و جانشين مردگان است.

بخش دوم

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِيمَا تَبَيَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْيَا عَنِّي، وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَيَّ، وَ إِقْبَالِ الاْخِرَةِ إِلَيَّ، مَا يَزَعُنِي عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَايَ، وَ الإِهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِي، غَيْرَ أَنِّي حَيْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِي، فَصَدَفَنِي رَأْيِي، وَ صَرَفَنِي عَنْ هَوَايَ، وَ صَرَّحَ لِي مَحْضُ أَمْرِي، فَأَفْضَى بِي إِلَى جِدٍّ لا يَکُونُ فِيهِ لَعِبٌ، وَ صِدْقٍ لا يَشُوبُهُ کَذِبٌ. وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِي، بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّي، حَتَّى کَأَنَّ شَيْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِي، وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِي، فَعَنَانِي مِنْ أَمْرِکَ مَا يَعْنِينِي مِنْ أَمْرِ نَفْسِي، فَکَتَبْتُ إِلَيْکَ کِتَابِي مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِيتُ لَکَ أَوْ فَنِيتُ.

اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، آگاهى ام از پشت کردن دنيا و چيره شدن روزگار و روى آوردن آخرت به سوى من، مرا از ياد غير خودم و توجّه به دنيا و اهل آن بازداشته است. اين توجّه سبب شده که اشتغال به خويشتن، مرا از فکر مردم (و آنچه از دنيا در دست آن هاست) و فکر خودم بازدارد پس مانع نظر من شد و مرا از خواسته ام بازداشت و حقيقتِ سرنوشتم را براى من روشن ساخت و همين امر مرا به مرحله اى رسانده که سراسر جدى است و شوخى در آن راه ندارد، سراسر راستى است و دروغ به آن آميخته نيست و چون تو را جزئى از وجود خود، بلکه تمام وجود خودم يافتم، گويى اگر ناراحتى به تو رسد، به من رسيده و اگر مرگ دامانت را بگيرد دامن مرا گرفته، به اين علت اهتمام به کار تو را اهتمام به کار خود يافتم، از اين رو اين نامه را براى تو نوشتم تا تکيه گاه تو باشد خواه من زنده باشم يا نباشم.

بخش سوم

فَإِنِّي أُوصِيکَ بِتَقْوَى اللهِ ـ أَيْ بُنَيَّ ـ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ، وَ عِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ، الإِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ. وَ أَيُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَيْنَکَ وَ بَيْنَ اللهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ.

پسرم! تو را به تقواى الهى و التزام به فرمانش و آباد کردن قلب و روحت با ذکرش و چنگ زدن به ريسمان (لطف وعنايت) او توصيه مى کنم و کدام وسيله مى تواند ميان تو و خداوند مطمئن تر از «حبل الله» باشد اگر به آن چنگ زنى و دامان آن را بگيرى؟

بخش چهارم

أَحْيِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ، وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ، وَ نَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ، ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ، وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ، وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْيَا، وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَ الأَيَّامِ، وَ اعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ، ذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الأَوَّلِينَ، وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ آثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِيمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا، وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا! فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الأَحِبَّةِ، وَ حَلُّوا دِيَارَ الْغُرْبَةِ، وَ کَأَنَّکَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِمْ.

(پسرم) قلب خويش را با موعظه زنده کن و هواى نفس را با زهد (و بى اعتنايى به زرق و برق دنيا) بميران. دل را با يقين نيرومند ساز و با حکمت و دانش، نورانى و با ياد مرگ رام کن و آن را به اقرار به فناى دنيا وادار، با نشان دادن فجايع دنيا، قلب را بينا کن و از هجوم حوادث روزگار و زشتى هاى گردش شب و روز آن را برحذر دار.
اخبار گذشتگان را بر آن (بر نفس خود) عرضه نما و مصائبى را که به اقوام قبل از تو رسيده به آن يادآورى کن. در ديار و آثار (ويران شده) آن ها گردش نما و درست بنگر که آن ها چه کردند؟ از کجا منتقل شدند؟ و در کجا فرود آمدند؟ هرگاه در وضع آن ها بنگرى خواهى ديد که از ميان دوستان خود خارج شدند و در ديار غربت بار انداختند. گويا طولى نمى کشد که تو هم يکى از آن ها خواهى شد (و در همان مسير به سوى آن ها خواهى شتافت).

بخش پنجم


فَأَصْلِحْ مَثْوَاکَ، وَ لا تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْيَاکَ؛ وَ دَعِ الْقَوْلَ فِيمَا لا تَعْرِفُ، الْخِطَابَ فِيمَا لَمْ تُکَلَّفْ. وَ أَمْسِکْ عَنْ طَرِيقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلالَتَهُ، فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلالِ خَيْرٌ مِنْ رُکُوبِ الأَهْوَالِ. وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَ أَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِيَدِکَ وَ لِسَانِکَ، وَ بَايِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ، وَ جَاهِدْ فِي اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ، وَ لا تَأْخُذْکَ فِي اللهِ لَوْمَةُ لائِمٍ. وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَيْثُ کَانَ، وَ تَفَقَّهْ فِي الدِّينِ، وَ عَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ، وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِي الْحَقِّ.

بنابراين منزلگاه آينده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنيا مفروش. درباره آنچه نمى دانى سخن مگو و در آنچه موظف نيستى دخالت مکن. در راهى که ترس گمراهى در آن است قدم مگذار، چرا که خوددارى کردن به هنگام بيم از گمراهى، بهتر از آن است که انسان خود را در مسيرهاى خطرناک بيفکند. امر به معروف کن تا اهل آن باشى و با دست و زبانت منکر را انکار ساز و از کسى که کار بد انجام مى دهد با جديت دورى گزين. در راه خدا آن گونه که بايد و شايد جهاد کن و هرگز سرزنشِ سرزنشگران، تو را از تلاش در راه خدا بازندارد. در درياى مشکلات هر جا که باشد براى رسيدن به حق فرو رو. در دين خود تفقه کن (و حقايق دين را به طور کامل فراگير) و خويشتن را به استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت و شکيبايى در راه حق، اخلاق بسيار نيکويى است.

بخش ششم

وَ أَلْجِئْ نَفْسَکَ فِي أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِکَ، فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْفٍ حَرِيزٍ، مَانِعٍ عَزِيزٍ. وَ أَخْلِصْ فِي الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّکَ، فَإِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَانَ، أَکْثِرِ الاِسْتِخَارَةَ، وَ تَفَهَّمْ وَصِيَّتِي، وَ لا تَذْهَبَنَّ عَنْکَ صَفْحاً، فَإِنَّ خَيْرَ الْقَوْلِ مَا نَعَ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لا يَنْفَعُ، وَ لا يُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لا يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ.

در تمام کارهايت خود را به خدا بسپار که اگر چنين کنى خود را به پناهگاهى مطمئن و نيرومند سپرده اى. به هنگام دعا، پروردگارت را با اخلاص بخوان (و فقط دست به دامان لطف او بزن) چرا که بخشش و حرمان به دست اوست و بسيار از خدا بخواه که خير و نيکى را برايت فراهم سازد. وصيتم را به خوبى درک کن و آن را سرسرى مگير، زيرا بهترين سخن، دانشى است که سودمند باشد و بدان دانشى که نفع نبخشد در آن خيرى نيست و دانشى که سزاوار فراگرفتن نمى باشد سودى ندارد.

بخش هفتم

أَيْ بُنَيَّ، إِنِّي لَمَّا رَأَيْتُنِي قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَ رَأَيْتُنِي أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ بِوَصِيَّتِي إِلَيْکَ، وَ أَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ يَعْجَلَ بِي أَجَلِي دُونَ أَنْ أُفْضِيَ إِلَيْکَ بِمَا فِي نَفْسِي، أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِي رَأْيِي کَمَا نُقِصْتُ فِي جِسْمِي، أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى وَ فِتَنِ الدُّنْيَا، فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ. وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ. فَبَادَرْتُکَ بِالأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَ يَشْتَغِلَ لُبُّکَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِکَ مِنَ الأَمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفِيتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ، وَ عُوفِيتَ مِنْ عِلاجِ التَّجْرِبَةِ، فَأَتَاکَ مِنْ ذلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِيهِ، وَ اسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَيْنَا مِنْهُ.

