خطبه 91

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِن خُطبَةٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ تْعْرَفُ بِخُطْبَةِ الأشْبَاحِ وَ هِيَ مِن جَلائلِ خُطَبهِ (عليه السلام) رَوى مَسْعَدَةُ بْنُ صَدَقَةٍ عَنِ الصَّادِقِ، جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ: أنَّهُ قَالَ: خَطَبَ أمِيرُالمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) بهذِهِ الخُطْبَةِ عَلى مِنْبَرِ الکوفَةِ، و ذلِکَ أنَّ رَجُلا أتَاهُ فَقالَ لَهُ: يا أمِيرَالمُؤْمِنِينَ صِفْ لَنا رَبَّنا مِثْلَما نَراهُ عِيانآ لِنَزْدَادَ لَهُ حُبّآ وَ بِهِ مَعْرِفَةً، فَغَضِبَ وَ نادى: الصَّلاَةَ جَامِعَةٌ، فَاجْتَمَعَ النَّاسَ حَتّى غَصَّ المَسْجِدُ بِأهْلِهِ، فَصَعِدَ المِنْبَرَ وَهُوَ مُغْضِبٌ مُتَغَيِّرُ اللَّوْنِ، فَحَمِدَاللهَ وَ أَثْنى عَلَيْهِ وَ صَلّى على النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله) ثُمَّ قالَ:...

از خطبه هاى درخشان امام (عليه السلام) است که به خطبه «اشباح» معروف است مسعدة بن صدقه از امام صادق (عليه السلام) نقل مى کند: اميرمؤمنان (عليه السلام) اين خطبه را بر منبر کوفه به اين دليل ايراد کرد که شخصى از امام (عليه السلام) خواست، خدا را آن چنان برايش توصيف کند که گويا او را با چشم مى بيند، تا بر معرفتش افزوده گردد! امام (عليه السلام) از اين سخن خشمگين شد و اعلام کرد همه حاضر شوند؛ مسجد پر از جمعيّت شد، امام (عليه السلام) بر منبر قرار گرفت، در حالى که غضبناک بود و رنگ چهره اش متغيّر؛ پس از ستايش خداوند و درود بر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) چنين فرمود:...

بخش اول

الْحََمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَفِرُهُ الْمَنْعُ وَ الْجُمُودُ، وَ لَا يُکْدِيهِ الْإِعْطَاءُ وَ الْجُودُ؛ إِذْ کُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِوَاهُ، وَ کُلُّ مَانِعٍ مَذْمُومٌ مَا خَلَاهُ؛ وَ هُوَ الْمَنَّانُ بِفَوَائِدِ النِّعَمِ، وَ عَوَائِدِ الْمَزِيدِ وَ الْقِسَمِ؛ عِيَالُهُ الْخَلَائِقُ، ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ، وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ، وَ نَهَجَ سَبِيلَ الرَّاغِبِينَ إِلَيْهِ، وَ الطَّالِبِينَ مَا لَدَيْهِ، وَ لَيْسَ بِمَا سُئِلَ بِأَجْوَدَ مِنْهُ بِمَا لَمْ يُسْأَلْ. الْأَوَّلُ الَّذِي لَمْ يَکُنْ لَهُ قَبْلٌ فَيَکُونَ شَيْ‏ءٌ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرُ الَّذِي لَيْسَ لهُ بَعْدٌ فَيَکُونَ شَيْ‏ءٌ بَعْدَهُ، وَ الرَّادِعُ أَنَاسِيَّ الْأَبْصَارِ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِکَهُ، مَا اخْتَلَفَ عَلَيْهِ دَهْرٌ فَيَخْتَلِفَ مِنْهُ الْحَالُ، وَ لَا کَانَ فِي مَکَانٍ فَيَجُوزَ عَلَيْهِ الِانْتِقَالُ. وَ لَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ الْجِبَالِ، وَ ضَحِکَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ الْبِحَارِ، مِنْ فِلِزِّ اللُّجَيْنِ وَ الْعِقْيَانِ، وَ نُثَارَةِ الدُّرِّ وَ حَصِيدِ الْمَرْجَانِ، مَا أَثَّرَ ذَلِکَ فِي جُودِهِ، وَ لَا أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ، وَ لَکَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ الْأَنْعَامِ مَا لَا تُنْفِدُهُ مَطَالِبُ الْأَنَامِ، لِأَنَّهُ الْجَوَادُ الَّذِي لَا يَغِيضُهُ سُؤَالُ السَّائِلِينَ وَ لَايُبْخِلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّين‏.

حمد و ستايش مخصوص خداوندى است که بازداشتن و امساک، چيزى بر دارايى اش نمى افزايد، و سخاوت و بخشش او را فقير نمى سازد؛ چرا که هر بخشنده اى غير از او دارايى اش نقصان مى يابد، و هرکس جز او، دست از عطا و بخشش بازدارد، مذموم شمرده مى شود. اوست بخشنده انواع نعمت ها و افزون کننده درآمدها و بهره ها. همه بندگان، جيره خوار اويند، و روزى همه آن ها را تضمين کرده، و قوت آن ها را معين ساخته است و راه را به علاقه مندان خود، و جويندگانِ آنچه نزد اوست، نشان داده است. چنان نيست که سخاوت او در آن جا که از وى چيزى بخواهند، بيشتر از موقعى باشد که از او نخواهند. او آغازى است که قبل ندارد، تا پيش از او چيزى باشد، و پايانى است که بعد ندارد، تا بعد از او وجودى باشد (بلکه از ازل بوده و تا ابد خواهد بود).
مردمک چشم ها را، از مشاهده و درک ذاتش بازداشته است (نه چشم ظاهر او را مى بيند، و نه چشم باطن به کنه ذاتش مى رسد). زمانى بر او نگذشته تا حالش دگرگون گردد، و در مکانى نبوده تا جابه جايى براى او تصوّر شود. اگر آنچه را که از درون سينه معادن کوه ها بيرون مى ريزد، يا از دهان صدف هاى دريا خارج مى شود: از نقره خالص و طلاى ناب و دانه هاى دُرّ و شاخه هاى مرجان (و در يک کلمه، تمام ذخاير جهان را) ببخشد، در جود و سخايش کمترين اثرى نمى گذارد، و از وسعت نعمت هايش نمى کاهد؛ آن قدر نزد او از ذخاير نعمت ها وجود دارد، که تقاضاهاى مردم آن را از ميان نمى برد؛ چرا که او سخاوتمندى است که پاسخ گويى به تقاضاى سائلان، چيزى از او نمى کاهد، و اصرارِ اصرارکنندگان، او را به بخل وانمى دارد.

بخش دوم

فَانْْظُرْ أَيُّهَا السَّائِلُ: فَمَا دَلَّکَ الْقُرْآنُ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَ اسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَايَتِهِ، وَ مَا کَلَّفَکَ الشَّيْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَيْسَ فِي الْکِتَابِ عَلَيْکَ فَرْضُهُ، وَ لَا فِي سُنَّةِ النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله) وَ أَئِمَّةِ الْهُدَى أَثَرُهُ، فَکِلْ عِلْمَهُ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ، فَإِنَّ ذَلِکَ مُنْتَهَى حَقِّ اللَّهِ عَلَيْکَ. وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيُوبِ، الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الْغَيْبِ الْمَحْجُوبِ، فَمَدَحَ اللَّهُ - تَعَالَى - اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْماً، وَ سَمَّى تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيمَا لَمْ يُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً، فَاقْتَصِرْ عَلَى ذَلِکَ، وَ لَا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِينَ.

اى کسى که از صفات خدا سؤال کردى! درست بنگر و از آنچه قرآن درباره صفات او بيان کرده است، پيروى کن و از نور هدايتش روشنايى بگير و آنچه را که شيطان فراگرفتنش را به تو تکليف مى کند: امورى که در کتاب خدا بر تو واجب نشده و اثرى از آن در سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و ائمه هُدى نيامده است، علم و آگاهى به آن امور را به خداوند واگذار کن؛ که اين نهايت حق خدا بر توست. و بدان راسخان و استواران در علم، کسانى هستند که خداوند آنان را به دليل اقرار اجمالى به تمام آنچه از آن ها پوشيده است و تفسير آن را نمى دانند، از فرو رفتن در عمق اسرار نهانى بى نياز ساخته و به اين علت که به عجز خويش در برابر آنچه از تفسيرش ناتوان اند اعتراف دارند، خداوند آن ها را ستوده و ترک بحث و تعمّق را در آنچه پروردگار بر عهده آنان نگذاشته، رسوخ در علم ناميده است (و آنان را راسخان و ثابت قدمان در دانش خوانده است)؛ به همين مقدار قناعت کن و عظمت خداوند سبحان را با مقياس عقل خود، اندازه مگير که از هلاک شدگان خواهى بود.

