نامه‌های نهج‌البلاغه ۷۹ بخش دارد که از ۱۲ وصیت‌نامه، سفارش و بخش‌نامه و ۲ فرمان، یک دعا، یک پیمان‌نامه و ۶۳ نامه مکتوب تشکیل شده است. مخاطبان نامه ها عموما کارگزاران حکومتی، فرماندهان نظامی و ماموران مالیاتی بودند، بیشتر به مسائل حکومت‌داری و نحوه تعامل مسئولین حکومتی با مردم پرداخته شده است. با وجود اینکه این نامه‌ها از طرف حضرت علی علیه السلام به عنوان حاکم به حکمرانان و مسئولین حکومتی نوشته شده است.
نامه به امام حسن علیه السلام ، نامه‌ی فرمان مالک اشتر و نامه به عثمان بن حنیف از معروف‌ترین نامه‌های نهچ‌البلاغه هستند.

فهرست نامه‌های نهج البلاغه

      نامه 52 - به فرمانداران شهرها درباره اوقات نماز(وقت نمازهاي يوميه)

      از نامه هاى امام (عليه السلام) است به فرمانداران شهرها درباره معناى نماز (و بخشى از احکام آن) اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، نماز ظهر را هنگامى با مردم بخوانيد که خورشيد (از دايره نصف النهار گذشته باشد و) به اندازه خوابگاه يک بز از نصف النهار دور شده باشد، و نماز عصر را هنگامى براى آن ها به جاى آوريد که خورشيد هنوز در بخشى از روز روشن و زنده است (يعنى هنوز به زردى نگراييده) به گونه اى که بتوان تا غروب آفتاب دو فرسخ راه را طى کرد و نماز مغرب را براى آن ها هنگامى بخوانيد که روزه دار افطار مى کند و حاجى از عرفات (به سوى مشعر وسپس از آن جا) به سوى منى حرکت مى کند و نماز عشا را از وقتى که شفق پنهان مى گردد تا ثلث شب با آنان (مردم) به جا آوريد و نماز صبح را هنگامى با آن ها اقامه کنيد که انسان مى تواند صورت رفيقش را ببيند و او را بشناسد و بايد آن گونه با آن ها نماز بخوانيد که ضعيف ترين مأمومين مى توانند بخوانند و هرگز فتنه گر نباشيد (که با طول دادن نماز و دعاهاى آن، گروهى را بفريبيد و گروه ديگرى را به زحمت بيفکنيد).

      نامه 54 - به طلحه و زبير توسط عمر بن حصين خزاعي

      از نامه هاى امام (عليه السلام) است به طلحه و زبير که به وسيله عمران بن حصين خزاعى براى آن ها فرستاد. اين نامه را ابو جعفر اسکافى در کتاب المقامات فى مناقب اميرالمؤمنين (عليه السلام) ذکر کرده است. اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، شما مى دانيد ـ هر چند کتمان کنيد ـ که من به دنبال مردم نرفتم؛ آن ها به سراغ من آمدند و من دست بيعت به سوى آن ها نگشودم تا آن ها با اصرار با من بيعت کردند و شما دو نفر از کسانى بوديد که به سراغ من آمديد و با من بيعت کرديد. توده مردم به سبب زور و سلطه يا براى متاع دنيا با من بيعت نکردند. (بنابراين بيعت شما از دو حال خارج نيست:) اگر شما از روى ميل و رغبت با من بيعت کرده ايد (بيعت شکنى شما حرام بوده است) بايد بازگرديد و فورآ در پيشگاه خدا توبه کنيد و اگر بيعت شما از روى اکراه و نارضايى بوده راه را براى من درباره خود گشوده ايد، زيرا در ظاهر اظهار اطاعت کرديد و در دل، قصد عصيان داشتيد (و راه منافقان را پيموديد و اين حرکت منافقانه مستوجب عقوبت است). به جان خودم سوگند! شما از ساير مهاجران به تقيه و کتمان عقيده سزاوارتر نبوده ايد (هيچ کس در آن روز مجبور به چنين چيزى نبود مخصوصآ شما که از قدرتمندان صحابه بوديد) بنابراين اگر از آغاز، از بيعت کناره گيرى کرده بوديد کار شما آسان تر بود تا اين که نخست بيعت کنيد و بعد (به بهانه اى) سر باززنيد. شما چنين پنداشته ايد (و به دروغ تبليغ کرده ايد) که من قاتل عثمانم. بياييد ميان من و شما کسانى حکم کنند که اکنون در مدينه اند؛ نه به طرفدارى من برخاسته اند نه به طرفدارى شما، سپس هرکس به اندازه جرمى که در اين حادثه داشته محکوم و ملزم شود. اى دو پيرمرد کهنسال! (که خود را از پيشگامان و شيوخ اسلام مى دانيد و آفتاب عمرتان بر لب بام است) از عقيده خود برگرديد (و تجديد بيعت کنيد يا لااقل دست از آتش افروزى جنگ برداريد و به کنارى رويد) زيرا الان مهم ترين چيزى که دامان شما را مى گيرد سرافکندگى و ننگ و عار است (آن هم به عقيده شما) ولى ادامه اين راه، هم سبب ننگ (شکست در جنگ) است و هم آتش دوزخ! والسلام».