پسرم! هنگامى که ديدم سن من بالا رفته و ديدم قوايم به سستى گراييده، به (نوشتن) اين وصيتم براى تو مبادرت ورزيدم و نکات برجسته اى را در وصيتم وارد کردم مبادا اجلم فرارسد در حالى که آنچه را در درون داشته ام بيان نکرده باشم و به همين دليل پيش از آن که در رأى و فکرم نقصانى حاصل شود آن گونه که در جسمم (براثر گذشت زمان) به وجود آمده و پيش از آن که هوا و هوس و فتنه هاى دنيا بر تو هجوم آورد و همچون مرکبى سرکش شوى، به تعليم و تربيت تو مبادرت کردم و از آن جا که قلب جوان همچون زمين خالى است و هر بذرى در آن پاشيده شود آن را مى پذيرد، به تعليم و تربيت تو مبادرت کردم پيش از آن که قلبت سخت شود و فکرت به امور ديگر مشغول گردد. همه اين ها براى آن است که با تصميم جدى به استقبال امورى بشتابى که انديشمندان و اهل تجربه تو را از طلب (و تجربه دوباره) آن بى نياز ساخته و زحمت آزمودن آن را کشيده اند تا نيازمند به طلب و جست وجو نباشى و از تلاش بيشتر آسوده خاطر گردى، بنابراين آنچه از تجربيات نصيب ما شده، نصيب تو هم خواهد شد (بى آن که زحمتى کشيده باشى) بلکه شايد پاره اى از آنچه بر ما مخفى شده (با گذشت زمان و تجربه بيشتر) بر تو روشن گردد.

بخش هشتم

أَيْ بُنَيَّ، إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِي، فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ، فَکَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ، وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ، حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ؛ بَلْ کَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ، فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذلِکَ مِنْ کَدَرِهِ، وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْرٍنَخِيلَهُ، وَ تَوَخَّيْتُ لَکَ جَمِيلَهُ، وَ صَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ، وَ رَأَيْتُ حَيْثُ عَنَانِي مِنْ أَمْرِکَ مَا يَعْنِي الْوَالِدَ الشَّفِيقَ، وَ أَجْمَعْتُ عَلَيْهِ مِنْ أَدَبِکَ أَنْ يَکُونَ ذلِکَ وَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَ مُقْتَبَلُ الدَّهْرِ، ذُونِيَّةٍ سَلِيمَةٍ، وَ نَفْسٍ صَافِيَةٍ.

پسرم! گرچه من به اندازه همه کسانى که پيش از من مى زيستند عمر نکرده ام اما در رفتار آن ها نظر افکندم و در اخبارشان تفکر کردم و در آثار بازمانده از آنان به سير و سياحت پرداختم تا آن جا که (بر اثر اين آموزش ها) همانند يکى از آن ها شدم بلکه گويى بر اثر آنچه از تاريخشان به من رسيده با همه آن ها از اوّل تا آخر بوده ام. (من همه اين ها را بررسى کردم سپس) قسمت زلال و مصفاى آن را از بخش کدر و تيره بازشناختم و سود و زيانش را دانستم آن گاه از ميان تمام آن ها از هر امرى گُزيده اش را براى تو برگرفتم و از ميان (زشت و زيباى) آن ها زيبايش را براى تو انتخاب کردم و مجهولاتش را از تو دور داشتم و همان گونه که يک پدر مهربان بهترين نيکى ها را براى فرزندش مى خواهد من نيز صلاح ديدم که تو را به اين وسيله تربيت کنم و همت خود را بر آن گماشتم، چرا که عمر تو رو به پيش است و روزگارت رو به جلو و داراى نيّتى سالم و روحى باصفا هستى.

بخش نهم

وَ أَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِيمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَ تَأْوِيلِهِ، وَ شَرَائِعِ الإِسْلامِ وَ أَحْکَامِهِ، وَ حَلالِهِ وَ حَرَامِهِ، لا أُجَاوِزُ ذلِکَ بِکَ إِلَى غَيْرِهِ. ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ يَلْتَبِسَ عَلَيْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِيهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِي الْتَبَسَ عَلَيْهِمْ، فَکَانَ إِحْکَامُ ذلِکَ عَلَى مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِيهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ إِسْلامِکَ إِلَى أَمْرٍ لا آمَنُ عَلَيْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ، وَ رَجَوْتُ أَنْ يُوَفِّقَکَ اللهُ فِيهِ لِرُشْدِکَ، وَ أَنْ يَهْدِيَکَ لِقَصْدِکَ فَعَهِدْتُ إِلَيْکَ وَصِيَّتِي هَذِهِ.

و چنين ديدم که در آغاز، کتاب خدا را همراه تفسير و اصول و احکامش و حلال و حرام آن، به تو تعليم دهم و تو را به سراغ چيزى غير از آن (که ممکن است منشأ گمراهى شود) نفرستم. سپس از اين ترسيدم که آنچه براى مردم براثر پيروى از هوا و هوس و عقايد باطل مشتبه شده و در آن اختلاف کرده اند، براى تو نيز مشتبه گردد لذا روشن ساختن اين قسمت را بر خود لازم دانستم هرچند مايل نبودم آن (شبهات) را آشکارا بيان کنم ولى ذکر آن ها نزد من محبوب تر از آن بود که تو را تسليم امرى سازم که از هلاکت تو در آن ايمن نباشم. اميدوارم خداوند تو را در طريق رشد و صلاح، توفيق دهد و به راهى که درخور توست هدايتت کند به همين دليل اين وصيتم را براى تو بيان کردم.

بخش دهم

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ مِنْ وَصِيَّتِي تَقْوَى اللهِ الاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَيْکَ، وَ الأَخْذُ بِمَا مَضَى عَلَيْهِ الأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ، الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِکَ، فَإِنَّهُمْ لَمْ يَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لأَنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَ فَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذلِکَ إِلَى الأَخْذِ بِمَا عَرَفُوا، الأِمْسَاکِ عَمَّا لَمْ يُکَلَّفُوا، فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْيَکُنْ طَلَبُکَ ذلِکَ بِتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ، لا بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ، وَ عُلَقِ الْخُصُومَاتِ. وَ ابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِي ذلِکَ بِالإِسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ، وَ الرَّغْبَةِ إِلَيْهِ فِي تَوْفِيقِکَ، وَ تَرْکِ کُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْکَ فِي شُبْهَةٍ، أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَى ضَلالَةٍ. فَإِنْ أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ، وَ تَمَّ رَأْيُکَ فَاجْتَمَعَ، وَ کَانَ هَمُّکَ فِي ذلِکَ هَمّاً وَاحِداً، فَانْظُرْ فِيمَا فَسَّرْتُ لَکَ، وَ إِنْ لَمْ يَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ، وَ فَرَاغِ نَظَرِکَ وَ فِکْرِکَ، فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ، وَ تَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ. وَ لَيْسَ طَالِبُ الدِّينِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَ الإِمْسَاکُ عَنْ ذلِکَ أَمْثَلُ.

پسرم! بدان محبوب ترين چيزى که از ميان وصايايم بايد به آن تمسک جويى، تقوا و پرهيزکارى است و اکتفا به آنچه خداوند بر تو فرض و لازم شمرده است و حرکت در راهى که پدرانت در گذشته آن را پيموده اند و صالحان از خاندانت از آن راه رفته اند، زيرا همان گونه که تو به خويش نظر مى کنى آن ها نيز به خود نظر مى کردند و آن گونه که تو (براى صلاح خويشتن) مى انديشى آن ها نيز مى انديشيدند (با اين تفاوت که آن ها تجارب خود را براى تو به يادگار گذاشته اند) سرانجام، فکر و انديشه، آن ها را به جايى رسانيد که آنچه را به خوبى شناخته اند بگيرند و آنچه را که (مبهم است و) به آن مکلف نيستند رها سازند. اگر روح و جان تو از قبول آن ابا دارد و مى خواهى که تا آگاه نشوى اقدام نکنى مى بايست (از طريق صحيح، اين راه را بپويى و) اين خواسته با فهم و دقت و تعلم باشد نه از طريق فرو رفتن در شبهات و تمسک جستن به دشمنى ها و خصومت ها.
(اضافه بر اين) پيش از آن که در طريق آگاهى از اين امور گام نهى از خداوندت استعانت بجوى و براى توفيق، رغبت و ميل نشان ده و از هرگونه عاملى که موجب خلل در افکار تو شود يا تو را به شبهه اى افکند يا تسليم گمراهى کند بپرهيز.
هرگاه يقين کردى قلب و روحت صفا يافته و در برابر حق خاضع شده و رأيت به کمال پيوسته و تمرکز يافته و تصميم تو دراين باره تصميم واحدى گشته است (و از هرچه غير از آن است صرف نظر کرده اى) در اين صورت به آنچه براى تو (در اين وصيّت نامه) توضيح داده ام دقت کن (تا نتيجه مطلوب را بگيرى) و اگر آنچه در اين زمينه دوست مى دارى (از شرايطى که گفتم) برايت فراهم نشد و فراغت خاطر و آمادگى فکر حاصل نکردى، بدان در طريقى گام مى نهى که همچون شترى که چشمانش ضعيف است به سوى پرتگاه پيش مى روى و در ميان تاريکى ها غوطه ور مى شوى و کسى که گرفتار اشتباه و خلط حق با باطل است نمى تواند طالب دين باشد و با اين حال اگر وارد اين مرحله نشوى بهتر است.