بخش سوم

هُوََ الْقَادِرُ الَّذِي إِذَا ارْتَمَتِ الْأَوْهَامُ لِتُدْرِکَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ؛ وَ حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مَلَکُوتِهِ، وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَيْهِ لِتَجْرِيَ فِي کَيْفِيَّةِ صِفَاتِهِ، وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِي حَيْثُ لَا تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ، رَدَعَهَا وَ هِيَ تَجُوبُ مَهَاوِيَ سُدَفِ الْغُيُوبِ، مُتَخَلِّصَةً إِلَيْهِ -سُبْحَانَهُ- فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لَا يُنَالُ بِجَوْرِ الِاعْتِسَافِ کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ، وَ لَا تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِي الرَّوِيَّاتِ خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدِيرِ جَلَالِ عِزَّتِه.

او خداوند توانايى است که اگر نيروى اوهام و انديشه ها براى درک گستره قدرتش به کار افتد و افکار بلندِ مبرّاى از وسوسه ها، براى فهم عميق غيب ملکوتش به جولان درآيد و قلب هاى مملوّ از عشق به او، براى پى بردن به کيفيّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل هاى پرتوان، با دقّت و باريک بينى هر چه بيشتر، براى درک ذات پاکش ـ در آن جايى که توصيفات بشرى به آن نمى رسد ـ گام بردارد، دست ردّ بر سينه همه آن ها مى زند و همه را به عقب مى راند، در حالى که در تاريکى هاى غيب، براى خلاصى خويش به خداوند سبحان پناه مى برند (و از گرفتار شدن در دام شرک و تشبيه بيمناک اند) سپس بازمى گردند و اعتراف مى کنند که هرگز با تلاش و کوشش نمى توان به کنه ذات و صفات او رسيد و با فکر و عقل نارساى بشر نمى توان او را درک کرد و اندازه عظمت و عزّتش در افکار انديشمندان نمى گنجد.

بخش چهارم

الَّذِي ابْتَدَعَ الْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ امْتَثَلَهُ، وَ لَا مِقْدَارٍ احْتَذَى عَلَيْهِ، مِنْ خَالِقٍ مَعْبُودٍ کَانَ قَبْلَهُ، وَ أَرَانَا مِنْ مَلَکُوتِ قُدْرَتِهِ، وَ عَجَائِبِ مَا نَطَقَتْ بِهِ آثَارُ حِکْمَتِهِ، وَ اعْتِرَافِ الْحَاجَةِ مِنَ الْخَلْقِ إِلَى أَنْ يُقِيمَهَا بِمِسَاکِ قُوَّتِهِ، مَا دَلَّنَا بِاضْطِرَارِ قِيَامِ الْحُجَّةِ لَهُ عَلَى مَعْرِفَتِهِ، فَظَهَرَتِ الْبَدَائِعُ الَّتِي أَحْدَثَتْهَا آثَارُ صَنْعَتِهِ، وَ أَعْلَامُ حِکْمَتِهِ، فَصَارَ کُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّةً لَهُ وَ دَلِيلًا عَلَيْهِ؛ وَ إِنْ کَانَ خَلْقاً صَامِتاً، فَحُجَّتُهُ بِالتَّدْبِيرِ نَاطِقَةٌ، وَ دَلَالَتُهُ عَلَى الْمُبْدِعِ قَائِمَةٌ.

او خدايى است که موجودات را از کتم عدم به وجود آورده، بى آن که از نقشه قبلى ديگرى اقتباس کند، يا در آفرينش، از آفريدگارى پيش از خود، سرمشق بگيرد، و آن قدر از ملکوت قدرت خود و شگفتى هايى که آثار حکمتش از آن سخن مى گويد و از نياز موجودات به قدرتِ برپادارنده اى خبر مى دهد، به ما نشان داده که ما را بى اختيار به معرفت و شناخت او دعوت مى کند. بدين ترتيب، آثار صنع او و نشانه هاى حکمتش چيزهاى جديدى به وجود آورده است، در نتيجه هر يک از مخلوقاتش حجّت و دليلى بر وجود او هستند؛ هر چند به ظاهر، مخلوقى خاموش اند، ولى (با زبان بى زبانى، امّا با صراحت و وضوح) از تدبير او سخن مى گويند و همواره گواه بر (وجود و عظمت) آفريدگارند.

بخش پنجم

فَأَششْهَدُ أَنَّ مَنْ شَبَّهَکَ بِتَبَايُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ، وَ تَلَاحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمُ الْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبِيرِ حِکْمَتِکَ، لَمْ يَعْقِدْ غَيْبَ ضَمِيرِهِ عَلَى مَعْرِفَتِکَ، وَ لَمْ يُبَاشِرْ قَلْبَهُ الْيَقِينُ بِأَنَّهُ لَا نِدَّ لَکَ، وَ کَأَنَّهُ لَمْ يَسْمَعْ تَبَرُّؤَ التَّابِعِينَ مِنَ الْمَتْبُوعِينَ إِذْ يَقُولُونَ: «تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ * إِذْ نُسَوِّيکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ»! کَذَبَ الْعَادِلُونَ بِکَ، إِذْ شَبَّهُوکَ بِأَصْنَامِهِمْ، وَ نَحَلُوکَ حِلْيَةَ الْمَخْلُوقِينَ بِأَوْهَامِهِمْ، وَ جَزَّءُوکَ تَجْزِئَةَ الْمُجَسَّمَاتِ بِخَوَاطِرِهِمْ، وَ قَدَّرُوکَ عَلَى الْخِلْقَةِ الْمُخْتَلِفَةِ الْقُوَى، بِقَرَائِحِ عُقُولِهِمْ.

من گواهى مى دهم که آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبيه کرده و براى تو همانند آن ها اعضاى مختلف و مفاصل به هم پيوسته ـ که به حکمتت در لابه لاى عضلات پنهان گشته اند ـ قائل شده، هرگز در اعماق ضمير خود تو را نشناخته و يقين به اين حقيقت، که براى تو شبيه و نظيرى نيست، در درون جانش قرار نگرفته است و گويا سخن تابعان را که از رهبران گمراه خود (در قيامت) بيزارى مى جويند نشنيده است! آن روز که مى گويند: «به خدا سوگند ما در گمراهى آشکار بوديم که شما را با پروردگار جهانيان برابر مى شمرديم». دروغ گفتند آنان که براى تو همتايى قائل شدند و تو را به بت هاى خود تشبيه کردند و لباس و زينت مخلوقين را با اوهام و خيالات خود بر تو پوشانيدند و تو را همچون اجسام، با پندارهاى خود تجزيه کردند (و اجزايى همچون دست و پا، براى تو قائل شدند) و با سليقه هاى منحطّ خود، تو را با مخلوقى که قواى گوناگون دارد، مقايسه کردند.

بخش ششم

وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ سَاوَاکَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ خَلْقِکَ فَقَدْ عَدَلَ بِکَ، وَ الْعَادِلُ بِکَ کَافِرٌ بِمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْکَمَاتُ آيَاتِکَ، وَ نَطَقَتْ عَنْه‏ ُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَيِّنَاتِکَ، وَ إِنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِي لَمْ تَتَنَاهَ فِي الْعُقُولِ، فَتَکُونَ فِي مَهَبِّ فِکْرِهَا مُکَيَّفاً، وَ لَا فِي رَوِيَّاتِ خَوَاطِرِهَا فَتَکُونَ مَحْدُوداً مُصَرَّفاً.

و گواهى مى دهم آنان که تو را با چيزى از مخلوقات مساوى شمردند، همتايى براى تو قائل شده اند؛ و آن کس که براى تو همتايى قائل شود، به آنچه «آيات محکمات» تو آورده و شواهد «دلايل آشکار» تو از آن سخن مى گويد، کافر شده است! تو همان خدايى هستى که عقل ها به تو احاطه نمى يابد، تا در مسير وزش افکار در کيفيّت خاصى قرار گيرى! و در خاطره ها و انديشه ها جاى نمى گيرى، تا محدود و قابل تغيير باشى!

