خطبه‌های امیر‌ المؤمنین شامل ۲۴۱ خطبه می‌شود. خطبه‌ها عموماً حاوی موضوعاتی چون خداشناسی، شناخت جهان، پیدایش عالم، طبیعت انسان، امت‌ها و حکومت‌های نیکوکار و ستمکار است اما مقصود اصلی امام در بیان این موضوعات تبیین و تشریح علوم طبیعی و جانورشناسی یا فهماندن نکته‌های فلسفی یا تاریخی نبوده است، بلکه مراد اصلی او تبیین خداشناسی و مسائل مهم اسلامی در پرتو بیان این موضوعات بوده است. خطبه‌های شقشقیه، غراء و متقین، مهم‌ترین خطبه‌های نهج‌البلاغه معرفی شده‌اند.

فهرست خطبه‌های نهج البلاغه

      خطبه 30 - درباره قتل عثمان

      از سخنان امام (عليه السلام) است که تحليلى است درباره قتل عثمان در اين خطبه، امام (عليه السلام) سخنانى بيان فرموده که موضع عثمان و موضع خود و نيز موضع مردم را در برابر کارهايى که در اين حادثه کردند، روشن ساخته و خود را به طور کامل از خون عثمان تبرئه کرده است. اگر من به آن (کشتن عثمان) فرمان داده بودم، قاتل محسوب مى شدم و اگر از آن نهى مى کردم، ياور او به شمار مى آمدم (و من نه مى خواستم قاتل او باشم و نه ياور او) امّا کسى که او را يارى کرده نمى تواند بگويد: «از کسانى که دست از يارى اش برداشتند، بهترم». و کسى که دست از يارى اش برداشت، نمى تواند بگويد: «کسى که او را يارى کرد، از من بهتر بود؛» (چرا که به هر حال، حاميان او به يقين افراد بدى بوده اند). و من جريان کار او را در عبارتى کوتاه و پرمعنا براى شما خلاصه مى کنم: او استبداد ورزيد، استبداد بسيار بدى، و شما ناراحت شديد و واکنش بدى نشان داديد و از حد گذرانديد و خداوند در اين مورد حکمى دارد که درباره مستبدّان و افراط گران جارى مى شود (و هرکدام به سزاى اعمال خود مى رسند).

      خطبه 31 - دستوري به ابن عباس

      از سخنان امام (عليه السلام) است (اين قسمت در واقع خطبه نيست، بلکه بخشى از کلامى است) که به ابن عباس هنگامى که او را در روز جنگ جمل، قبل از آغاز جنگ، به سوى زبير فرستاد، فرمود. حضرت با اين کلمات زبير را به اطاعت از خود دعوت کرد (و چنانکه خواهد آمد اين سخنان در او مؤثّر واقع شد و وى از جنگ کناره گيرى کرد) با طلحه ملاقات نکن! که اگر با او روبرو شوى او را مانند گاوى خواهى يافت که شاخ هايش در اطراف گوش هايش پيچ خورده باشد (او مردى سرکش و خيره سر و انعطاف ناپذير است). او کسى است که بر مرکبِ سرکشِ (هوى و هوس) سوار است و مى گويد: «مرکبِ راهوارى است!» (آرى او به دليل هوى پرستى، آمادگى شنيدن سخن حق را ندارد) ولى «زبير» را ملاقات کن! چراکه او نرم خوتر است (و براى پذيرش حق آمادگى بيشترى دارد) و به او بگو : «پسر دايى تو (على (عليه السلام)) مى گويد: تو در حجاز مرا شناختى و در عراق نشناخته انگاشتى؟ چه شد که از پيمان خود بازگشتى؟ و چه امرى تو را از آنچه درباره من مى دانستى منصرف ساخت...؟».