بخش يازدهم

فَتَفَهَّمْ يَا بُنَيَّ وَصِيَّتِي، وَ اعْلَمْ أَنَّ مَالِکَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِکُ الْحَيَاةِ، وَ أَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِيتُ، وَ أَنَّ الْمُفْنِيَ هُوَ الْمُعِيدُ، وَ أَنَّ الْمُبْتَلِيَ هُوَ الْمُعَافِي، وَ أَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلاَّ عَلَى مَا جَعَلَهَا اللهُ عَلَيْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ، وَ الإِبْتِلاءِ، وَ الْجَزَاءِ فِي الْمَعَادِ، أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لا تَعْلَمُ، فَإِنْ أَشْكَلَ عَلَيْکَ شَيْءٌ مِنْ ذلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلَى جَهَالَتِکَ، فَإِنَّکَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ بِهِ جَاهِلاً ثُمَّ عُلِّمْتَ، وَ مَا أَكْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الأَمْرِ، يَتَحَيَّرُ فِيهِ رَأْيُکَ، وَ يَضِلُّ فِيهِ بَصَرُکَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذلِکَ! فَاعْتَصِمْ بِالَّذِي خَلَقَکَ وَ رَزَقَکَ وَ سَوَّاکَ، وَ لْيَكُنْ لَهُ تَعَبُّدُکَ، وَ إِلَيْهِ رَغْبَتُکَ، وَ مِنْهُ شَفَقَتُکَ.

پسرم! در فهم وصيتم دقت کن. بدان که مالک مرگ همان مالک حيات است و آفريننده، همان کسى است که مى ميراند و فانى کننده هموست که جهان را از نو نظام مى بخشد و بيمارى دهنده همان شفابخش است و دنيا پابرجا نمى ماند مگر به همان شکلى که خداوند آن را قرار داده است: گاهى نعمت، گاهى گرفتارى و سرانجام پاداش در روز رستاخير يا آنچه او خواسته و تو نمى دانى (از کيفرهاى دنيوى) و اگر درباره فهم اين امور (و حوادث جهان) امرى براى تو مشکل شد، آن را بر نادانى خود حمل کن (و زبان به اعتراض مگشاى) زيرا تو در آغاز خلقت جاهل و نادان بودى و سپس عالِم و آگاه شدى و چه بسيار است امورى که هنوز نمى دانى و فکرت در آن متحير مى شود و چشمت در آن خطا مى کند؛ اما پس از مدتى آن را مى بينى (و از حکمت آن آگاه مى شوى). بنابراين به آن کس که تو را آفريده و روزى داده و آفرينش تو را نظام بخشيده تمسک جوى و تنها او را پرستش کن و رغبت و محبّت تو تنها به او باشد و تنها از (مخالفت) او بترس.

بخش دوازدهم

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ يُنْبِئْ عَنِ اللهِ سُبْحَانَهُ کَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ (صلي الله عليه و آله) فَارْضَ بِهِ رَائِداً، وَ إِلَى النَّجَاةِ قَائِداً، فَإِنِّي لَمْ آلُکَ نَصِيحَةً. وَ إِنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ فِي النَّظَرِ لِنَفْسِکَ ـ وَ إِنِ اجْتَهَدْتَ ـ مَبْلَغَ نَظَرِي لَکَ.

پسرم! بدان که هيچ کس همچون پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) از خدا خبر نياورده (و احکام خدا را همانند او بيان نکرده است) بنابراين او را به عنوان رهبر خود بپذير و در طريق نجات و رستگارى، وى را قائد خويش انتخاب کن. من در دادن هيچ اندرزى به تو کوتاهى نکردم و تو هرقدر براى آگاهى از صلاح و مصلحت خويش کوشش کنى به آن اندازه که من درباره تو تشخيص داده ام نخواهى رسيد.

بخش سيزدهم

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِيکٌ لأَتَتْکَ رُسُلُهُ، وَ لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْکِهِ سُلْطَانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ، وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لايُضَادُّهُ فِي مُلْکِهِ أَحَدٌ، وَ لا يَزُولُ أَبَداً وَ لَمْ يَزَلْ. أَوَّلٌ قَبْلَ الأَشْيَاءِ بِلاأَوَّلِيَّةٍ، وَ آخِرٌ بَعْدَ الأَشْيَاءِ بِلا نِهَايَةٍ. عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِيَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ. فَإِذَا عَرَفْتَ ذلِکَ فَافْعَلْ کَمَا يَنْبَغِي لِمِثْلِکَ أَنْ يَفْعَلَهُ فِي صِغَرِ خَطَرِهِ، وَ قِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ، وَ کَثْرَةِ عَجْزِهِ، و عَظِيمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ، فِي طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَ الْخَشْيَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَ الشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ: فَإِنَّهُ لَمْ يَأْمُرْکَ إِلاَّ بِحَسَنٍ، وَ لَمْ يَنْهَکَ إِلاَّ عَنْ قَبِيحٍ.

پسرم! بدان که اگر پروردگارت شريکى داشت، رسولان او به سوى تو مى آمدند و آثار ملک و قدرتش را مى ديدى و افعال و صفاتش را مى شناختى؛ ولى او خداوندى يگانه است همان گونه که خودش را به اين صفت توصيف کرده است.
هيچ کس در ملک و مملکتش با او ضديت نمى کند و هرگز زايل نخواهد شد و همواره بوده است. او سرسلسله هستى است بى آن که آغازى داشته باشد و آخرين آن هاست بى آن که پايانى برايش تصور شود. بزرگ تر از آن است که ربوبيتش در احاطه فکر يا چشم قرار گيرد.
حال که اين حقيقت را شناختى، در عمل بکوش آن چنان که سزاوارِ مانند توست از نظر کوچکى قدر و منزلت و کمى قدرت و فزونى عجز و نياز شديدت به پروردگارت.در راه اطاعتش بکوش، از عقوبتش برحذرباش و از خشمش بيمناک، زيرا او تو را جز به نيکى امر نکرده و جز از قبيح و زشتى باز نداشته است.

بخش چهاردهم

يَا بُنَيَّ إِنِّي قَدْ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْيَا وَ حَالِهَا، وَ زَوَالِهَا وَ انْتِقَالِهَا، وَ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الاْخِرَةِ وَ مَا أُعِدَّ لأَهْلِهَا فِيهَا، وَ ضَرَبْتُ لَکَ فِيهِمَا الأَمْثَالَ، لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَيْهَا. إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْيَا کَمَثَلِ قَوْمٍ سَفْرٍ نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِيبٌ، فَأَمُّوا مَنْزِلاً خَصِيباً وَ جَنَاباً مَرِيعاً، فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّرِيقِ، وَ فِرَاقَ الصَّدِيقِ، خُشُونَةَ السَّفَرِ، وَ جُشُوبَةَ المَطْعَمِ، لِيَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ، وَ مَنْزِلَ قَرَارِهِمْ، فَلَيْسَ يَجِدُونَ لِشَيْءٍ مِنْ ذلِکَ أَلَماً، وَ لا يَرَوْنَ نَفَقَةً فِيهِ مَغْرَماً. وَ لا شَيْءَ أَحَبُّ إِلَيْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ، وَ أَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلَّتِهِمْ. وَ مَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا کَمَثَلِ قَوْمٍ کَانُوا بِمَنْزِلٍ خَصِيبٍ، فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِلٍ جَدِيبٍ، فَلَيْسَ شَيْءٌ أَکْرَهَ إِلَيْهِمْ وَ لا أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا کَانُوا فِيهِ، إِلَى مَا يَهْجُمُونَ عَلَيْهِ، يَصِيرُونَ إِلَيْهِ.

فرزندم! من تو را از دنيا و حالات آن و زوال و دگرگونى اش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن مهيا شده مطلع کردم و درباره هر دو برايت مثال هايى زدم تا به وسيله آن عبرت گيرى و در راه صحيح گام نهى.
کسانى که دنيا را خوب آزموده اند (مى دانند که) همچون مسافرانى هستند که در منزلگاهى بى آب و آبادى وارد شده اند (که قابل زيستن و ماندن نيست) لذا تصميم گرفته اند به سوى منزلى پرنعمت و ناحيه اى راحت (براى زيستن) حرکت کنند، از اين رو (آن ها براى رسيدن به آن منزل) مشقت راه را متحمل شده و فراق دوستان را پذيرفته و خشونت ها و سختى هاى سفر و غذاهاى ناگوار را (با جان و دل) قبول کرده اند تا در خانه وسيع و منزلگاه آرامشان گام نهند. به همين دليل آن ها از هيچ يک از اين ناراحتى ها احساس درد و رنج نمى کنند و از هزينه هايى که در اين طريق مى پردازند ضرر نمى بينند و هيچ چيز براى آن ها محبوب تر از آن چيزى نيست که ايشان را به منزلگاهشان نزديک سازد و به محل آرامششان برساند.
(اما) کسانى که به دنيا مغرور شده اند همانند مسافرانى هستند که در منزلى پرنعمت قرار دارند، سپس به آن ها خبر مى دهند که بايد به سوى منزلگاهى خشک و خالى از نعمت حرکت کنند (روشن است که) نزد آنان چيزى ناخوشايندتر و مصيبت بارتر از مفارقت از آنچه در آن بوده اند و حرکت به سوى آنچه که بايد به سمت آن روند و سرنوشتى که در پيش دارند، نيست.