بخش هفتم

و منها: قَدَّرَ مَا خَلَقَ فَأَحْکَمَ تَقْدِيرَهُ، وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِيرَهُ، وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ يَتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ، وَ لَمْ يَقْصُرْ دُونَ الِانْتِهَاءِ إِلَى غَايَتِهِ، وَ لَمْ يَسْتَصْعِبْ إِذْ أُمِرَ بِالْمُضِيِّ عَلَى إِرَادَتِهِ، فَکَيْفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ الْأُمُورُ عَنْ مَشِيئَتِهِ؟

آنچه را که آفريده، به درستى اندازه گيرى نموده، و به خوبى تدبير کرده، و در مسير خودش قرار داده است. لذا هيچ موجودى از حدّ خود تجاوز نکرده، و پيش از رسيدن به هدف، بازنمى ايستد، و هنگامى که به آن فرمان داده شد که مطابق اراده پروردگار حرکت کن سرپيچى نمى کند؛ چگونه ممکن است سرپيچى کند، حال آن که همه چيز از اراده او سرچشمه گرفته است؟!

بخش هشتم

الْمُنْشِئُ أَصْنَافَ الْأَشْيَاءِ بِلَا رَوِيَّةِ فِکْرٍ آلَ إِلَيْهَا، وَ لَا قَرِيحَةِ غَرِيزَةٍ أَضْمَرَ عَلَيْهَا، وَ لَا تَجْرِبَةٍ أَفَادَهَا مِنْ حَوَادِثِ الدُّهُورِ، وَ لَا شَرِيکٍ أَعَانَهُ عَلَى ابْتِدَاعِ عَجَائِبِ الْأُمُورِ، فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ، وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ، وَ أَجَابَ إِلَى دَعْوَتِهِ، لَمْ يَعْتَرِضْ دُونَهُ رَيْثُ الْمُبْطِىءِ، وَ لَا أَنَاةُ الْمُتَلَکِّىءِ، فَأَقَامَ مِنَ الْأَشْيَاءِ أَوَدَهَا، وَ نَهَجَ حُدُودَهَا، وَ لَاءَمَ بِقُدْرَتِهِ بَيْنَ مُتَضَادِّهَا، وَ وَصَلَ أَسْبَابَ قَرَائِنِهَا، وَ فَرَّقَهَا أَجْنَاساً مُخْتَلِفَاتٍ فِي الْحُدُودِ وَ الْأَقْدَارِ، وَ الْغَرَائِزِ وَ الْهَيْئَاتِ، بَدَايَا خَلَائِقَ أَحْکَمَ صُنْعَهَا، وَ فَطَرَهَا عَلَى مَا أَرَادَ وَ ابْتَدَعَهَا!

او کسى است که موجودات مختلف را بدون نياز به تفکّر و انديشه اى که به دست آورده باشد و بدون غريزه اى که در درون، نهان کند، و بى نياز از تجربه حوادث زمان هاى گذشته، و بدون کمک شريک و همتايى که او را در آفرينش موجودات شگفت انگيز يارى دهد، آفريد. و بدين ترتيب آفرينش موجودات به فرمان او کامل شد، همه سر به فرمانش نهادند و دعوتش را اجابت کردند، بى آن که در برابرش سستى کنند يا در اطاعت امرش درنگ نمايند؛ بدين گونه، موجودات را بدون هيچ نقصى برپاداشت و راهى را که بايد بپيمايند معيّن فرمود. با قدرت خويش در ميان اشياى متضاد، الفت ايجاد کرد و آن ها را که با يکديگر همگون بودند، پيوند داد، و موجودات جهان را به انواع مختلف ازنظر حدود و اندازه ها، و غرايز و اَشکال و هيئت هاى گوناگون تقسيم کرد. اين ها مخلوقات شگفت انگيزى هستند که آفرينش آن ها را استوار گردانيد، و با حکمت قرين ساخت و آن سان که مى خواست، ايجاد و ابداع فرمود.

بخش نهم

وَ نَظَمَ بِلَا تَعْلِيقٍ رَهَوَاتِ فُرَجِهَا، وَ لَاحَمَ صُدُوعَ انْفِرَاجِهَا، وَ وَشَّجَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ أَزْوَاجِهَا، وَ ذَلَّلَ لِلْهَابِطِينَ بِأَمْرِهِ، وَ الصَّاعِدِينَ بِأَعْمَالِ خَلْقِهِ، حُزُونَةَ مِعْرَاجِهَا، وَ نَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِيَ دُخَانٌ، فَالْتَحَمَتْ (فالتجمت) عُرَى أَشْرَاجِهَا، وَ فَتَقَ بَعْدَ الِارْتِتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا، وَ أَقَامَ رَصَداً، مِنَ الشُّهُبِ الثَّوَاقِبِ عَلَى نِقَابِهَا، وَ أَمْسَکَهَا مِنْ أَنْ تُمُورَ، فِي خَرْقِ الْهَوَاءِ بِأَيْدِهِ، وَ أَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لِأَمْرِهِ.

(خداوند) فاصله هاى وسيع و گشوده (ى کرات آسمانى) را بى آن که بر چيزى تکيه داشته باشند، تنظيم کرد و شکاف ها (ى ميان هر کدام از آن ها) را پيوند داد، آن ها و نظاير آن ها را به يکديگر مربوط ساخت، و مشکل فرود آمدن فرشتگان را براى ابلاغ فرمان او، و بالا بردن اعمال مخلوقات به آسمان، آسان ساخت. به آسمان ها در حالى که به صورت دود بودند، فرمان داد (فرمانى تکوينى براى پيمودن مراحل خلقت و تکامل). در اين هنگام، ميان بخش هاى مختلفِ آن ارتباط برقرار گشت (و به صورت توده عظيمى درآمدند). سپس آسمان ها را از هم جدا ساخت و درهاى بسته آن ها را بازگشود، و نگهبانانى از شهاب هاى ثاقب بر هر راهى گماشت (تا مانع نفوذ شياطين به آسمان ها گردد) و آن ها را با دست قدرتش بى آن که گرفتار حرکات ناموزون گردند (در فضا) نگاهداشت و به آن ها فرمان داد که تسليم امر او باشند (و از قوانين آفرينش پيروى کنند).

بخش دهم

وَ جََعَلَ شَمْسَهَا آيَةً مُبْصِرَةً لِنَهَارِهَا، وَ قَمَرَهَا آيَةً مَمْحُوَّةً مِنْ لَيْلِهَا، وَ أَجْرَاهُمَا فِي مَنَاقِلِ مَجْرَاهُمَا، وَ قَدَّرَ سَيْرَهُمَا فِي مَدَارِجِ دَرَجِهِمَا، لِيُمَيِّزَ بَيْنَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ بِهِمَا، وَ لِيُعْلَمَ عَدَدُ السِّنِينَ وَ الْحِسَابُ بِمَقَادِيرِهِمَا، ثُمَّ عَلَّقَ فِي جَوِّهَا فَلَکَهَا، وَ نَاطَ بِهَا زِينَتَهَا، مِنْ خَفِيَّاتِ دَرَارِيِّهَا وَ مَصَابِيحِ کَوَاکِبِهَا، وَ رَمَى مُسْتَرِقِي السَّمْعِ بِثَوَاقِبِ شُهُبِهَا، وَ أَجْرَاهَا عَلَى أَذْلَالِ تَسْخِيرِهَا مِنْ ثَبَاتِ ثَابِتِهَا، وَ مَسِيرِ سَائِرِهَا، وَ هُبُوطِهَا وَ صُعُودِهَا، وَ نُحُوسِهَا وَ سُعُودِهَا.

خداوند خورشيد را نشانه روشنى بخش روز، و ماه را نورى محو و کم رنگ براى (زدودن شدّت تيرگى) شب ها قرار داد و آن ها را در مسيرهايشان به حرکت درآورد؛ و مقدار سير آن ها را در مراحلى که بايد بپيمايند معيّن فرمود، تا شب و روز را به اين وسيله از هم جدا سازد و عدد سال ها و زمان معلوم گردد. سپس در فضاى آسمان ها، فلک ها (مدارات کواکب) را آفريد، و آنچه زينت بخش آن بود از ستارگان مخفى و کم نور و ستارگان پرنور، در آن قرار داد، و استراق سمع کنندگان را با شهاب هاى ثاقب تيرباران کرد، و همه آسمانها را به تسخير خود درآورد، و ستارگان ثابت و سيّار و هبوط کننده و صعود کننده و نحس و سعد آن ها را در مسيرشان به جريان انداخت.