      نامه 55 - به معاويه (در سال 37 هجري پيش از جنگ صفين) اندرز به دشمن

      از نامه هاى امام (عليه السلام) به معاويه است اما بعد (از حمد وثناى الهى)، خداوند سبحان دنيا را براى جهان بعد از آن (سراى آخرت) قرار داده و اهل آن را در آن، مورد آزمايش قرار مى دهد تا معلوم شود چه کسى بهتر عمل مى کند. ما نه براى دنيا آفريده شده ايم و نه به سعى و کوشش براى آن مأموريم، بلکه فقط براى اين به دنيا آمده ايم که به وسيله آن آزمايش شويم. خداوند مرا به وسيله تو و تو را به وسيله من در معرض امتحان گذاشته ويکى از ما را حجت بر ديگرى قرار داده است (من حجت الهى دربرابر تو هستم) ولى تو با تفسير قرآن برخلاف حق، به دنيا روى آوردى و از من چيزى مطالبه مى کنى که هرگز دست و زبانم به آن آلوده نشده است (اشاره به قتل عثمان است) و تو و اهل شام آن را دستاويز کرده ايد (و به من نسبت داده ايد) تا آن جا که عالمان شما جاهلانتان را به آن تشويق کردند و آن ها که داراى منصبى بودند ازکارافتادگان شما را. در درون وجود خود از خدا بترس و تقواى الهى پيشه کن و با شيطان که مى کوشد زمام تو را در دست گيرد بستيز (و زمام خود را از چنگ او بيرون آور) توجّه خود را به سوى آخرت معطوف کن که راه (اصلى) ما و تو همان است و از اين بترس که خداوند تو را به زودى به بلايى کوبنده که ريشه ات را بزند و دنباله ات را قطع کند گرفتار سازد! من براى تو به خدا سوگند ياد مى کنم! سوگندى که تخلّف ندارد که اگر مقدرات فراگير (الهى)، من و تو را به سوى پيکار با يکديگر کشاند، آن قدر در ميدان پيکار با تو ايستادگى خواهم کرد تا خداوند ميان ما حکم فرمايد و او بهترين حاکمان است (و آينده شومى در انتظار توست)».

      نامه 58 - به مردم شهرها که آن چه را ميان خود و اهل صفين گذشت در آن گزا

      از نامه هاى امام (عليه السلام) است به اهالى (تمام) شهرها که آنچه را ميان آن حضرت و اهل صفين واقع شده در آن، بيان کرده است آغاز کار اين بود که ما با اهل شام روبرو شديم و ظاهر (آن ها) چنين بود که پروردگار ما يکى، پيامبر ما يکى و دعوت ما به اسلام، يکى است. ما چيزى بيش از اين (ظاهر حال) در ايمان به خدا و تصديق پيامبر از آن ها نمى خواستيم و آن ها هم چيزى بيشتر، از ما تقاضا نداشتند ودر همه چيز به ظاهر يکسان بوديم تنها اختلاف ما درباره خون عثمان بود در حالى که از آن برى بوديم (و دست ما هرگز به آن آلوده نشده بود) ما به آن ها گفتيم: بياييد امروز با فرو نشاندن آتش فتنه و جنگ و آرام ساختن مردم مشکل را درمان کنيم با چيزى که ممکن است بعد از اين به دست نيايد، تا امر خلافت محکم شود و جمعيت مسلمانان متحد گردند و قدرت پيدا کنيم که حق را در جاى خود قرار دهيم (و مجرم را به کيفر رسانيم). آن ها گفتند: ما مى خواهيم اين درد را با دشمنى وجنگ درمان کنيم، آرى، آن ها (از پيشنهاد من درباره اقدام مسالمت آميز) سرباز زدند تا جنگ بال هاى خود را گشود و استقرار يافت، شعله هايش بالا گرفت وشديد شد. هنگامى که جنگ، دندانش را در بدن ما و آن ها فرو برد و چنگال هايش را در وجود ما و آن ها وارد کرد، به آنچه ما آن ها را به سوى آن دعوت کرده بوديم پاسخ مثبت دادند (که جنگ را رها کنيم وبه گفت و گو بپردازيم) ما نيز درخواست آن ها را پذيرفتيم و به سوى آنچه از ما طلب کردند شتافتيم (اين وضع ادامه داشت) تا اين که حجت بر آن ها روشن شد و عذرشان (براى جنگ که همان مطالبه خون عثمان بود) قطع گرديد (و پايان يافت). کسانى که پايبند به اين حقايق بودند خداوند آن ها را از هلاکت نجات داد و کسانى که لجاجت و پافشارى کردند پيمان شکنانى بودند که خدا پرده اى از زنگار بر قلبشان افکنده بود و حوادث ناگوار بر سر آن ها سايه انداخت.