بخش پانزدهم

يَا بُنَيَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَکَ وَ بَيْنَ غَيْرِکَ، فَأَحْبِبْ لِغَيْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ، وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا، وَ لا تَظْلِمْ کَمَا لا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَ أَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْکَ، وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِکَ، وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ، وَ لا تَقُلْ مَا لاتَعْلَمُ، وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لا تَقُلْ مَا لا تُحِبُّ أَنْ يُقَالَ لَکَ.

پسرم! خويشتن را معيار و مقياس قضاوت ميان خود و ديگران قرار ده. براى ديگران چيزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آن ها نپسند آنچه را که براى خود نمى پسندى. به ديگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود. به ديگران نيکى کن چنان که دوست دارى به تو نيکى شود. آنچه را که براى ديگران قبيح مى شمرى براى خودت نيز زشت شمار. و براى مردم به آن چيزى راضى شو که براى خود از سوى آنان راضى مى شوى. آنچه را که نمى دانى مگو، اگر چه آنچه مى دانى اندک باشد، و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگويند، درباره ديگران مگو.

بخش شانزدهم

وَ اعْلَمْ أَنَّ الأِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ، وَ آفَةُ الأَلْبَابِ، فَاسْعَ فِي کَدْحِکَ، وَ لاتَکُنْ خَازِناً لِغَيْرِکَ، وَ إِذَا أَنْتَ هُدِيتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ مَا تَکُونُ لِرَبِّکَ.

(پسرم!) بدان که خودپسندى و غرور، ضد راستى و درست انديشى، و آفت عقل هاست، پس براى تأمين زندگى نهايت تلاش و کوششت را بنما (و از آنچه به دست مى آورى در راه خدا انفاق کن) و انباردار ديگران مباش. هرگاه (به لطف الهى) به راه راست هدايت يافتى (شکر پروردگار را فراموش مکن و) در برابر پروردگار خود کاملاً خاضع و خاشع باش.

بخش هفدهم

وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِيقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِيدَةٍ، وَ مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ، وَ أَنَّهُ لاغِنَى بِکَ فِيهِ عَنْ حُسْنِ الاِرْتِيَادِ، وَ قَدْرِ بَلاغِکَ مِنَ الزَّادِ، مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ، فَلا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ، فَيَکُونَ ثِقْلُ ذلِکَ وَ بَالاً عَلَيْکَ، وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ يَحْمِلُ لَکَ زَادَکْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، فَيُوَافِيکَ بِهِ غَداً حَيْثُ تَحْتَاجُ إِلَيْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِيَّاهُ، وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِيدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَيْهِ، فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلا تَجِدُهُ وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِي حَالِ غِنَاکَ، لِيَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِي يَوْمِ عُسْرَتِکَ.

(فرزندم!) بدان که راهى بس طولانى و پرمشقت در پيش دارى. در اين راه (پرخوف و خطر) از کوشش و تلاش صحيح و فراوان و توشه کافى که تو را به مقصد برساند بى نياز نيستى، به علاوه بايد در اين راه سبک بار باشى (تا بتوانى به مقصد برسى) بنابراين بيش از حدِ توانت مسئوليت اموال دنيا را بر دوش مگير، زيرا سنگينى آن مايه مشقت و وبال تو خواهد بود.
هرگاه در زمانى که قدرت دارى، نيازمندى را يافتى که مى تواند زاد و توشه تو را براى روز رستاخيز تو بر دوش گيرد و فردا که به آن نيازمند مى شوى به تو بازپس گرداند، آن را غنيمت بشمار و (هر چه زودتر و) بيشتر، اين زاد و توشه را بر دوش او بگذار، زيرا ممکن است روزى در جست وجوى چنين شخصى برآيى و پيدايش نکنى. (همچنين) اگر کسى را پيدا کردى که در حال غنا و بى نيازى ات از تو وام بگيرد واداى آن را براى روز سختى و تنگدستى تو بگذارد، آن را غنيمت بشمار!

بخش هجدهم

وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً، الْمُخِفُّ فِيهَا أَحْسَنُ حَالاً مِنَ الْمُثْقِلِ، وَ الْمُبْطِئُ عَلَيْهَا أَقْبَحُ حَالاً مِنَ الْمُسْرِعِ، وَ أَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ، فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ، وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ، «فَلَيْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ»، وَ لا إِلَى الدُّنْيَا مُنْصَرَفٌ.

(فرزندم!) بدان که پيش روى تو گردنه صعب العبورى هست که سبک باران (براى عبور از آن) حالشان از سنگين باران بهتر است، و کندروان وضعشان بسيار بدتر از شتاب کنندگان است و (بدان که) نزول تو بعد از عبور از آن گردنه به يقين يا در بهشت است و يا در دوزخ، بنابراين پيش از ورودت در آن جا وسايل لازم را براى خويش مهيا ساز و منزلگاه را پيش از نزول، آماده کن، زيرا پس از مرگ راهى براى عذرخواهى نيست و نه طريقى براى بازگشت به دنيا (و جبران گذشته).

بخش نوزدهم

وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِي بِيَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِي الدُّعَاءِ، تَکَفَّلَ لَکَ بِالإِجَابَةِ، وَ أَمَرَکَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِيُعْطِيَکَ، وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِيَرْحَمَکَ، وَ لَمْ يَجْعَلْ بَيْنَکَ وَ بَيْنَهُ مَنْ يَحْجُبُکَ عَنْهُ، وَ لَمْ يُلْجِئْکَ إِلَى مَنْ يَشْفَعُ لَکَ إِلَيْهِ، وَ لَمْ يَمْنَعْکَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ، وَ لَمْ يُعَاجِلْکَ بِالنِّقْمَةِ، وَ لَمْ يُعَيِّرْکَ بِالإِنَابَةِ، وَ لَمْ يَفْضَحْکَ حَيْثُ الْفَضِيحَةُ بِکَ أَوْلَى، وَ لَمْ يُشَدِّدْ عَلَيْکَ فِي قَبُولِ الإِنَابَةِ، وَ لَمْ يُنَاقِشْکَ بِالْجَرِيمَةِ وَ لَمْ يُوْيِسْکَ مِنَ الرَّحْمَةِ، بَلْ جَعَلَ نُزُوعَکَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً، وَ حَسَبَ سَيِّئَتَکَ وَاحِدَةً، وَ حَسَبَ حَسَنَتَکَ عَشْراً، وَ فَتَحَ لَکَ بَابَ الْمَتَابِ، وَ بَابَ الاِسْتِعْتَابِ،
فَإِذَا نَادَيْتَهُ سَمِعَ نِدَاکَ، وَ إِذَا نَاجَيْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاکَ، فَأَفْضَيْتَ إِلَيْهِ بِحَاجَتِکَ، وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِکَ، وَ شَکَوْتَ إِلَيْهِ هُمُومَکَ، اسْتَکْشَفْتَهُ کُرُوبَکَ، وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِکَ، وَ سَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لا يَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَيْرُهُ، مِنْ زِيَادَةِ الأَعْمَارِ، وَ صِحَّةِ الأَبْدَانِ، سَعَةِ الأَرْزَاقِ. ثُمَّ جَعَلَ فِي يَدَيْکَ مَفَاتِيحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَکَ فِيهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ، فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ، وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِيبَ رَحْمَتِهِ، فَلايُقَنِّطَنَّکَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ، فَإِنَّ الْعَطِيَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّيَّةِ، وَ رُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْکَ الإِجَابَةُ، لِيَکُونَ ذلِکَ أَعْظَمَ لأَجْرِ السَّائِلِ، وَ أَجْزَلَ لِعَطَاءِ الاْمِلِ. وَ رُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّيْءَ فَلا تُوْتَاهُ، وَ أُوتِيتَ خَيْراً مِنْهُ عَاجِلاً أَوْ آجِلاً، أَوْ صُرِفَ عَنْکَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَکَ، فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِيهِ هَلاکُ دِينِکَ لَوْ أُوتِيتَهُ، فَلْتَکُنْ مَسْأَلَتُکَ فِيمَا يَبْقَى لَکَ جَمَالُهُ، وَ يُنْفَى عَنْکَ وَبَالُهُ؛ فَالْمَالُ لا يَبْقَى لَکَ وَ لا تَبْقَى لَه.