بخش يازدهم

ثُمََّ خَلَقَ سُبْحَانَهُ لِإِسْکَانِ سَمواتِهِ، وَ عِمَارَةِ الصَّفِيحِ الْأَعْلَى مِنْ مَلَکُوتِهِ، خَلْقاً بَدِيعاً مِنْ مَلَائِکَتِهِ، وَ مَلَأَ بِهِمْ فُرُوجَ فِجَاجِهَا، وَ حَشَا بِهِمْ فُتُوقَ أَجْوَائِهَا، وَ بَيْنَ فَجَوَاتِ تِلْکَ الْفُرُوجِ زَجَلُ الْمُسَبِّحِينَ مِنْهُمْ فِي حَظَائِرِ الْقُدُسِ، وَ سُتُرَاتِ الْحُجُبِ، وَ سُرَادِقَاتِ الْمَجْدِ، وَ وَرَاءَ ذَلِکَ الرَّجِيجِ الَّذِي تَسْتَکُّ مِنْهُ الْأَسْمَاعُ سُبُحَاتُ نُورٍ تَرْدَعُ الْأَبْصَارَ عَنْ بُلُوغِهَا، فَتَقِفُ خَاسِئَةً عَلَى حُدُودِهَا.

سپس خداوند سبحان براى سکونت در آسمانها و آباد ساختن آن ها (با عبادت و نيايش) در بالاترين صفحه ملکوت خود، مخلوقاتى بديع از فرشتگان آفريد؛ تمام فواصل آسمان ها را با آن ها پر کرد و فضاى ميان آن ها را از وجود فرشتگان مالامال ساخت. (به گونه اى که) صداى تسبيح آن ها، فاصله هاى آسمانها را پر کرده و در بارگاه قدس و درون حجاب ها و سراپرده هاى مجد و عظمت، طنين انداز است، و در ماوراى زلزله و غوغاى تسبيح آنان ـ که گوش ها از آن کر مى شود ـ شعاع هاى خيره کننده نور، چشم ها را از ديدن بازمى دارد و در محدوده خود متوقّف مى سازد.

بخش دوازدهم

وَ أَنْشَأَهُمْ عَلَى صُوَرٍ مُخْتَلِفَاتٍ، وَ أَقْدَارٍ مُتَفَاوِتَاتٍ، (أُولِي أَجْنِحَةٍ) تُسَبِّحُ جَلَالَ عِزَّتِهِ، لَا يَنْتَحِلُونَ مَا ظَهَرَ فِي الْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ، وَ لَا يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ يَخْلُقُونَ شَيْئاً مَعَهُ مِمَّا انْفَرَدَ بِهِ، (بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) جَعَلَهُمُ اللَّهُ فِيمَا هُنَالِکَ أَهْلَ الْأَمَانَةِ عَلَى وَحْيِهِ، وَ حَمَّلَهُمْ إِلَى الْمُرْسَلِينَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ عَصَمَهُمْ مِنْ رَيْبِ الشُّبُهَاتِ، فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِيلِ مَرْضَاتِهِ، وَ أَمَدَّهُمْ بِفَوَائِدِ الْمَعُونَةِ، وَ أَشْعَرَ قُلُوبَهُمْ تَوَاضُعَ إِخْبَاتِ السَّکِينَةِ، وَ فَتَحَ لَهُمْ أَبْوَاباً ذُلُلًا إِلَى تَمَاجِيدِهِ، وَ نَصَبَ لَهُمْ مَنَاراً وَاضِحَةً عَلَى أَعْلَامِ تَوْحِيدِهِ.

آن‌ ها را به‌صورت ‌هاى مختلف و اندازه‌ هاى گوناگون آفريد، «در حالى که داراى بال ‌هاى متعددى هستند» (و ازنظر قدرت، يکسان نمى‌ باشند). همواره تسبيح جلال و عزّت او مى‌گويند و هرگز اسرار شگفت ‌انگيز آفرينش مخلوقات را به خود نسبت نمى‌ دهند و ادّعا نمى‌کنند که در آفرينش چيزى با او شرکت دارند، «بلکه آن‌ ها بندگان گرامى او هستند که هيچ‌ گاه در سخن بر او پيشى نمى‌گيرند و به فرمان او (بى ‌هيچ کم‌ و کاست) عمل مى‌کنند». گروهى از آن‌ ها را امين وحى خود قرار داد، و به آن ‌ها براى رساندن ودايع امر و نهيش به پيامبران، مأموريت داد، و از ترديد و شبهات مصونيّت بخشيد، به‌گونه ‌اى که هيچ‌ کدام از آنان از راه رضاى حقّ منحرف نمى ‌شوند. آنان را از يارى خويش بهره‌مند کرد (تا وظيفه ابلاغ وحى را به ‌خوبى انجام دهند) و قلب آنان را با تواضع و خشوع و سکينه و آرامش قرين ساخت (تا در انجام اين وظيفه خطير گرفتار خطا نشوند) و درهاى سهل و آسانى را براى مدح و تمجيد (و نيايش) خويش به ‌روى آن‌ ها گشود (تا از اين طريق مصونيّت بيشترى به آن ‌ها ببخشد) و چراغ‌ هاى روشنى جهت راهيابى به نشانه‌ هاى توحيدش براى آنان نصب کرد.

بخش سيزدهم

لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُؤْصِرَاتُ الْآثَامِ، وَ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ، وَ لَمْ تَرْمِ الشُّکُوکُ بِنَوَازِعِهَا عَزِيمَةَ إِيمَانِهِمْ، وَ لَمْ تَعْتَرِکِ الظُّنُونُ عَلَى مَعَاقِدِ يَقِينِهِمْ، وَ لَا قَدَحَتْ قَادِحَةُ الْإِحَنِ فِيمَا بَيْنَهُمْ، وَ لَا سَلَبَتْهُمُ الْحَيْرَةُ مَا لَاقَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمَائِرِهِمْ، وَ مَا سَکَنَ مِنْ عَظَمَتِهِ وَ هَيْبَةِ جَلَالَتِهِ فِي أَثْنَاءِ صُدُورِهِمْ، وَ لَمْ تَطْمَعْ فِيهِمُ الْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَيْنِهَا عَلَى فِکْرِهِمْ.

سنگينى گناهان هرگز فرشتگان را ناتوان و درمانده نساخته (چرا که آن ها هرگز گناه نمى کنند). و رفت و آمد شب و روز آنان را به سوى مرگ کوچ نداده است (تا ضعف و پيرى بر آن ها چيره شود).
تيرهاى شک و شبهه، ايمان پرعزم آنان را هدف قرار نداده، و گمان و ترديدها به پايگاه يقين آنان راه نيافته (و آن ها را متزلزل نساخته است). هيچ چيز آتش کينه و حسد را در ميان آن ها برنيفروخته (تا ضعف و فتورى در کار آن ها راه يابد) و هرگز حيرت و سرگردانى، آنان را از معرفتى که در باطن دارند و آنچه از عظمت و هيبت و جلال الهى در درون سينه هايشان نهفته است، جدا نساخته، و (سرانجام) وسوسه ها در وجودشان راه نيافته، تا شک و ترديد ناشى از آن بر افکارشان چيره شود.

بخش چهاردهم

وَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ فِي خَلْقِ الْغَمَام‏ ِالدُّلَّحِ، وَ فِي عِظَمِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ، وَ فِي قَتْرَةِ الظَّلَامِ الْأَيْهَمِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ قَدْ خَرَقَتْ أَقْدَامُهُمْ تُخُومَ الْأَرْضِ السُّفْلَى، فَهِيَ کَرَايَاتٍ بِيضٍ قَدْ نَفَذَتْ فِي مَخَارِقِ الْهَوَاءِ، وَ تَحْتَهَا رِيحٌ هَفَّافَةٌ تَحْبِسُهَا عَلَى حَيْثُ انْتَهَتْ مِنَ الْحُدُودِ الْمُتَنَاهِيَةِ، قَدِ اسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ، وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ الْإِيمَانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ، وَ قَطَعَهُمُ الْإِيقَانُ بِهِ إِلَى الْوَلَهِ إِلَيْهِ، وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَى مَا عِنْدَ غَيْرِهِ.