      خطبه 35 - بعد از حکميت

      از سخنان امام (عليه السلام) استاز خطبه هاى امام (عليه السلام) است که پس از پايان گرفتن جريان حکمين ايراد فرمود، (عمروبن عاص با حيله و تزوير، ابوموسى اشعرى نادان را فريب داد تا على (عليه السلام) را از خلافت خلع و معاويه را نصب کنند و اين موضوع مردم عراق را سخت تکان داد) و در اين خطبه، امام (عليه السلام) بعد از حمد و ثناى الهى بر اين ابتلا، به شرح آن مى پردازد. ستايش مخصوص خداوند است، هر چند روزگار، حوادث سنگين و مهم (و دردناکى براى ما) پيش آورده است. و گواهى مى دهم که معبودى جز خداوند يگانه نيست، شريکى ندارد و معبودى با او نيست و گواهى مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده (برگزيده) و فرستاده اوست. امّا بعد؛ نافرمانى از دستور نصيحت کننده مهربانِ داناىِ باتجربه، موجب حسرت و اندوه مى گردد و پشيمانى به بار مى آورد. من درباره مسئله حکميت، فرمان خود را به شما گفتم و نظر خالص خويش را در اختيار شما گذاشتم؛ اگر به سخنان قصير{1}، گوش داده مى شد (چه نيکو بود)! ولى شما مانند مخالفان جفاکار و عصيان گران پيمان شکن (از قبول سخنانم) امتناع کرديد، تا آن جا که گويى نصيحت کننده در پند خويش به ترديد افتاد و از ادامه اندرز خوددارى کرد. در اين حال، مثال من و شما مانند گفتار «اخوهوازن» (مردى از قبيله بنى هوازن) است که (در يک ماجراى تاريخى) گفت: ـ من در سرزمين منعرج اللوى، دستور خود را دادم (ولى شما گوش نداديد) و اثر آن را فردا صبح درک کرديد.

      خطبه 40 - در پاسخ شعار خوارج

      از سخنان امام (عليه السلام) است هنگامى که شعار خوارج: «لا حُکْمَ إلّا لِلهِ» را (که از روى جهل و نادانى و لجاجت سرمى دادند) شنيد، آن را بيان فرمود (و به آن ها گوشزد کرد که اصل اين شعار که مى گويد: حاکميت مخصوص خداست، صحيح است؛ امّا خوارج به دليل جهل و غرورشان، هرگز مفهوم آن را درک نکردند!) حضرت فرمود: (لاَ حُکْمَ إلّا لِلهِ) سخن حقى است که آن را تحريف کرده اند، و معنى باطل از آن اراده شده است. آرى حکم مخصوص خداست، ولى اين گروه مى گويند که حکومت و فرماندهى مخصوص خداست، حال آن که به يقين، مردم، نيازمند امير و حاکمى هستند خواه نيکوکار باشد يا بدکار (اگر دسترسى به حاکم نيکوکارى نداشته باشند وجود امير فاجر از نبودن حکومت بهتر است) اميرى که در حکومتش مؤمن به کار خويش بپردازد، و کافر از مواهب مادى بهره مند شود، و به اين ترتيب خداوند به مردم فرصت مى دهد که زندگى خود را تا پايان ادامه دهند. به وسيله او اموال بيت المال جمع آورى مى گردد، و به کمک او با دشمنان مبارزه مى شود، جاده ها امن و امان خواهد شد و حقّ ضعيفان به کمک او از زورمندان گرفته مى شود، و به اين ترتيب نيکوکاران در رفاه قرار گرفته و از دست بدکاران در امان هستند. و در روايت ديگرى آمده است که هنگامى که امام7 شعار «لا حُکْمَ إِلاَّ لِلهِ» را شنيد فرمود: آرى من در انتظار حکم الهى درباره شما هستم. سپس فرمود: اما در حکومت حاکم نيکوکار، شخص پرهيزکار به خوبى انجام وظيفه مى کند و در حکومت حاکم بدکار، شخص شقى و ناپاک از آن بهره مند مى شود تا اجلش سرآيد و مرگش فرارسد! زورمندان گرفته مى شود، و به اين ترتيب نيکوکاران در رفاه قرار گرفته و از دست بدکاران در امان هستند. و در روايت ديگرى آمده است که هنگامى که امام (عليه السلام) شعار «لا حُکْمَ إِلاَّ لِلهِ» را شنيد فرمود: آرى من در انتظار حکم الهى درباره شما هستم. سپس فرمود: اما در حکومت حاکم نيکوکار، شخص پرهيزکار به خوبى انجام وظيفه مى کند و در حکومت حاکم بدکار، شخص شقى و ناپاک از آن بهره مند مى شود تا اجلش سرآيد و مرگش فرارسد!