(فرزندم!) بدان آن کس که گنج هاى آسمان ها و زمين در دست اوست، به تو اجازه دعا و درخواست را داده و اجابتِ آن را تضمين نموده است. به تو امر کرده که از او بخواهى تا به تو عطا کند و از او درخواست رحمت کنى تا رحمتش را شامل حال تو گرداند. خداوند ميان تو و خودش کسى را قرار نداده که در برابر او حجاب تو شود و تو را مجبور نساخته که به شفيعى پناه برى و در صورتى که مرتکب بدى شوى مانع تو براى توبه نشده (و درهاى آن را به روى تو گشوده) است.
در کيفر تو تعجيل نکرده (و آن را به دليل اين که ممکن است توبه کنى به تأخير انداخته) و هرگز تو را به سبب توبه و انابه سرزنش نمى کند (آن گونه که انتقام جويان، توبه کاران را زير رگبار ملامت و سرزنش قرار مى دهند) و حتى در آن جا که رسوايى سزاوار توست تو را رسوا نساخته است (آن گونه که تنگ نظران بى گذشت به سرعت اقدام به رسواسازى و افشاگرى درباره خطاکاران مى کنند) و در قبول توبه بر تو سخت نگرفته است (آن گونه که معمول افراد کوتاه فکر است) و در محاسبه جرايمِ تو دقت و موشکافى نکرده (بلکه به آسانى از آن گذشته) است.
هيچ گاه تو را از رحمتش مأيوس نساخته (هر چند گناه تو سنگين و بزرگ باشد) بلکه بازگشت تو را از گناه، حسنه قرار داده است و (از آن مهم تر اين که) گناه تو را يکى محسوب مى کند و حسنه ات را ده برابر و درِ توبه و بازگشت و عذرخواهى را (هميشه) به رويت باز نگه داشته به گونه اى که هر زمان او را ندا کنى نداى تو را مى شنود و هرگاه با او نجوا نمايى آن را مى داند. بنابراين حاجتت را به سويش مى برى و آن چنان که هستى در پيشگاه او خود را نشان مى دهى، غم و اندوه خود را با وى در ميان مى گذارى و حل مشکلات و درد و رنج خود را از او مى خواهى، و در کارهايت از او استعانت مى جويى. مى توانى از خزائن رحمتش چيزهايى را بخواهى که جز او کسى قادر به اعطاى آن نيست مانند فزونى عمر، سلامتى تن و وسعت روزى.
سپس خداوند کليدهاى خزائنش را با اجازه اى که به تو درباره درخواست از او عطا کرده، در دست تو قرار داده است پس هرگاه خواسته اى دارى مى توانى به وسيله دعا درهاى نعمت پروردگار را بگشايى و باران رحمت او را فرود آورى و هرگز نبايد تأخير اجابت دعا تو را مأيوس کند، زيرا بخشش پروردگار به اندازه نيّت (بندگان) است؛ گاه اجابت دعا به تأخير مى افتد تا اجر و پاداش درخواست کننده بيشتر گردد و عطاى آرزومندان را فزون تر کند و گاه چيزى را از خدا مى خواهى و به تو نمى دهد در حالى که بهتر از آن در کوتاه مدت يا دراز مدت به تو داده خواهد شد يا آن را به چيزى که براى تو بهتر از آن است تبديل مى کند.
گاه چيزى از خدا مى خواهى که اگر به آن برسى مايه هلاک دين توست (و خداوند آن را از تو دريغ مى دارد و چيزى بهتر از آن را مى دهد) بنابراين بايد تقاضاى تو از خدا هميشه چيزى باشد که جمال و زيبايى اش براى تو باقى بماند و وبال و بدى اش از تو دور شود (و بدان مال دنيا اين گونه نيست) مال براى تو باقى نمى ماند و تو نيز براى آن باقى نخواهى ماند!

بخش بيستم

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّکَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلاْخِرَةِ لا لِلدُّنْيَا، وَلِلْفَنَاءِ لا لِلْبَقَاءِ، وَ لِلْمَوْتِ لا لِلْحَيَاةِ، وَ أَنَّکَ فِي قُلْعَةٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ، وَ طَرِيقٍ إِلَى الاْخِرَةِ، وَ أَنَّکَ طَرِيدُ الْمَوْتِ الَّذِي لا يَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ، وَ لا يَفُوتُهُ طَالِبُهُ، وَ لا بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِکُهُ، فَکُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرِ أَنْ يُدْرِکَکَ وَ أَنْتَ عَلَى حَالٍ سَيِّئَةٍ، قَدْ کُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَکَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ، فَيَحُولَ بَيْنَکَ وَ بَيْنَ ذلِکَ، فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَکْتَ نَفْسَکَ.

(پسرم!) بدان که تو براى آخرت آفريده شده اى نه براى دنيا، براى فنا نه براى بقا (در اين جهان)، براى مرگ نه براى زندگى (در اين دنيا)، تو در منزلگاهى قرار دارى که هر لحظه ممکن است از آن کوچ کنى، در سرايى که بايد زاد و توشه از آن برگيرى و راه آخرتِ توست.
و (بدان که) تو رانده شده مرگ هستى (و مرگ پيوسته در تعقيب توست و سرانجام تو را شکار خواهد کرد) همان مرگى که هرگز فرارکننده اى از آن نجات نمى يابد و در جست وجوى هرکس باشد او را از دست نمى دهد و سرانجام وى را خواهد گرفت، بنابراين از اين بترس که مرگ زمانى تو را بگيرد که در حال بدى باشى (حال گناه) در صورتى که تو پيش از فرارسيدن مرگ با خويشتن گفت وگو مى کردى که توبه کنى؛ ولى مرگ ميان تو و توبه حائل مى شود و اين جاست که خويشتن را به هلاکت افکنده اى.

بخش بيست و يکم

يَا بُنَيَّ أَکْثِرْ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ، وَ ذِکْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ، وَ تُفْضِي بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَيْهِ، حَتَّى يَأْتِيَکَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَکَ، وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَکَ، وَ لايَأْتِيَکَ بَغْتَةً فَيَبْهَرَکَ. وَ إِيَّاکَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلادِ أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَيْهَا، وَ تَکَالُبِهِمْ عَلَيْهَا، فَقَدْ نَبَّأَکَ اللهُ عَنْهَا، وَ نَعَتْ هِيَ لَکَ عَنْ نَفْسِهَا، وَ تَکَشَّفَتْ لَکَ عَنْ مَسَاوِيهَا، فَإِنَّمَا أَهْلُهَا کِلابٌ عَاوِيَةٌ، وَ سِبَاعٌ ضَارِيَةٌ، يَهِرُّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ، وَ يَأْکُلُ عَزِيزُهَا ذَلِيلَهَا، وَ يَقْهَرُ کَبِيرُهَا صَغِيرَهَا. نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ، وَ أُخْرَى مُهْمَلَةٌ، قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا، رَکِبَتْ مَجْهُولَهَا. سُرُوحُ عَاهَةٍ بِوَادٍ وَعْثٍ، لَيْسَ لَهَا رَاعٍ يُقِيمُهَا، وَ لا مُسِيمٌ يُسِيمُهَا. سَلَکَتْ بِهِمُ الدُّنْيَا طَرِيقَ الْعَمَى وَ أَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَى، فَتَاهُوا فِي حَيْرَتِهَا، وَ غَرِقُوا فِي نِعْمَتِهَا وَ اتَّخَذُوهَا رَبّاً، فَلَعِبَتْ بِهِمْ لَعِبُوا بِهَا، وَ نَسُوا مَا وَرَاءَهَا.