گروهى از آن ها در درون ابرهاى پرآب و بر فراز کوه هاى عظيم و مرتفع و در پوشش تاريکى هاى شديد قرار دارند و گروهى ديگر از آن ها قدم هايشان تا قعر زمين پايين رفته و (قامت آن ها) همچون پرچم هاى سفيدى دل هوا را شکافته ودر زير آن بادهايى است که با سرعت و نظم حرکت مى کند و آن ها را در مرزهاى معيّنى نگه مى دارد؛ اشتغال به عبادت پروردگار، تمام وجودشان را پر کرده است، و حقيقت ايمان، ميان آنان و معرفت خدا پيوند داده، و يقين به پروردگار، آن ها را تا سرحدّ عشق به او پيش برده است، و به دليل علاقه اى که به آنچه نزد خداست دارند به چيزى که نزد غير اوست، نمى انديشند.

بخش پانزدهم

قَدْ ذَاقُوا حَلَاوَةَ مَعْرِفَتِهِ، وَ شَرِبُوا بِالْکَأْسِ الرَّوِيَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ، وَ تَمَکَّنَتْ مِنْ سُوَيْدَاءِ قُلُوبِهِمْ وَشِيجَةُ خِيفَتِهِ، فَحَنَوْا بِطُولِ الطَّاعَةِ اعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ، وَ لَمْ يُنْفِدْ طُولُ الرَّغْبَةِ إِلَيْهِ مَادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ، وَ لَا أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِيمُ الزُّلْفَةِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ، وَ لَمْ يَتَوَلَّهُمُ الْإِعْجَابُ فَيَسْتَکْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ، وَ لَا تَرَکَتْ لَهُمُ اسْتِکَانَةُ الْإِجْلَالِ نَصِيباً فِي تَعْظِيمِ حَسَنَاتِهِمْ، وَ لَمْ تَجْرِ الْفَتَرَاتُ فِيهِمْ عَلَى طُولِ دُءُوبِهِمْ، وَ لَمْ تَغِضْ رَغَبَاتُهُمْ فَيُخَالِفُوا عَنْ رَجَاءِ رَبِّهِمْ، وَ لَمْ تَجِفَّ لِطُولِ الْمُنَاجَاةِ أَسَلَاتُ أَلْسِنَتِهِمْ، وَ لَا مَلَکَتْهُمُ الْأَشْغَالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ الْجُؤَار،ِ إِلَيْهِ أَصْوَاتُهُمْ، وَ لَمْ تَخْتَلِفْ فِي مَقَاوِمِ الطَّاعَةِ مَنَاکِبُهُمْ، وَ لَمْ يَثْنُوا إِلَى رَاحَةِ التَّقْصِيرِ فِي أَمْرِهِ رِقَابَهُمْ، وَ لَا تَعْدُو عَلَى عَزِيمَةِ جِدِّهِمْ بَلَادَةُ الْغَفَلَاتِ، وَ لَا تَنْتَضِلُ فِي هِمَمِهِمْ خَدَائِعُ الشَّهَوَاتِ.

آن ها شيرينى معرفت خدا را چشيده و از جام محبّتش سيراب شده اند، و (در عين حال) خوف او در اعماق جانشان جاى گرفته است؛ قامتشان از کثرت اطاعت خم شده و رغبت فراوان آن ها به عبادت پروردگار، هرگز حال تضرّع و نشاط عبادت را در آن ها از بين نبرده، و مقام برجسته آنان طوق خشوع را از گردنشان باز نکرده است؛ خودبينى و عُجب آن ها را فرانگرفته، تا اعمال گذشته خود را بسيار بشمرند، خضوع و کوچکى در برابر ذات باعظمتش، جايى براى بزرگ شمردن حسنات براى آنان باقى نگذاشته است و با اين که پيوسته مشغول عبادت اند، فتور و سستى به آن ها دست نمى دهد و (ادامه اين کار) از رغبتشان نمى کاهد، تا از اميد به پروردگار خود روى برتابند. مناجات هاى طولانى، زبان آنان را خشک و ناتوان نساخته و اشتغال به غير خداوند، آن ها را تحت سلطه خود درنياورده، تا نداى بلند آنان را (در مقام تضرّع و تسبيح) کوتاه سازد، در مقام اطاعت و بندگى همچنان دوش به دوش ايستاده اند؛ و راحت طلبى، آنان را به کوتاهى در انجام فرمانش وانداشته و کودنى ناشى از غفلت ها بر تلاش و عزم راسخ آن ها چيره نگرديده، و تيرهاى فريبِ شهوات، همّت هاى آن ها را هدف قرار نداده است!

بخش شانزدهم

قَدِ اتَّخَذُوا ذَا الْعَرْشِ ذَخِيرَةً لِيَوْمِ فَاقَتِهِمْ، وَ يَمَّمُوهُ عِنْدَ انْقِطَاعِ الْخَلْقِ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ بِرَغْبَتِهِمْ، لَا يَقْطَعُونَ أَمَدَ غَايَةِ عِبَادَتِهِ، وَ لَا يَرْجِعُ بِهِمُ الِاسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ، إِلَّا إِلَى مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَيْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ، لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ الشَّفَقَةِ مِنْهُمْ، فَيَنُوا فِي جِدِّهِمْ، وَ لَمْ تَأْسِرْهُمُ الْأَطْمَاعُ فَيُؤْثِرُوا وَشِيکَ السَّعْيِ عَلَى اجْتِهَادِهِمْ. لَمْ يَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَى مِنْ أَعْمَالِهِمْ، وَ لَوِ اسْتَعْظَمُوا ذَلِکَ لَنَسَخَ الرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَجَلِهِمْ، وَ لَمْ يَخْتَلِفُوا فِي رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ الشَّيْطَانِ عَلَيْهِمْ. وَ لَمْ يُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ، وَ لَا تَوَلَّاهُمْ غِلُّ التَّحَاسُدِ، وَ لَا تَشَعَّبَتْهُمْ مَصَارِفُ الرِّيَبِ، وَ لَا اقْتَسَمَتْهُمْ أَخْيَافُ الْهِمَمِ، فَهُمْ أُسَرَاءُ إِيمَانٍ لَمْ يَفُکَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ زَيْغٌ وَ لَا عُدُولٌ وَ لَا وَنًى وَ لَا فُتُورٌ، وَ لَيْسَ فِي أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلَّا وَ عَلَيْهِ مَلَکٌ سَاجِدٌ، أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ، يَزْدَادُونَ عَلَى طُولِ الطَّاعَةِ بِرَبِّهِمْ عِلْماً، وَ تَزْدَادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فِي قُلُوبِهِمْ عِظَماً.

آن ها (فرشتگان)، عشق به خداوندى را که صاحب عرش است ذخيره روز بى نوايى خود قرار داده و در آن هنگام که ديگران به مخلوقات مى انديشند آن ها تمام توجّه خود را به خالق معطوف ساخته اند. آن ها هيچ گاه عبادت او را پايان نمى دهند (چرا که) علاقه آن ها به لزوم عبادت پروردگار از رجا و خوف روزافزون او ـ که هرگز از دل آن ها برکنده نمى شود ـ سرچشمه مى گيرد، هرگز اسباب خوف پروردگار از آن ها قطع نشده تا در تلاش و کوشش خود سستى کنند، و طمع ها آن ها را اسير چنگال خود نساخته تا سرعت سعى (در امور دنيا) را بر کوشش خود (در کار آخرت و طاعت پروردگار) مقدّم دارند. آن ها اعمال گذشته خود را بزرگ نشمرده اند که اگر بزرگ مى شمردند اميدوارى (بيش از حدّ)، خوفشان را از بين مى برد، آن ها درباره پروردگارشان هرگز براثر وسوسه هاى شياطين گرفتار اختلاف نشده اند، و برخوردهاى بد، آنان را از هم جدا نکرده و حسادت هاى درونى، آنان را از هم دور نساخته است؛ عوامل شک و ترديد، آن ها را پراکنده نکرده، و افکار متفرقه، جمع آن ها را از هم جدا نساخته است. آن ها هميشه پايبند به ايمانى هستند که هرگز طوق آن را به سبب شک و ترديد، و عدول از حق، و سستى و خستگى، از گردن خويش برنمى دارند، در تمام آسمان ها به اندازه جاى پوست حيوانى نتوان يافت که فرشته اى در آن جا به سجده نيفتاده باشد، يا ملکى تلاشگر و سريع و چابک مشغول به کار نباشد، فرشتگانى که طاعت فراوان و پيوسته آن ها، بر يقين و معرفتشان درباره پروردگار مى افزايد و عزت خداوند را در قلب هايشان زياد مى کند!