      نامه 59 - به اسود بن قبطه فرمانده سپاه حلوان (در جنوب شهر سرپل ذهاب فع

      از نامه هاى امام (عليه السلام) است به اسود بن قطبه، رئيس سپاه حلوان (از ايالات فارس) اما بعد (از حمد وثناى الهى)، زمامدار هرگاه دنبال هوى و هوس هاى گوناگون خويش باشد (اين هوى و هوس ها) در بسيارى از موارد او را از عدالت بازمى دارد، بنابراين بايد امور مردم ازنظر حقوق آن ها نزد تو يکسان باشد (همه را به يک چشم بنگرى و درباره آن ها يکسان حکم کنى) چراکه هيچ گاه جور و ستم (هر چند منافع فراوان مادّى دربر داشته باشد) جايگزين عدالت نخواهد شد. و نفس خويش را در راه انجام آنچه خدا بر تو واجب کرده است به اميد ثوابش و ترس از کيفرش تسليم و خاضع کن. بدان که دنيا سراى آزمايش است. هرکس ساعتى در اين دنيا بيکار بماند (و عمل نيکى براى آخرت انجام ندهد) اين ساعتِ فراغت و بيکارى موجب حسرت (و ندامت) او در قيامت خواهد شد و بدان که هيچ چيز، تو را هرگز از حق بى نياز نمى سازد. ازجمله حقوق (واجب) اين است که خويشتن را (دربرابر هواى نفس و انحراف از فرمان خدا) حفظ کنى و براى رسيدن به پاداش الهى با تمام توان در خدمت به رعيت بکوشى. آنچه در اين راه از منافع (معنوى) عايد تو مى شود از مشکلات و ناراحتى هايى که دامنگير تو مى گردد (به مراتب) بيشتر است. والسلام.

      نامه 60 - به کارگزاراني که لشکر از سرزمين هايشان مي گذرد

      از نامه هاى امام (عليه السلام) به کارگزاران شهرهايى است که لشکر از آن ها عبور مى کند فرمانى است از بنده خدا على اميرمؤمنان به مأموران جمع آورى خراج و حاکمان بلادى که سپاه از منطقه آن ها مى گذرد. اما بعد (از حمد وثناى الهى)، من سپاهيانى را (براى مبارزه با دشمنان) بسيج کردم که به خواست خدا از سرزمين شما مى گذرند و به آن ها سفارش هاى لازم را کرده ام که از آزار مردم و ايجاد ناراحتى براى آن ها بپرهيزند و من بدين وسيله دربرابر شما و کسانى (از يهود و نصارى) که در پناه شما هستند از مشکلاتى که سپاهيان به وجود مى آورند از خود رفع مسئوليت مى کنم و بيزارى مى جويم (و تأکيد مى کنم که آن ها حق ندارند زيانى به کسى برسانند) جز اين که آن ها سخت گرسنه شوند و راهى براى سير کردن خود نيابند (که در اين صورت مى توانند به مقدار نيازشان از اموال شما بهره گيرند) بنابراين هرگاه کسى از آنان (لشکريان) چيزى را به ظلم از مردم بگيرد او را از اين کار بازداريد و همچنين از زيان رساندن بى خردان به سپاهيان و تعرض به ايشان در مواردى که براى آن ها استثنا کرده ايم جلوگيرى کنيد (در مواردى که نياز شديد دارند و مردم موظف اند نياز آن ها را برطرف سازند) و من خود پشت سر سپاه (يا در ميان سپاه) در حرکتم؛ شکايات خود را پيش من آوريد و آن جا که ستمى از سپاه به شما مى رسد و درباره آنچه جز به کمک خدا و من قادر بر دفع آن نيستيد به من مراجعه کنيد که من به يارى خداوند آن را تغيير مى دهم، إن شاءالله.