پسرم! بسيار به ياد مرگ باش و به ياد آنچه به سوى آن مى روى و پس از مرگ در آن قرار مى گيرى به گونه اى که هرگاه مرگ به سراغ تو آيد تو خود را (از هر نظر) آماده ساخته و دامن همت را در برابر آن به کمر بسته باشى. نکند ناگهان بر تو وارد شود و مغلوبت سازد! و سخت بر حذر باش که دلبستگى ها و علاقه شديد دنياپرستان به دنيا و حمله حريصانه آن ها به دنيا، تو را نفريبد و مغرور نکند زيرا خداوند تو را از وضع دنيا آگاه ساخته و نيز دنيا خودش از فنا و زوالش خبر داده و بدى هايش را براى تو آشکار کرده است. جز اين نيست که دنياپرستان همچون سگ هايى هستند که پيوسته پارس مى کنند (و براى تصاحب جيفه اى بر سر يکديگر فرياد مى کشند) يا درندگانى که درپى دريدن يکديگرند، در برابر يکديگر مى غرند، و زوزه مى کشند، زورمندان، ضعيفان را مى خورند و بزرگ ترها کوچک ترها را مغلوب مى سازند يا همچون چهارپايانى هستند که دست و پايشان (به وسيله مستکبران) بسته شده (و بردگان سرسپرده آن هايند) و گروه ديگرى همچون حيواناتى هستند رها شده در بيابان (شهوات)، عقل خود را گم کرده (و راه هاى صحيح را از دست داده اند) و در طرق مجهول و نامعلوم گام گذاشته اند. آن ها همچون حيواناتى هستند که در وادى پر از آفتى رها شده و در سرزمين ناهموارى به راه افتاده اند، نه چوپانى دارند که آن ها را به راه صحيح هدايت کند و نه کسى که آن ها را به چراگاه مناسبى برساند. (در حالى که) دنيا آنان را در طريق نابينايى به راه انداخته و چشم هايشان را از ديدن نشانه هاى هدايت برگرفته، در نتيجه در وادى حيرت سرگردان اند و در نعمت ها و زرق و برق هاى دنيا غرق شده اند. دنيا را به عنوان معبود خود برگزيده اند و دنيا نيز آن ها را به بازى گرفته است و آن ها هم به بازى با دنيا سرگرم شده اند و ماوراى آن را به فراموشى سپرده اند.

بخش بيست و دوم

رُوَيْداً يُسْفِرُ الظَّلامُ، کَأَنْ قَدْ وَرَدَتِ الأَظْعَانُ، يُوشِکُ مَنْ أَسْرَعَ أَنْ يَلْحَقَ! وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ مَنْ کَانَتْ مَطِيَّتُهُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ، فَإِنَّهُ يُسَارُ بِهِ وَ إِنْ کَانَ وَاقِفاً، وَ يَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ کَانَ مُقِيماً وَادِعاً.

آرام باش (و کمى صبر کن) که به زودى تاريکى برطرف مى شود (و حقيقت آشکار مى گردد) گويا اين مسافران، به منزل رسيده اند (و پايان عمر را با چشم خود مى بينند). نزديک است کسى که سريع حرکت مى کند به منزلگاه (مرگ) برسد.
پسرم! بدان آن کس که مرکبش شب و روز است، او را مى برند و در حرکت است، هرچند خود را ساکن پندارد و پيوسته طى مسافت مى کند، گر چه ظاهرآ ايستاده است و استراحت مى کند.

بخش بيست و سوم

وَ اعْلَمْ يَقِيناً أَنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ، وَ لَنْ تَعْدُوَأَجَلَکَ، وَ أَنَّکَ فِي سَبِيلِ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ. فَخَفِّضْ فِي الطَّلَبِ. وَ أَجْمِلْ فِي الْمُکْتَسَبِ، فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَى حَرَبٍ؛ فَلَيْسَ کُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ، وَ لا کُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ. وَ أَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْکَ إِلَى الرَّغَائِبِ، فَإِنَّکَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِکَ عِوَضاً. وَ لا تَکُنْ عَبْدَ غَيْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللهُ حُرّاً. وَ مَا خَيْرُ خَيْرٍ لا يُنَالُ إِلاَّ بِشَرٍّ، وَ يُسْرٍ لا يُنَالُ إِلاَّ بِعُسْرٍ؟! وَإِيَّاکَ أَنْ تُوجِفَ بِکَ مَطَايَا الطَّمَعِ، فَتُورِدَکَ مَنَاهِلَ الْهَلَکَةِ. وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلاَّ يَکُونَ بَيْنَکَ وَ بَيْنَ اللهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ، فَإِنَّکَ مُدْرِکٌ قَسْمَکَ، وَ آخِذٌ سَهْمَکَ، وَ إِنَّ الْيَسِيرَ مِنَ اللهِ سُبْحَانَهُ أَعْظَمُ وَ أَکْرَمُ مِنَ الْکَثِيرِ مِنْ خَلْقِهِ وَ إِنْ کَانَ کُلٌّ مِنْهُ.

و به يقين بدان که هرگز به همه آرزوهايت دست نخواهى يافت و (نيز بدان که) هرگز از اجلت تجاوز نخواهى کرد (و بيش از آنچه مقرر شده عمر نمى کنى) و تو در همان مسيرى هستى که پيشينيان تو بودند (آن ها رفتند و تو هم خواهى رفت) حال که چنين است، در به دست آوردن دنيا زياده روى مکن و در کسب و کار ميانه رو باش، زيرا بسيار ديده شده که تلاش فراوان (در راه دنيا) به نابودى منجر گرديده است. (اضافه بر اين) نه هر تلاشگرى به روزى رسيده و نه هر شخص ميانه رويى محروم گشته است.
نفس خويشتن را از گرايش به هر پستى اى گرامى دار (و بزرگوارتر از آن باش که به پستى ها تن دردهى) هر چند گرايش به پستى ها تو را به خواسته هايت برساند، زيرا تو هرگز نمى توانى در برابر آنچه از شخصيت خود در اين راه از دست مى دهى بهاى مناسبى به دست آورى و برده ديگرى مباش، چرا که خداوند تو را آزاد آفريده است. آن نيکى و خيرى که جز از طريق بدى به دست نيايد نيکى نيست و آن راحتى و آسايشى که جز با مشقت زياد (و بيش از حد) فراهم نشود راحتى نيست.
بپرهيز از اين که مرکب هاى طمع، تو را با سرعت با خود ببرند و به آبشخورهاى هلاکت بيندازند و اگر بتوانى که ميان تو و خداوندت، صاحب نعمتى واسطه نباشد چنين کن، زيرا تو (به هر حال) قسمت خود را دريافت مى کنى و سهمت را خواهى گرفت و مقدار کمى که از سوى خداوند به تو برسد باارزش تر است از مقدار زيادى که از سوى مخلوقش برسد، هر چند همه نعمت ها (حتى آنچه از سوى مخلوق مى رسد) از ناحيه خداست.

بخش بيست و چهارم

وَ تَلافِيکَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِکَ أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاکِکَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِکَ، وَ حِفْظُ مَا فِي الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِکَاءِ، وَ حِفْظُ مَا فِي يَدَيْکَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِي يَدَيْ غَيْرِکَ. وَ مَرَارَةُ الْيَأْسِ خَيْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ، وَ الْحِرْفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَيْرٌ مِنَ الْغِنَى مَعَ الْفُجُورِ، وَ الْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ، وَ رُبَّ سَاعٍ فِيمَا يَضُرُّهُ! مَنْ أَکْثَرَ أَهْجَرَ، وَ مَنْ تَفَکَّرَ أَبْصَرَ. قَارِنْ أَهْلَ الْخَيْرِ تَکُنْ مِنْهُمْ، وَ بَايِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ، بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ! وَ ظُلْمُ الضَّعِيفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ! إِذَا کَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً کَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً. رُبَّمَا کَانَ الدَّوَاءُ دَاءً، وَ الدَّاءُ دَوَاءً، وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَيْرُ النَّاصِحِ، وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ. وَ إِيَّاکَ وَ الاِتِّکَالَ عَلَى الْمُنَى فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکَى وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ، وَ خَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَ عَظَکَ. بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَکُونَ غُصَّةً. لَيْسَ کُلُّ طَالِبٍ يُصِيبُ، وَ لا کُلُّ غَائِبٍ يَئُوبُ. وَ مِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ، وَ مَفْسَدَةُ الْمَعَادِ. وَ لِکُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ، سَوْفَ يَأْتِيکَ مَا قُدِّرَ لَکَ. التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ، وَ رُبَّ يَسِيرٍ أَنْمَى مِنْ کَثِيرٍ! لا خَيْرَ فِي مُعِينٍ مَهِينٍ، وَ لا فِي صَدِيقٍ ظَنِينٍ. سَاهِلِ الدَّهْرَ مَا ذَلَّ لَکَ قَعُودُهُ، وَ لا تُخَاطِرْ بِشَيْءٍ رَجَاءَ أَکْثَرَ مِنْهُ، وَ إِيَّاکَ أَنْ تَجْمَحَ بِکَ مَطِيَّةُ اللَّجَاجِ.