بخش هفدهم

کَبَسَ الْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ، وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ، تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ أَمْوَاجِهَا، وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا، وَ تَرْغُو زَبَداً کَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا، فَخَضَعَ جِمَاحُ الْمَاءِ الْمُتَلَاطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا، وَ سَکَنَ هَيْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ‏ بِکَلْکَلِهَا، وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً، إِذْ تَمَعَّکَتْ عَلَيْهِ بِکَوَاهِلِهَا، فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ، سَاجِياً مَقْهُوراً، وَ فِي حَکَمَةِ الذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِيراً، وَ سَکَنَتِ الْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ، وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اعْتِلَائِهِ، وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ، وَ کَعَمَتْهُ عَلَى کِظَّةِ جَرْيَتِهِ، فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ، وَ لَبَدَ بَعْدَ زَيَفَانِ وَثَبَاتِهِ.

زمين را بر روى امواج پرهيجان و درياهاى مملوّ از آب فشرد، امواجى که قسمت هاى بالاى آن متلاطم بود و پيوسته به هم مى خورد، و لايه اى از کف ـ همانند کف هاى دهان شتر به هنگام مستى ـ بر روى آن ها پديد آمد. (سپس) قسمت هاى سرکش آب پرتلاطم براثر سنگينى خضوع کرد، و هيجان آن به سبب تماس با سينه زمين فرو نشست، و کاملا تسليم و رام شد؛ چرا که زمين بر آن مى غلتيد و به اين ترتيب بعد از آن همه سروصدا که بر اثر امواج خروشان پيدا شده بود، آب آرام شد و همچون اسب افسار شده اى اسير و رام گشت و زمين نيز آرام شد و (خشکى ها) از دل امواج به تدريج ظاهر و گسترده گشت، آب را از کبر و غرور و هيجان بى حدّ بازداشت و از شدّت حرکاتش کاست و بعد از آن همه جوش و خروش (کاملا) آرام شد و پس از آن همه جست و خيز متکبّرانه، در جاى خود ايستاد.

بخش هجدهم

فَلََمَّا سَکَنَ هَيْجُ الْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَکْنَافِهَا، وَ حَمْلِ شَوَاهِقِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ الْبُذَّخِ عَلَى أَکْتَافِهَا، فَجَّرَ يَنَابِيعَ الْعُيُونِ مِنْ عَرَانِينِ أُنُوفِهَا، وَ فَرَّقَهَا فِي سُهُوبِ بِيدِهَا وَ أَخَادِيدِهَا، وَ عَدَّلَ حَرَکَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ مِنْ جَلَامِيدِهَا، وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِيبِ الشُّمِّ مِنْ صَيَاخِيدِهَا، فَسَکَنَتْ مِنَ الْمَيَدَانِ لِرُسُوبِ الْجِبَالِ فِي قِطَعِ أَدِيمِهَا، وَ تَغَلْغُلِهَا مُتَسَرِّبَةً فِي جَوْبَاتِ خَيَاشِيمِهَا، وَ رُکُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ الْأَرَضِينَ وَ جَرَاثِيمِهَا، وَ فَسَحَ بَيْنَ الْجَوِّ وَ بَيْنَهَا، وَ أَعَدَّ الْهَوَاءَ مُتَنَسَّماً لِسَاکِنِهَا، وَ أَخْرَجَ إِلَيْهَا أَهْلَهَا عَلَى تَمَامِ مَرَافِقِهَا.

هنگامى که هيجان آب در اطراف زمين فرو نشست، و زمين، کوه هاى سخت و مرتفع را بر دوش خود حمل کرد، چشمه هاى آب را از بينى کوه ها جارى ساخت؛ و آن را در دشت هاى گسترده و گودال ها (و بستر رودخانه ها) پراکنده وجارى کرد و حرکات زمين را با صخره هاى عظيم و قلّه هاى بلند و استوار کوه ها تعديل کرد، و بدين ترتيب، زمين به دليل نفوذ کوه ها در سطح آن و فرو رفتن ريشه هاى آن ها در اعماق زمين و سوار شدن آن ها بر گردن دشت ها و اعماق آن، از لرزش و اضطراب بازايستاد و خداوند ميان زمين و جوّ، فاصله افکند، نسيم هوا را براى ساکنان زمين آماده ساخت و تمام نيازمندى ها و وسايل زندگى را براى اهل آن فراهم کرد.

بخش نوزدهم

ثُمََّ لَمْ يَدَعْ جُرُزَ الْأَرْضِ الَّتِي تَقْصُرُ مِيَاهُ الْعُيُونِ عَنْ رَوَابِيهَا، وَ لَا تَجِدُ جَدَاوِلُ الْأَنْهَارِ ذَرِيعَةً إِلَى بُلُوغِهَا، حَتَّى أَنْشَأَ لَهَا نَاشِئَةَ سَحَابٍ تُحْيِي مَوَاتَهَا، وَ تَسْتَخْرِجُ نَبَاتَهَا. أَلَّفَ غَمَامَهَا بَعْدَ افْتِرَاقِ لُمَعِهِ، وَ تَبَايُنِ قَزَعِهِ، حَتَّى إِذَا تَمَخَّضَتْ لُجَّةُ الْمُزْنِ فِيهِ، وَ الْتَمَعَ بَرْقُهُ فِي کُفَفِهِ، وَ لَمْ يَنَمْ وَمِيضُهُ فِي کَنَهْوَرِ رَبَابِهِ، وَ مُتَرَاکِمِ سَحَابِهِ، أَرْسَلَهُ سَحّاً مُتَدَارِکاً، قَدْ أَسَفَّ هَيْدَبُهُ، تَمْرِيهِ الْجَنُوبُ دِرَرَ أَهَاضِيبِهِ، وَ دُفَعَ شَآبِيبِهِ. فَلَمَّا أَلْقَتِ السَّحَابُ بَرْکَ بِوَانَيْهَا، وَ بَعَاعَ مَا اسْتَقَلَّتْ بِهِ مِنَ الْعِبْ‏ءِ الْمَحْمُولِ عَلَيْهَا، أَخْرَجَ بِهِ مِنْ هَوَامِدِ الْأَرْضِ النَّبَاتَ، وَ مِنْ زُعْرِ الْجِبَالِ الْأَعْشَابَ، فَهِيَ تَبْهَجُ بِزِينَةِ رِيَاضِهَا، وَ تَزْدَهِي بِمَا أُلْبِسَتْهُ مِنْ رَيْطِ، أَزَاهِيرِهَا، وَ حِلْيَةِ مَا سُمِطَتْ بِهِ مِنْ نَاضِرِ أَنْوَارِهَا، وَ جَعَلَ ذَلِکَ بَلَاغاً لِلْأَنَامِ، وَ رِزْقاً لِلْأَنْعَامِ، وَ خَرَقَ الْفِجَاجَ فِي آفَاقِهَا، وَ أَقَامَ الْمَنَارَ لِلسَّالِکِينَ عَلَى جَوَادِّ طُرُقِهَا.