      نامه 61 - به کميل بن زياد نخعي (در سال 38 هجري) هنگامي که کارگزار اماو

      از نامه هاى امام (عليه السلام) است به کميل بن زياد نخعى، فرماندار منطقه «هيت» (از آبادى هاى کشور عراق) امام (عليه السلام) در اين نامه او را سرزنش مى کند که چرا از لشکريان دشمن که از آن منطقه براى غارت عبور کرده اند جلوگيرى نکرده است اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، تضييع چيزى که بر عهده انسان گذاشته شده و اصرار بر انجام آنچه وظيفه او نيست يک ناتوانى آشکار و فکر باطل و هلاک کننده است. مشغول شدن تو به حمله به اهل قرقيسيا و رها ساختن پادگان هايى که حفظش را به تو واگذار کرده ايم ـ در حالى که هيچ کس از آن دفاع نمى کرد و لشکر دشمن را از آن دور نمى ساخت ـ يک فکر نادرست و پراکنده و بيهوده است. (بدان که) تو در حقيقت پلى شده اى براى دشمنانى که مى خواستند به دوستانت حمله کنند. تو نه بازوى توانايى نشان دادى و نه هيبت و ابّهتى در دل دشمن ايجاد کردى؛ نه مرزى را حفظ نمودى و نه شوکت دشمنى را درهم شکستى؛ نه اهل شهر و ديارت را حمايت کردى و نه امير و پيشوايت را (از دخالت مستقيم در منطقه) بى نياز ساختى.

      نامه 63 - به ابوموسي اشعري کارگزار امام در کوفه

      از نامه هاى امام (عليه السلام) است به ابوموسى اشعرى، فرماندار آن حضرت در کوفه هنگامى که به آن حضرت خبر رسيد که ابو موسى اهل کوفه را از حرکت (به سوى بصره) براى همراهى آن حضرت در جنگ جمل بازداشته است اين نامه اى است از بنده خدا على، اميرمؤمنان به عبدالله بن قيس (ابوموسى اشعرى) اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، سخنى از تو به من گزارش داده شده که هم به سود توست و هم به زيان تو. هنگامى که فرستاده من بر تو وارد شد دامن بر کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از لانه ات بيرون آى و از کسانى که با تو هستند (براى شرکت در ميدان جهاد و مبارزه با شورشيان بصره) دعوت کن؛ اگر حق را يافتى و تصميم خود را گرفتى آن ها را (با خود به سوى ما) بياور و هرگاه سستى را پيشه کردى از مقام خود کنار برو. به خدا سوگند! (در صورت تخلف از اين دستور) هرجا باشى به سراغ تو خواهند آمد و تو را رها نخواهند ساخت تا گوشت و استخوانت و تر و خشکت به هم درآميزد و حتى نتوانى بر زمين بنشينى و (تو را چنان محاصره مى کنند که) از پيش رويت همان گونه خواهى ترسيد که از پشت سرت. اين فتنه (فتنه جمل) به آن آسانى اى که تو فکر مى کنى نيست، بلکه حادثه بزرگى است که بايد بر مرکبش سوار شد و سختى هايش را هموار کرد و کوه مشکلاتش را صاف نمود. انديشه خود را به کار گير و مالک کار خود باش و بهره و نصيبت را درياب (و در ميدان جهاد اسلامى با ما همراه باش) ولى اگر اين کار براى تو خوشايند نيست (و لجوجانه بر فکر خود اصرار دارى، از فرماندارى کوفه) کنار برو (و بدان که) نه گشايشى براى تو خواهد بود و نه نجاتى (نه راه رستگارى در دنيا و نه رستگارى در آخرت) اگر تو در خواب فرو روى سزاست که ديگران انجام وظيفه کنند و آن چنان به دست فراموشى سپرده شوى که نگويند فلانى کجاست؟ به خدا سوگند! اين راه (که ما مى رويم) راه حقى است که به وسيله مرد حق پيموده مى شود و من باکى ندارم که خدانشناسان (همچون تو) چه کار مى کنند. والسلام.