(فرزندم!) جبران آنچه براثر سکوت خود از دست داده اى آسان تر از جبران چيزى است که براثر سخن گفتن از دست مى رود، و نگهدارى آنچه در ظرف است با محکم بستن دهانه آن امکان پذير است و حفظ آنچه در دست دارى، نزد من محبوب تر از درخواست چيزى است که در دست ديگرى است. تلخى يأس (از آنچه در دست مردم است) بهتر است از دراز کردن دست تقاضا به سوى آن ها و درآمد (کم) همراه با پاکى و درستکارى، بهتر از ثروت فراوان توأم با فجور و گناه است و انسان اسرار خويش را (بهتر از هر کس ديگر) نگهدارى مى کند و بسيارند کسانى که به زيان خود تلاش مى کنند.
کسى که پرحرفى کند سخنان ناروا و بى معنا فراوان مى گويد. هر کس انديشه خود را به کار گيرد حقايق را مى بيند و راه صحيح را انتخاب مى کند. به نيکوکاران و اهل خير نزديک شو تا از آن ها شوى و از بدکاران و اهل شر دور شو تا از آن ها جدا گردى. بدترين غذاها غذاى حرام است و ستم به ناتوان زشت ترين ستم هاست. در آن جا که رفق و مدارا سبب خشونت مى شود خشونت، مدارا محسوب خواهد شد؛ چه بسا داروها سبب بيمارى گردد و بيمارى هايى داروى انسان شود، گاه کسانى که اهل اندرز نيستند اندرزى مى دهند و آن کس که (اهل اندرز است و) از او نصيحت خواسته شده خيانت مى کند.
از تکيه کردن بر آرزوها برحذر باش که سرمايه احمق هاست. عقل، حفظ و نگهدارى تجربه هاست و بهترين تجربه هاى تو آن است که به تو اندرز دهد، فرصت را پيش از آن که از دست برود و مايه اندوه گردد غنيمت بشمار. نه هر کس طالب چيزى باشد به خواسته اش مى رسد و نه هرکس که از نظر پنهان شد بازمى گردد. تباه کردن زاد و توشه نوعى فساد است و سبب فاسد شدنِ معاد. هر کارى سرانجامى دارد (و بايد مراقب سرانجام آن بود). آنچه برايت مقدر شده به زودى به تو خواهد رسيد. هر بازرگانى خود را به مخاطره مى اندازد. (همواره دنبال فزونى مباش زيرا) چه بسا سرمايه کم از سرمايه زياد پربرکت تر و رشدش بيشتر باشد. نه در کمک کارِ پست خيرى است و نه در دوستِ متهم فايده اى، تا روزگار در اختيار توست به آسانى از آن بهره گير و هيچ گاه نعمتى را که دارى براى آن که بيشتر به دست آورى به خطر مينداز. از سوار شدن بر مرکب سرکش لجاجت برحذر باش که تو را بيچاره مى کند.

بخش بيست و پنجم

احْمِلْ نَفْسَکَ مِنْ أَخِيکَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَى الصِّلَةِ، وَ عِنْدَ صُدُودِهِ عَلَى اللَّطَفِ وَ الْمُقَارَبَةِ، وَ عِنْدَ جُمُودِهِ عَلَى الْبَذْلِ، وَ عِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَى الدُّنُوِّ، وَ عِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَى اللِّينِ، وَ عِنْدَ جُرْمِهِ عَلَى الْعُذْرِ، حَتَّى کَأَنَّکَ لَهُ عَبْدٌ، وَ کَأَنَّهُ ذُو نِعْمَةٍ عَلَيْکَ وَ إِيَّاکَ أَنْ تَضَعَ ذلِکَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ، أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَيْرِ أَهْلِهِ. لا تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِيقِکَ صَدِيقاً فَتُعَادِيَ صَدِيقَکَ، وَ امْحَضْ أَخَاکَ النَّصِيحَةَ، حَسَنَةً کَانَتْ أَوْ قَبِيحَةً، وَ تَجَرَّعِ الْغَيْظَ فَإِنِّي لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً، وَ لا أَلَذَّ مَغَبَّةً. وَ لِنْ لِمَنْ غَالَظَکَ، فَإِنَّهُ يُوشِکُ أَنْ يَلِينَ لَکَ، وَ خُذْ عَلَى عَدُوِّکَ بِالْفَضْلِ فَإِنَّهُ أَحْلَى الظَّفَرَيْنِ. وَ إِنْ أَرَدْتَ قَطِيعَةَ أَخِيکَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِکَ بَقِيَّةً يَرْجِعُ إِلَيْهَا إِنْ بَدَا لَهُ ذلِکَ يَوْماً مَا. وَ مَنْ ظَنَّ بِکَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ.

(فرزندم!) در مقابل برادر دينى خود (اين امور را بر خود تحميل کن:) به هنگام قطع رابطه توسط او، تو پيوند برقرار کن و در زمان قهر و دورى اش به او نزديک شو، در برابر بخلش، بذل و بخشش و به وقت دورى کردنش نزديکى اختيار کن، به هنگام سخت گيرى اش نرمش نشان بده و به هنگام جرم، عذرش را بپذير، آن گونه که گويا تو بنده او هستى و او صاحب نعمت توست؛ اما بر حذر باش از اين که اين کار را در غير محلش قرار دهى يا درباره کسى که اهليّت ندارد به کار بندى. هرگز دشمن دوست خود را به دوستى مگير که با اين کار به دشمنى با دوست خود برخاسته اى. نصيحت خالصانه خود را براى برادرت مهيا ساز، خواه اين نصيحت (براى او) زيبا و خوشايند باشد يا زشت و ناراحت کننده. خشم خود را جرعه جرعه فرو بر که من جرعه اى شيرين تر و خوش عاقبت تر و لذت بخش تر از آن نديدم.
با کسى که نسبت به تو با خشونت رفتار مى کند نرمى کن که اميد مى رود به زودى در برابر تو نرم شود. با دشمن خود با فضل و کرم رفتار کن که در اين صورت از ميان دو پيروزى (پيروزى از طريق خشونت و پيروزى از طريق محبّت) شيرين ترين را برگزيده اى. اگر خواستى پيوند برادرى و رفاقت را قطع کنى جايى براى آشتى بگذار که اگر روزى خواست بازگردد بتواند. و کسى که درباره تو گمان نيکى ببرد با عمل خود گمانش را تصديق کن.

بخش بيست و ششم

وَ لا تُضِيعَنَّ حَقَّ أَخِيکَ اتِّکَالاً عَلَى مَا بَيْنَکَ وَ بَيْنَهُ، فَإِنَّهُ لَيْسَ لَکَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ. وَ لا يَکُنْ أَهْلُکَ أَشْقَى الْخَلْقِ بِکَ، وَ لا تَرْغَبَنَّ فِيمَنْ زَهِدَ عَنْکَ، وَ لا يَکُونَنَّ أَخُوکَ أَقْوَى عَلَى قَطِيعَتِکَ مِنْکَ عَلَى صِلَتِهِ، وَ لا تَکُونَنَّ عَلَى الإِسَاءَةِ أَقْوَى مِنْکَ عَلَى الإِحْسَانِ. وَ لا يَکْبُرَنَّ عَلَيْکَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَکَ، فَإِنَّهُ يَسْعَى فِي مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِکَ، وَ لَيْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّکَ أَنْ تَسُوءَهُ.

هيچ گاه به دليل اعتماد به يگانگى و رفاقتى که ميان تو و برادرت برقرار است حق او را ضايع مکن؛ زيرا آن کس که حقش را ضايع کنى برادر تو نخواهد بود. نبايد خاندان تو بدبخت ترين و ناراحت ترين افراد به دليل رفتار و کارهاى تو باشند. به کسى که به تو علاقه ندارد (به تو بى اعتنايى مى کند يا تو را تحقير مى سازد) اظهار علاقه مکن و نبايد برادرت در قطع پيوندِ برادرى، نيرومندتر از تو در برقرارى پيوند باشد و نه در بدى کردن قوى تر از تو در نيکى نمودن و هرگز نبايد ظلم و ستمِ کسى که به تو ستم روا مى دارد بر تو گران آيد، زيرا او در واقع به زيان خود و سود تو تلاش مى کند (بار گناه خود را سنگين و ثواب و پاداش تو را افزون مى سازد) و البتّه پاداش کسى که تو را خوشحال مى کند اين نيست که به او بدى کنى.