سپس خداوند هيچ يک از بلندى هاى زمين را که آب چشمه ها به نقاط مرتفع آن نمى رسد و جدول هاى نهرها به آن راه ندارد، به حال خود وانگذاشت؛ بلکه (براى آبيارى آن ها) ابرهايى آفريد تا قسمت هاى مرده زمين را زنده کند و گياهان آن را بروياند. خداوند قطعات درخشنده و پراکنده و جداى ابرها را به هم پيوست در نتيجه درياهايى از آب که در ابرها نهفته بود سخت به حرکت درآمد (و آماده نزول شد)؛ برق، در اطراف آن درخشيدن گرفت و از درخشندگى آن، چيزى از ابرهاى سفيد کوه پيکر و متراکم کاسته نشد؛ اين در حالى بود که ابرها (از شدّت سنگينى) به زمين نزديک شده بودند؛ در اين هنگام باد جنوب، باران را همچون شيرى از پستان حيوان بدوشيد و به شدّت بر زمين فرو ريخت. هنگامى که ابرها سينه بر زمين نهادند و آب هاى فراوانِ سنگينى را که بر دوش داشتند، فرو ريختند، خداوند به وسيله آن از زمين هاى خشک و بى گياه، نباتات فراوانى رويانيد و از دامنه کوههاى کم گياه، سبزه بسيار خارج ساخت و زمين به زيور باغ هايش غرق نشاط و شادى شد و با لباس نازک گلبرگ ها که بر خود پوشيده بود به ناز آمد، و از زينت و زيورى که از گردن بند گل هاى گوناگون يافته بود در وجد و شادى فرو رفت! و همه اين ها را غذا و توشه انسان ها، وروزى چهارپايان قرار داد، در اطراف زمين (و در ميان کوهها)، درّه ها و راه هاى وسيعى شکافت و نشانه هايى ـ براى آنان که بخواهند از شاهراه هاى وسيعش بگذرند ـ قرار داد.

بخش بيستم

فَلَممَّا مَهَدَ أَرْضَهُ، وَ أَنْفَذَ أَمْرَهُ، اخْتَارَ آدَمَ (عليه السلام) خِيرَةً مِنْ خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُ أَوَّلَ جِبِلَّتِهِ، وَ أَسْکَنَهُ جَنَّتَهُ، وَ أَرْغَدَ فِيهَا أُکُلَهُ، وَ أَوْعَزَ إِلَيْهِ فِيمَا نَهَاهُ عَنْهُ، وَ أَعْلَمَهُ أَنَّ فِي الْإِقْدَامِ عَلَيْهِ التَّعَرُّضَ لِمَعْصِيَتِهِ، وَ الْمُخَاطَرَةَ بِمَنْزِلَتِهِ؛ فَأَقْدَمَ عَلَى مَا نَهَاهُ عَنْهُ - مُوَافَاةً لِسَابِقِ عِلْمِهِ - فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ التَّوْبَةِ لِيَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ، وَ لِيُقِيمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَ لَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ، مِمَّا يُؤَکِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِيَّتِهِ، وَ يَصِلُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ، بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ، وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاتِهِ، قَرْناً فَقَرْناً؛ حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ (صلي الله عليه و آله) حُجَّتُهُ، وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ.

هنگامى که (خداوند) زمين را آماده ساخت و فرمان خويش را (در تمام جهات) نافذ کرد، آدم (عليه السلام) را از ميان تمام مخلوقاتش برگزيد، و او را نخستين و برترين آفريده خويش قرار داد؛ او را در بهشت خود ساکن کرد و غذاهاى فراوان و گوارا در اختيارش نهاد و (در عين حال) قبلا از آنچه ممنوعش کرده بود وى را بر حذر داشت، و آگاهش ساخت که اقدام به آن (و تناول از درخت ممنوع) سبب عصيان و نافرمانى او خواهد بود و مقام و منزلتش را به خطر خواهد افکند! ولى آدم (عليه السلام) به آن چيزى که از آن نهى شده بود اقدام کرد و علم خداوند درباره او به وقوع پيوست؛ به همين دليل، او را پس از توبه، از بهشت فرو فرستاد تا با کمک نسل خود، زمين را آباد سازد و حجّت را بر بندگانش اقامه کند؛ و بعد از مرگ آدم (عليه السلام) ، بندگان را از حجّت بر ربوبيّتش خالى نگذاشت و ميان فرزندان آدم و معرفت خويش پيوندى برقرار ساخت و قرن به قرن، حجت ها و دليل ها را بر زبان پيامبرانِ برگزيده و حاملان ودايع رسالت خويش براى آن ها اقامه کرد، سرانجام به وسيله پيامبر ما محمّد (صلي الله عليه و آله) حجتش تمام شد (و سلسله پيامبران ختم گرديد) و بيان احکام و انذار (و بشارت) به آخر رسيد.

بخش بيست و يکم

وَ قَدَّرَ الْأَرْزَاقَ فَکَثَّرَهَا وَ قَلَّلَهَا، وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضِّيقِ وَ السَّعَةِ فَعَدَلَ فِيهَا لِيَبْتَلِيَ مَنْ أَرَادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا، وَ لِيَخْتَبِرَ بِذَلِکَ الشُّکْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّهَا وَ فَقِيرِهَا. ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا، وَ بِسَلَامَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا، وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا، وَ خَلَقَ الْآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا، وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا، وَ جَعَلَهُ خَالِجاً لِأَشْطَانِهَا، وَ قَاطِعاً لِمَرَائِرِ أَقْرَانِهَا.

خداوند روزى ها را مقدّر کرد و اندازه گيرى فرمود؛ گاه آن را زياد و گاه کم کرد، گاه با تنگى و گاه با وسعت، روزى را تقسيم فرمود و (در عين حال) عدالت را در آن رعايت کرد، و هدف از آن تقسيم، اين بود که هر کس را خواست، با وسعت روزى يا تنگى آن بيازمايد و به وسيله آن، شکر و صبر غنى و فقير را آزمايش کند. سپس روزىِ وسيع را با فقر و بيچارگى درآميخت، تندرستى را با حوادث دردناک توأم ساخت، و شادى و سرور را با غصّه و اندوه قرين کرد. سرآمدِ عمر را آفريد؛ آن را گاه طولانى و گاه کوتاه قرار داد و گاه مقدّم و گاه موخّر داشت و سرانجام مرگ را با عوامل پايان عمر پيوند داد و با آن، رشته هاى طولانى حيات را درهم پيچيد و پيوندهاى محکم زندگىِ (توانمندان) را قطع کرد.

بخش بيست و دوم

عَالِِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِينَ، وَ نَجْوَى الْمُتَخَافِتِينَ، وَ خَوَاطِرِ رَجْمِ الظُّنُونِ، وَ عُقَدِ عَزِيمَاتِ الْيَقِينِ، وَ مَسَارِقِ إِيمَاضِ الْجُفُونِ، وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَکْنَانُ الْقُلُوبِ، وَ غَيَابَاتُ الْغُيُوبِ، وَ مَا أَصْغَتْ لِاسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ الْأَسْمَاعِ، وَ مَصَايِفُ الذَّرِّ، وَ مَشَاتِي الْهَوَامِّ، وَ رَجْعِ الْحَنِينِ مِنَ الْمُولَهَاتِ، وَ هَمْسِ الْأَقْدَامِ، وَ مُنْفَسَحِ الثَّمَرَةِ مِنْ وَلَائِجِ غُلُفِ الْأَکْمَامِ ، وَ مُنْقَمَعِ الْوُحُوشِ مِنْ غِيرَانِ الْجِبَالِ وَ أَوْدِيَتِهَا، وَ مُخْتَبَاءِ الْبَعُوضِ بَيْنَ سُوقِ الْأَشْجَارِ وَ أَلْحِيَتِهَا، وَ مَغْرِزِ الْأَوْرَاقِ مِنَ الْأَفْنَانِ، وَ مَحَطِّ الْأَمْشَاجِ مِنْ مَسَارِبِ الْأَصْلَابِ، وَ نَاشِئَةِ الْغُيُومِ وَ مُتَلَاحِمِهَا، وَ دُرُورِ قَطْرِ السَّحَابِ فِي مُتَرَاکِمِهَا، وَ مَا تَسْفِي الْأَعَاصِيرُ بِذُيُولِهَا، وَ تَعْفُو الْأَمْطَارُ بِسُيُولِهَا، وَ عَوْمِ بَنَاتِ الْأَرْضِ فِي کُثْبَانِ.