      نامه 67 - به قثم بن عباس، کارگزار امام در مکه

      از نامه هاى امام (عليه السلام) به قثم بن العباس، فرماندار مکه است اما بعد (از حمد وثناى الهى)، مراسم حج را (و زيارت خانه خدا را به نحو احسن) براى مردم برپا دار. ايام الله و روزهاى الهى را به آن ها يادآور شو. صبح و عصر براى رسيدگى به امور مردم جلوس کن، حکم الهى را براى کسانى که پرسش دينى دارند بيان کن، جاهلان را تعليم ده و با دانشمندان مذاکره کن و نبايد در ميان تو ومردم واسطه و سفيرى جز زبانت و حاجب و دربانى جز چهره ات باشد. افرادى را که به تو حاجت دارند از ملاقات با خويش محروم مساز، چراکه اگر آن ها در ابتدا از در خانه ات رانده شوند بعدآ براى حل مشکلاتشان تو را نخواهند ستود. و درباره اموالى که نزد تو از مال الله جمع شده دقت کن و آن را به مصرف عيالمندان و گرسنگانى که نزد تو هستند برسان آن گونه که دقيقآ به دست فقرا و نيازمندان برسد و مازاد آن را نزد ما بفرست تا ميان نيازمندانى که در اين جا هستند تقسيم کنيم. به مردم مکه دستور ده تا از کسانى که در اين شهر مسکن مى گزينند اجاره بها نگيرند، زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: «و در اين سرزمين «عاکف» و «بادى» يکسان اند؛ منظور از «عاکف» کسى است که در آن سرزمين اقامت دارد و منظور از «بادى» کسى است از غير اهل مکه که براى حج به مکه مى آيد. خداوند به ما و شما توفيق انجام اعمالى را دهد که موجب رضا و محبّت اوست، والسلام.

      نامه 70 - به سهل بن حنيف انصاري، کارگزار امام در مدينه(در سال 37 هجري

      از نامه هاى امام (عليه السلام) است به سهل بن حنيف، فرماندار مدينه درباره گروهى از مردم آن جا که به معاويه پيوسته بودند اما بعد (از حمد وثناى الهى)، به من خبر رسيده که افرادى از قلمرو تو مخفيانه به معاويه مى پيوندند؛ هرگز به خاطر اين تعداد که از دست داده اى و از کمک آنان بى بهره شده اى تأسف مخور. اين گمراهى براى آنان بس و براى آرامش خاطر تو کافى است که آن ها از هدايت و حق به سوى کوردلى و جهل شتافته اند، ازاين رو (غم مخور زيرا) آن ها فقط اهل دنيا هستند و به آن روى آورده اند و با سرعت به سوى آن مى شتابند در حالى که عدالت را به خوبى شناخته و ديده بودند و گزارش آن را شنيده و به خاطر سپرده بودند و مى دانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند، پس آن ها از اين «برابرى» به سوى «تبعيض هاى ناروا» گريختند. خداوند آن ها را از رحمت خود دور کند و هلاک سازد؛ به خدا سوگند! آن ها از ستم نگريختند و به عدل نپيوستند و ما اميدواريم که در اين راه، خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختى ها را بر ما هموار کند، إن شاءالله، والسلام.

      نامه 71 - به منذر بن جارود عبدي

      از نامه هاى امام (عليه السلام) به منذر بن جارود عبدى است که در حوزه فرماندارى خود در بعضى از امور خيانت کرده بود اما بعد (از حمد وثناى الهى)، شايستگى پدرت، مرا به تو خوش بين ساخت و گمان کردم تو هم پيرو هدايت و سيره او هستى و راه و رسم او را دنبال مى کنى. ناگهان به من گزارش داده شد که تو در پيروى از هواى نفست چيزى فروگذار نمى کنى و براى سراى ديگرت ذخيره اى باقى نمى گذارى، با ويرانى آخرتت دنيايت را آباد مى سازى و به بهاى قطع رابطه با دينت با خويشاوندانت پيوند برقرار مى سازى (و به گمان خود صله رحم مى کنى) اگر آنچه از تو به من رسيده است درست باشد شتر (بارکش) خانواده ات و بند کفشت از تو بهتر است و کسى که داراى صفات تو باشد نه شايستگى اين را دارد که حفظ مرزى را به او بسپارند و نه کار مهمى به وسيله او اجرا شود، نه قدر او را بالا ببرند، نه در حفظ امانت، شريکش سازند و نه در جمع آورى حقوق بيت المال به او اعتماد کنند. به محض رسيدن اين نامه، به سوى من حرکت کن! إنْ شاءَ الله. مرحوم سيد رضى مى گويد: منذر بن جارود همان کسى است که اميرمؤمنان على (عليه السلام) درباره اش فرمود: او آدم متکبرى است؛ پيوسته (از روى تکبر) به اين طرف و آن طرفِ قامت خود مى نگرد و در لباس گران قيمتى که پوشيده همچون متکبران گام برمى دارد و مراقب است حتى بر کفشش گرد و غبار ننشيند!