بخش بيست و هفتم

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُکَ، فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ. مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ، وَ الْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَى إِنَّمَا لَکَ مِنْ دُنْيَاکَ، مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاکَ، وَ إِنْ کُنْتَ جَازِعاً عَلَى مَا تَفَلَّتَ مِنْ يَدَيْکَ، فَاجْزَعْ عَلَى کُلِّ مَا لَمْ يَصِلْ إِلَيْکَ. اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَکُنْ بِمَا قَدْ کَانَ، فَإِنَّ الأُمُورَ أَشْبَاهٌ؛ وَ لا تَکُونَنَّ مِمَّنْ لا تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلاَّ إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلامِهِ، فَإِنَّ الْعَاقِلَ يَتَّعِظُ بِالاْدَابِ الْبَهَائِمَ لا تَتَّعِظُ إِلاَّ بِالضَّرْبِ. اطْرَحْ عَنْکَ وَ ارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْيَقِينِ. مَنْ تَرَکَ الْقَصْدَ جَارَ، وَ الصَّاحِبُ مُنَاسِبٌ، وَ الصَّدِيقُ مَنْ صَدَقَ غَيْبُهُ. الْهَوَى شَرِيکُ الْعَمَى وَ رُبَّ بَعِيدٍ أَقْرَبُ مِنْ قَرِيبٍ، وَ قَرِيبٍ أَبْعَدُ مِنْ بَعِيدٍ، وَ الْغَرِيبُ مَنْ لَمْ يَکُنْ لَهُ حَبِيبٌ. مَنْ تَعَدَّى الْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ، وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ کَانَ أَبْقَى لَهُ. وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ، بِهِ سَبَبٌ بَيْنَکَ وَ بَيْنَ اللهِ سُبْحَانَهُ. وَ مَنْ لَمْ يُبَالِکَ فَهُوَ عَدُوُّکَ. قَدْ يَکُونُ الْيَأْسُ إِدْرَاکاً، إِذَا کَانَ الطَّمَعُ هَلاکاً. لَيْسَ کُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ، وَ لا کُلُّ فُرْصَةٍ تُصَابُ، وَ رُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِيرُ قَصْدَهُ، وَ أَصَابَ الأَعْمَى رُشْدَهُ. أَخِّرِ الشَّرَّ فَإِنَّکَ إِذَا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ، وَ قَطِيعَةُ الْجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعَاقِلِ. مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ، وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ. لَيْسَ کُلُّ مَنْ رَمَى أَصَابَ. إِذَا تَغَيَّرَ السُّلْطَانُ تَغَيَّرَ الزَّمَانُ. سَلْ عَنِ الرَّفِيقِ قَبْلَ الطَّرِيقِ، وَ عَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ. إِيَّاکَ أَنْ تَذْکُرَ مِنَ الْکَلامِ مَا يَکُونُ مُضْحِکاً، وَ إِنْ حَکَيْتَ ذلِکَ عَنْ غَيْرِکَ.

پسرم! بدان که «رزق وروزى» دو گونه است: يکى آن است که به جست وجوى آن برمى خيزى (و بايد برخيزى) و نوع ديگر، آن است که به سراغ تو خواهد آمد؛ حتى اگر به دنبالش نروى خود به دنبال تو مى آيد. چه زشت است خضوع (در برابر ديگران) به هنگام نياز، و جفا و خشونت به هنگام بى نيازى و توانگرى. از دنيا تنها آن قدرى مال تو خواهد بود که با آن سراى آخرتت را اصلاح کنى و اگر قرار است براى چيزى که از دست رفته ناراحت شوى و بى تابى کنى پس براى هرچيزى که به تو نرسيده نيز ناراحت باش.
با آنچه در گذشته واقع شده، درباره آنچه واقع نشده استدلال کن؛ زيرا امور جهان شبيه يکديگرند. از کسانى مباش که پند و اندرز به آن ها سودى نمى بخشد مگر آن زمان که در ملامت او اصرار ورزى؛ چرا که عاقلان با اندرز و آداب پند مى گيرند؛ ولى چهارپايان جز با زدن اندرز نمى گيرند. هجوم اندوه و غم ها را با نيروى صبر و حسن يقين از خود دور ساز. کسى که ميانه روى را ترک کند از راه حق منحرف مى شود. (و بدان که) يار و همنشين (خوب) همچون خويشاوند انسان است.
دوست، آن است که در غياب انسان، حق دوستى را ادا کند. هوى پرستى شريک و همتاى نابينايى است. چه بسيار دورافتادگانى که از خويشاوندان نزديک تر و خويشاوندانى که از هر کس دورترند. غريب کسى است که دوستى نداشته باشد. آن کس که از حق تجاوز کند در تنگنا قرار مى گيرد و آن کس که به ارزش و قدر خود اکتفا کند موقعيتش پايدارتر خواهد بود. مطمئن ترين وسيله اى که مى توانى به آن چنگ زنى آن است که ميان خود و خدايت رابطه اى برقرار سازى. کسى که به (کار وحق) تو اهمّيّت نمى دهد در واقع دشمن توست. گاه نوميدى نوعى رسيدن به مقصد است، در آن جا که طمع موجب هلاکت مى شود. چنان نيست که هر عيب پنهانى آشکار شود و هر فرصتى مورد استفاده قرار گيرد.
گاه مى شود که شخص بينا به خطا مى رود و نابينا به مقصد مى رسد. بدى را به تأخير بيفکن (و در آن عجله مکن) زيرا هر زمان بخواهى مى توانى انجام دهى. بريدن از جاهل، معادلِ پيوند با عاقل است. کسى که خود را از حوادث زمان ايمن بداند زمانه به او خيانت خواهد کرد و کسى که آن را بزرگ بشمارد او را خوار مى سازد. چنين نيست که هر تيراندازى به هدف بزند. هرگاه حاکم تغيير کند زمانه نيز دگرگون مى شود. پيش از عزم سفر ببين که هم سفرت کيست و پيش از انتخاب خانه بنگر که همسايه ات چه کسى است؟ از گفتن سخنان خنده آور (و بى محتوا) بپرهيز هر چند آن را از ديگرى نقل کنى.

بخش بيست و هشتم

وَ إِيَّاکَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ فَإِنَّ رَأْيَهُنَّ إِلَى أَفْنٍ، وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْنٍ. وَ اکْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِکَ إِيَّاهُنَّ، فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيْهِنَّ، وَ لَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِکَ مَنْ لا يُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ، وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلاَّ يَعْرِفْنَ غَيْرَکَ فَافْعَلْ. وَ لا تُمَلِّکِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا، فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ، لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ. وَ لا تَعْدُ بِکَرَامَتِهَا نَفْسَهَا، وَ لا تُطْمِعْهَا فِي أَنْ تَشْفَعَ لِغَيْرِهَا. وَ إِيَّاکَ وَ التَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ، فَإِنَّ ذلِکَ يَدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِيئَةَ إِلَى الرِّيَبِ.

از مشاوره با زنان (کم خرد) بپرهيز که رأى آن ها ناقص و تصميمشان سست است و از طريق حجاب، ديده آن ها را از ديدن مردان بيگانه باز دار، زيرا تأکيد بر حجاب، آن ها را سالم تر و پاک تر نگاه خواهد داشت. (افراد غير مطمئن را نزد آن ها مبر زيرا) بيرون رفتن آن ها بدتر از آن نيست که افراد غير مطمئن را نزد آن ها راه دهى. اگر بتوانى که آن ها غير از تو (از مردان بيگانه) ديگرى را نشناسند چنين کن و به زن بيش از کارهاى خودش کارى را وامگذار، زيرا او همچون شاخه گل است نه قهرمان و مسلط بر امور.
در بزرگداشت و احترام زن اندازه نگه دار و در حدى احترامش کن که او را به اين فکر نيندازد که براى ديگران (بيگانگان) شفاعت کند. برحذر باش از اين که در جايى که نبايد غيرت به خرج دهى، اظهار غيرت کنى (و کار تو به سوءظن ناروا بينجامد) زيرا اين غيرت بى جا و سوءظن نادرست زن پاک دامن را به ناپاکى، و بى گناه را به آلودگى ها سوق مى دهد.

بخش بيست و نهم

وَ اجْعَلْ لِکُلِّ إِنْسَانٍ مِنْ خَدَمِکَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ، فَإِنَّهُ أَحْرَى أَلاَّ يَتَوَاکَلُوا فِي خِدْمَتِکَ وَ أَکْرِمْ. عَشِيرَتَکَ، فَإِنَّهُمْ جَنَاحُکَ الَّذِي بِهِ تَطِيرُ، وَ أَصْلُکَ الَّذِي إِلَيْهِ تَصِيرُ، وَ يَدُکَ الَّتِي بِهَا تَصُولُ.

(پسرم!) براى هر يک از خدمتگزارانت کار معينى قرار ده که او را در برابر آن مسئول بدانى؛ زيرا اين سبب مى شود که آن ها کارهاى تو را به يکديگر وانگذارند (و از زير بار مسئوليت شانه تهى نکنند) قبيله و خويشاوندانت را گرامى دار، زيرا آن ها پر و بال تو هستند که به وسيله آن ها پرواز مى کنى و اصل و ريشه تواند که به آن ها بازمى گردى و دست و نيروى تو که با آن (به دشمن) حمله مى کنى.

بخش سي ام(بخش آخر)

اسْتَوْدِعِ اللهَ دِينَکَ وَ دُنْيَاکَ، وَاسْأَلْهُ خَيْرَ الْقَضَاءِ لَکَ فِي الْعَاجِلَةِ وَ الاْجِلَةِ، وَ الدُّنْيَا وَ الاْخِرَةِ، وَالسَّلامُ.

دين و دنيايت را نزد خدا به امانت بگذار و از او بهترين مقدرات را براى امروز و فردا و دنيا و آخرتت بخواه و سلام بر تو.