خداوند از اسرار پنهانى رازداران آگاه است، و از نجواى آنان که آهسته سخن مى گويند باخبر است، از آنچه در اذهان از طريق ظنّ و گمان مى گذرد، و از تصميماتى که به يقين مى پيوندد، آگاهى دارد.
برق نگاه هاى خيانت آميز چشم ها را که از لابه لاى پلک ها خارج مى شود، مى بيند و از آنچه در نهانگاه دل ها قرار دارد و آنچه در پشت پرده هاى ظلمانى غيب پوشيده و پنهان است و از آنچه پرده هاى گوش ها مخفيانه مى شنود، آگاه است، او از درون لانه هاى تابستانى مورچگان و خانه هاى زمستانى حشرات، و آهنگ اندوه بار زنان غم ديده، و صداى آهسته گام ها، آگاهى دارد. و نيز از جايگاه پرورش ميوه ها در درون غلاف شکوفه ها، و از مخفى گاه هاى حيوانات در درون غارهاى کوه ها و اعماق درّه ها، و از نهانگاه پشه ها در ميان ساقه ها و پوست هاى درختان، و از محل پيوستگى برگ ها به شاخه ها و از جاى حرکت نطفه ها از صلب ها (ى پدران و آميزش با تخمک هاى مادران در درون رحم ها) مطلع است. او از ابرهاى رقيقى که (در آسمان) پيدا مى شود، سپس به هم پيوسته، و متراکم مى گردد و نيز از ريزش قطرات باران از ابرهاى متراکم و آنچه گردبادها با دامن خويش از روى زمين برمى گيرند و باران ها با سيلاب خود آن را فرو مى نشانند و محو مى کنند و از فرو رفتن جانوران زمين، در ميان تپه هاى شن (در همه جا و در هر زمان و در هر حال) به خوبى آگاه است!

بخش بيست و سوم

وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ الأَجْنِحَةِ بِذُرَا شَنَاخِيبِ الْجِبَالِ، وَ تَغْزِيدِ ذَوَاتِ الْمَنْطِقِ فِي دَيَاجِيرِ الأَوْکَارِ، وَ مَا أَوْعَبَتْهُ الأَصْدَافُ، و حَضَنَتْ عَلَيْهِ أَمْوَاجُ الْبِحَارِ، وَمَا غَشِيَتْهُ سُدْفَةُ لَيْلٍ، أَوْ ذَرَّ عَلَيْهِ شَارِقُ نَهَارٍ، وَ مَا اعْتَقَبَتْ عَلَيْهِ أَطْبَاقُ الدَّيَاجِيرِ، وَ سُبُحَاتُ النُّورِ؛ وَأَثَرِ کُلِّ خَطْوَةٍ، وَحِسِّ کُلِّ حَرَکَةٍ، وَ رَجْعِ کُلِّ کَلِمَةٍ، وَ تَحْرِيکِ کُلِّ شَفَةٍ، وَ مُسْتَقَرِّ کُلِّ نَسَمَةٍ، وَ مِثْقَالِ کُلِّ ذَرَّةِ، وَ هَمَاهِمِ کُلِّ نَفْسٍ هَامَّةٍ، وَ مَا عَلَيْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَةٍ، أَوْ ساقِطِ وَرَقَةٍ؛ أَوْ قَرَارَةِ نُطْفَةٍ، أَوْ نُقَاعَةِ دَمٍ وَ مُضْغَةٍ، أَوْ نَاشِئَةِ خَلْقٍ وَ سُلالَةٍ؛ لَمْ يَلْحَقْهُ فِي ذلِکَ کُلْفَةٌ، وَلااعْتَرَضَتْهُ فِي حِفْظِ مَا ابْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ، وَ لا اعْتَوَرَتْهُ فِي تَنْفِيذِ الأُمُورِ وَ تَدَابِيرِ الْمَخلُوقِينَ مَلالَةٌ وَ لا فَتْرَةٌ، بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ، وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ، وَوَسِعَهُمْ عَدْلُهُ، وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ، مَعَ تَقْصِيرِهِمْ عَنْ کُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ.

خداوند، از جايگاه پرندگان در قلّه بلند کوه ها، و از نغمه مرغان خواننده در آشيانه هاى تاريک، باخبر است. همچنين از لؤلؤهايى که صدف ها آن ها را در بر گرفته اند و امواج دريا آن ها را در دامن خويش پرورش داده است، و آنچه تاريکى شب آن را فرا گرفته، يا خورشيد به آن نور افشانده، و آنچه ظلمت ها و امواج نور يکى بعد از ديگرى آن را در بر مى گيرد، و اثر هر گام، و احساسِ هر گونه حرکت، و آهنگ هر سخن، و جنبش هر لب، و جايگاه هر انسان، و وزن هر مورچه، و ناله هر صاحب اندوه، و ميوه هايى که بر شاخسار درختان قرار گرفته، يا برگ هايى که روى زمين ريخته، يا قرارگاه هر نطفه، يا جمع شدن خون و مضغه، يا پرورش يافتن انسان و ساير مخلوقات، (آرى!) از همه اين ها به خوبى آگاه است، و هيچ گونه مشقّتى براى او در اين علم و آگاهى وجود ندارد. بلکه در حفظ و نگهدارى آنچه از مخلوقات ابداع کرده نيز مشکلى براى او رخ نداده، و در احاطه به امور و تدبير موجودات نيز ملالت و فتورى بر او عارض نشده است. بلکه علمش در همه آن ها نافذ و احاطه اش همه را شامل شده، و عدالتش همه را در بر گرفته است و با اين که آن ها در آنچه شايسته مقام اوست تقصير دارند، فضل و رحمتش شامل حال همه آن هاست!.

بخش بيست و چهارم

اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِيلِ، والتَّعْدَادِ الْکَثِيرِ، إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَيْرُ مَأْمُولٍ، وَإِنْ تُرْجَ فَخَيْرُ مَرْجُوٍّ. الَّلهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لي فِيمَا لا أَمْدَحُ بِهِ غَيْرَکَ، وَلاأُثْنِي بِهِ عَلَى أَحدٍ سِوَاکَ، وَلا أُوَجِّهُهُ إِلَى مَعَادِنِ الْخَيْبَةِ وَمَوَاضِعِ الرِّيبَةِ، وَعَدَلْتَ بِلِسَاني عَنْ مَدَائِحِ الآدمِيِّينَ؛ وَ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْبُوبِينَ الْمَخْلُوقِينَ. الَّلهُمَّ وَلِکُلِّ مُثْنٍ عَلَى مَنْ أَثْنَى عَلَيْهِ مُثُوبَةٌ مِنْ جَزَاءٍ، أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاءٍ؛ وَقَدْ رَجَوْتُکَ دَلِيلا عَلَى ذَخَائِرِ الرَّحْمَةِ وَکُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ. الَّلهُمَّ وَ هذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَکَ بِالتَّوْحِيدِ الَّذِي هُوَ لَکَ، وَلَمْ يَرَمُستَحِقّآ لِهذِهِ المَحَامِدِ وَ الْمَمادِحِ غَيْرَکَ؛ وَ بِي فَاقَةٌ إِلَيکَ لايَجْبُرُ مَسْکَنَتَهَا إلاَّ فَضْلُکَ، وَ لا يَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا إِلاَّ مَنُّکَ وَجُودُکَ، فَهَبْ لَنَا فِي الْمَقَامِ رِضَاکَ، وَ أَغْنِنَا عَنْ مَدِّ الأَيْدِي إِلَى سِوَاکَ؛ «إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ!».

خداوندا! تو داراى اوصاف جمال و صفات کمال فراوان هستى؛ اگر تو را آرزو مى کنيم، به اين دليل است که تو بهترين آرزوى مايى. و اگر به تو اميدواريم براى اين است که تو بهترين اميد ما هستى؛ بارالها! تو به من توان دادى که به مدحى بپردازم که غير تو را با آن، مدح نمى گويم، و به ثنايى روى آورم که براى غير تو نمى خوانم؛ و روى سخنم را متوجه کسانى که کانون نوميدى و شک و ترديد هستند، نمى کنم. تو زبانم را (در پرتو معرفتت) از مدح و ستايش انسان ها و ثناخوانى مخلوقات بازداشتى. خداوندا! هر ثناخوانى، از سوى کسى که ثنايش را مى گويد، پاداش وعطايى دارد (به همين دليل) من اميدوارم که مرا به سوى ذخاير رحمت وگنج هاى مغفرت راهنمايى کنى. خداوندا! اين وضع کسى است که تو را در توحيد خاصّ خودت يکتا شمرده، و غير تو را لايق اين ستايش ها و ثناها نمى داند. (خداوندا!) من به تو نياز دارم، نيازى که جز فضل تو نمى تواند آن را برطرف کند؛ و پريشانم، پريشانى و فقرى که جز بخشش تو نمى تواند آن را برطرف سازد. حال که چنين است، رضاى خود را در اين موقعيّت به ما عطا کن و دست نياز ما را از دامن غير خود کوتاه گردان «که تو بر هرچيز توانايى».